اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍 این قسمت دشت هاے سوخته فصل ششم قسمت 3⃣1⃣1⃣ بچه ها خوشحال شدند...☺️ بوی
#عاشقانه_به_سبک_حاج همت😍
فصل ششم
قسمت 5⃣1⃣1⃣
چاشنی اشتعالی غیرجنگی کار می گذاشتم یا مثلا چاشنی های پرتاب کننده ی مین های والمر رو خارج میکردم و چاشنی هایی روکه قبلا محتویات داخل آن راوتخلیه کرده بودم،به جای آن ها سوار می کردم تا اگر یک وقت داخل آن باشند، موجب سوء ظن آن ها نشود...☺️👌
البته لازم است بگویم که کل این نحوه عملکرد بنده در جریان آن شناسایی ها،طبق رهنمود حاج احمد بود...😇
حاج احمد گفته بود مین ها رو باید طوری خنثی کرد که عراقی ها ابداً متوجه تردد ما در منطقه نشوند...✌️
در جریان آن شناسایی ها، متوجه شدیم که ارتش عراق معمولاً تمام نقاط خالی از هر گونه عارضه ی زمین را مین گذاری کرده است..!🤭
از یک میدان مین که رد می شدیم، به میدان مین بعدی می رسیدیم و همین طور میادین بعدی و بعدی تا...
در آن شب ها اگر در منطقه تخته سنگی یا درختی بود،جاده ی خاکی با تپه ای می دیدیم، همان را شاخص خودمان قرار می دیدیم تا گذرگاه راگم نکنیم...🍃
بسیار مواظب بودیم چیزی هم به منطقه اضافه نکنیم که یک وقت موجب ایجاد شک و شبهه برای دشمن بشود...😬
فقط در بعضی مواقع خاص، برای تعیین مسیر بازگشت خودمان، قرص های شب نمایی را که همراه داشتیم ، رو به سمت خودمان، بین خاک ها کارمی گذاشتیم تا یک وقت بر اثر اشتباه در جهت یابی ، روی مین نرویم...😉
هرشب به این نحو مسافتی رو جلو می رفتیم و مقارن روشن شدن هوا به خط خودمان بر می گشتیم...✌️🌿
این رو هم بگم که اصولاً در این شناسایی ها ، ما متکی به تاریکی شب بودیم و با توجه به عمق مسافتی که آمده بودیم، رعایت صرفه جویی در وقت ، برایمان حکم امری حیاتی بود چرا که در صورت روشن شدن هوا ، قادر به مراجعت به خط خودمان نبودیم و ناچار می شدیم به زحمت خودمان را یک جایی درمیان شیار ها و تپه ماهورها مخفی کنیم...👀
همین دغدغه ی فکری نسبت به رعایت سرعت عمل در خنثی کردن مین ها ، فشار عصبی زیادی به بنده وارد می کرد که سعی می کردم مزاحم تمرکز فکری و دقت عمل من نشود...🙇♂
ظرف مدتی که.......
فصل ششم
قسمت6⃣1⃣1⃣
بنده مشغول کلنجار رفتن با مین ها بودم ، حاج احمد و بقیه ی بچه های تیم، به ناچار می ایستادند تا کار من تمام بشود!☹️
هیچ وقت فراموش نمیکنم که آن قدر فاصله ی ما با مواضع سربازان دشمن نزدیک بود که ما یک موکت باریکی رو که از قبل تهیه کرده و با خودمان آورده بودیم ، کنار بستر خشکیده ی رودخانه ای فصلی ، بر روی شن و ماسه ها پهن کردیم تا بچه ها آرام آرام از روی آن به سمت جلو حرکت کنند ، طوری که صدای پایشان به گوش سربازان عراقی نرسد...😬
سرانجام رسیدیم به منطقه ی معروف علی گره زد؛جایی که توپخانه ی سپاه چهارم دشمن در آن مستقر بود...👀
از آن جا که می بایست تا نزدیک موضع توپخانه جلو می رفتیم و این کار وقت گیر بود،قطعا برگشتن ما با روشن شدن هوا مصادف می شد...🌄
به همین جهت بعد از انجام کار ناچار شدیم به دلیل نزدیکی فجرصادق ،خودمان را در یک سنگر خالی تانک مخفی کنیم با این امید که شب بعد بتوانیم مسیر طی شده را به عقب برگردیم...🚶♂
با روشن شدن هوا،نگاهی به مواضع توپخانه انداختیم و حتی توانستیم توپ هاے داخل یکی از موضع ها را بشماریم...😅
خودم حدود بیست و هشت عراده توپ دشمن را شمارش کردم...
از آن جا که یک مقدار از آب قمقمه هایمان را در مسیر مصرف کرده و با مابقی آن برای نمازصبح وضو گرفته بودیم ، وقتی خورشید به وسط آسمان رسید ، دیدیم برای وضو گرفتن ، حتی یک قطره آب هم نداریم...😶
یادش بخیر ، حسین قجه ای، فرمانده گردان سلمان،با آن سر نترسی که داشت، بلند شد و سه تا از قمقمه های خالی بچه ها را برداشت ، با یک جست از چاله ی تانک بیرون پرید و رفت کنار تانکر آب عراقی ها و با خونسردی حیرت آوری که اصلا قابل وصف نیست ، یکی یکی قمقمه ها را پر کرد و آورد...😁✌️
حسین قجه ای چنان خونسرد رفت و برگشت که همه متحیر شدیم...😧
حتی عراقی ها هم از بالای تپه او را می دیدند، منتها فکر کرده بودند لابد حسین هم یکی از نیروهای خودشان است البته علت خلوت بودن منطقه این بود که عراقی ها عمدتا تا حوالی ساعت۱۱خواب بودند و کنار توپ ها ، پرنده پر نمی زد😄 به همین دلیل حسین به راحتی توانسته بود وارد منطقه ی آن ها بشود...☺️
#ادامه_دارد...
@kheiybar