❤️🍃❤️
همان روز خواستگاری یا خواندن خطبه عقد بود که مادرم گفت: «قول می دهد سیگار🚬 نڪشد.😒»
خانمش هم گفت☺️: «مجاهد فی سبیل الله که نباید سیگار بکشد؛🤗 سیگار کشیدن دور از شان شماست!»🙂
وقتی برگشتیم خانه، رفت جیب هایش را گشت😕؛ سیگارهایش🚬 را درآورد، له شان کرد و برد ریخت توی سطل.😊
گفت: «تمام شد🤗... دیگر هیچ کس دست من سیگار نمی بیند.😌» همین هم شد👌.
خانمش می گفت یکی دو سال از ازدواجمون می گذشت🍃. رفتم پیشش گفتم: «این بچه گوشش درد می کنه😒؛ این سیگار را بگیر یک پک بزن😞، دودش را فوت کن توی گوشش.😫»
گفت: «نمی تونم😒. قول دادم دیگه سیگار نکشم🤗.» گفتم: «بچه داره درد می کشه!😢»
گفت: «ببر بده همسایه بکشه😐 و توی گوشش فوت کنه. دیگه هم به من نگو.»☺️🤗
شهید محمد ابراهیم همت
#فرمانـــدهدلهـــا❤️
@kheiybar
🍃❤️🍃
#فعالیت؛ اما ڪاملا متفاوت☺️👌
1- خودش می گفت: «من کیلومترے می خوابم☺️.» واقعاً همین طور بود👌. فقط وقتی راحت می خوابید که توی جاده با ماشین می رفتیم🚙. از شدتِ بی خوابی😴 یک باره فشارش می رفت روی هفت😑. تو عملیات خیبر وقتی کار ضروری داشتند، رو دست نگهش می داشتند🙂. تا رهاش می کردند، بیهوش می شد☹️. این قدر که بی خوابی کشیده بود. آنقدر غذا نخورده بود که زخم معده پیدا کرده بود😞 حتی یک بار مقدار زیادی خون استفراغ کرد.😣
2- ساعت چهار می رفتیم شناسایی تا ساعت نه، از نه شب به بعد تازه جلساتش شروع می شد. بعضی وقت ها صدای بچه ها در می آمد😫. همه مثل #حاجے که این قدر مقاوم نبودند.🙂
#شهید_ابراهیم_همت
#فـــرماندهدلهـــا❤️
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
خاطره از #شهیدهمت حتما بخونید☺️👇
خمپارهاي زوزه كشان ميآيد بيسيمچي به شدت از صدای مهیب انفجار ميترسد🤕 و به زمین میچسبد ولی #حاجهمت بدون اين كه از جايش تكان بخورد☺️،بالبخند به صحبت ادامه ميدهد😊 دل را به دريا زده،سوالی میپرسد «من چراميترسم😕؟شما چرا نميترسي😐؟راستش خيلي تلاش ميكنم كه نترسم☹️؛امابه خدا دست خودم نيست مگر آدم ميتواند جلوي قلبش رابگيردكه تندتندنزند😒؟اگرميتواند به رنگ صورتش بگويد زردنشو🙁؟ اصلا من بياختيار روي زمين دراز ميكشم كنترلم دست خودم نيست🤕 »پيش از آن كه حرفهاي بيسيمچي تمام شود،#حاجی دست ميگذارد روي شانه او و با لبخند و مهرباني ميگويد☺️ «من هم يك روز مثل تو بودم🙂 ذهن منهم يك روزي پر بود از اين سؤالها😉؛ اما سرانجام امام جواب همه سؤالهايم را داد🤗 » امام،جواب سؤالهاي شمارا داد🤔؟ بله امام خميني اوايل انقلاب بود هنوز جنگ شروع نشده بود☺️ يك روز باچند تا از جوانهاي شهرمان رفتيم جماران😊 و گفتيم كه ميخواهيم امام را ببينيم گفتيد الان نزديك ظهر است😐 امام ملاقات ندارند خيلي التماس كرديم گفتيم از راه دور آمدهايم به هر ترتيب كه بود، ما را راه دادند😐 داخل تعدادمان كم بود دور تا دور امام نشسته بوديم😌 و به نصيحتشان گوش ميداديم👌 كه يك دفعه ضربه محكمي به پنجره خورد و يكي از شيشههاي اتاق شكست😱 