اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
فصل اول قسمت4⃣ ژیلا که نمی خواست همسرش را برنجاند گفت:حرفی نیست،حالا که شما می فرمایید خودش اصر
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍
فصل اول
#قسمت5⃣
راستی اوضاع منطقه چه جوری
است؟؟😔😔خوب.می بینی
الحمدلله همه چیز به مراد دل
دوستان است😊😊و خندید.☺️☺️
ابراهیم همیشه همین طور
بود.😊اگر ڪوچیکترین فرصتی
پیدا می کرد،اهل بگو وبخند،اهل
شوخی وخنده ،اهل زندگی وزن و
فرزند بود☺️☺️
از ڪوچه ای دیگر پیچیدند
وابراهیم به حمید قاضی اشاره ای
کرد که نگه دارد.قاضی ماشین را
نگه داشت😊😊😊
ابراهیم به ژیلا گفت:رسیدیم،همین
جاست!پیاده شو☺️☺️😊😊
هر دوپیاده شدند.ابراهیم گفت:
راستی یادت باشد ،اسم این خیابان
((آرامش)) است☺️☺️