از اين صداي غير منتظره،همه از جا پريدند😶،به جز امام☹️ امام در همان حال كه صحبت ميكرد،آرام سرش را برگرداندو به پنجره نگاه كرد🙂 هنوز صحبت هايش تمام نشده بود كه صداي اذان شنيده شد☺️ بلافاصله والسلام گفت از جا بلند شد امام از دير شدن وقت نماز ميترسيد😓 و ما از صداي شكستن شيشه😢 او از خداميترسيد☝️ما از غير خدا💔 آن جا بود كه فهميدم هركس واقعا از خدا بترسد،ديگر از غير خدا نمي ترسد☺️ و هركس از غير خدا بترسد☝️، از خدا نميترسد😊 خاطره ای عبرت آموز از #شهیدهمت که هیچوقت فراموشش نمیکنم☺️👌
#شهیدمحمدابراهیمهمت
#فرماندهدلهـــا❤️
@kheiybar
#فعالیت؛ اما ڪاملا متفاوت
1- خودش می گفت: «من کیلومترے می خوابم.» واقعاً همین طور بود👌. فقط وقتی راحت می خوابید که توی جاده با ماشین می رفتیم. از شدتِ بی خوابی😴 یک باره فشارش می رفت روی هفت😑. تو عملیات خیبر وقتی کار ضروری داشتند، رو دست نگهش می داشتند. تا رهاش می کردند، بیهوش می شد☹️. این قدر که بی خوابی کشیده بود. آنقدر غذا نخورده بود که زخم معده پیدا کرده بود😞 حتی یک بار مقدار زیادی خون استفراغ کرد.😣
2- ساعت چهار می رفتیم شناسایی تا ساعت نه، از نه شب به بعد تازه جلساتش شروع می شد. بعضی وقت ها صدای بچه ها در می آمد😫. همه مثل #حاجے که این قدر مقاوم نبودند.🙂
#شهید_ابراهیم_همت
#فـــرماندهدلهـــا❤️
@kheiybar
#فعالیت؛ اما ڪاملا متفاوت
1- خودش می گفت: «من کیلومترے می خوابم.» واقعاً همین طور بود. فقط وقتی راحت می خوابید که توی جاده با ماشین می رفتیم. از شدتِ بی خوابی😴 یک باره فشارش می رفت روی هفت😑. تو عملیات خیبر وقتی کار ضروری داشتند، رو دست نگهش می داشتند. تا رهاش می کردند، بیهوش می شد. این قدر که بی خوابی کشیده بود. آنقدر غذا نخورده بود که زخم معده پیدا کرده بود😞 حتی یک بار مقدار زیادی خون استفراغ کرد.😣
2- ساعت چهار می رفتیم شناسایی تا ساعت نه، از نه شب به بعد تازه جلساتش شروع می شد. بعضی وقت ها صدای بچه ها در می آمد😫. همه مثل #حاجے که این قدر مقاوم نبودند.🙂
#شهید_ابراهیم_همت
#فـــرماندهدلهـــا❤️
@kheiybar
🔴 از فرزندش گذشت میخوای از یه دونه سیگار نگذره❗️
همان روز خواستگاری یا خواندن خطبه عقد بود که مادرم گفت: «قول می دهد سیگار🚬 نڪشد.»
خانمش هم گفت: «مجاهد فی سبیل الله که نباید سیگار بکشد؛ سیگار کشیدن دور از شان شماست!»😊
وقتی برگشتیم خانه، رفت جیب هایش را گشت؛ سیگارهایش🚬 را درآورد، له شان کرد و برد ریخت توی سطل.
گفت: «تمام شد... دیگر هیچ کس دست من سیگار نمی بیند.😇» همین هم شد.خانمش می گفت یکی دو سال از ازدواجمون می گذشت. رفتم پیشش گفتم: «این بچه گوشش درد می کنه؛ این سیگار را بگیر یک پک بزن دودش را فوت کن توی گوشش.»😢
گفت: «نمی تونم. قول دادم دیگه سیگار نکشم.» گفتم: «بچه داره درد می کشه!
گفت: «ببر بده همسایه بکشه و توی گوشش فوت کنه. دیگه هم به من نگو.»☝️
شهید محمد ابراهیم همت
#فرمانـــدهدلهـــا❤️
@kheiybar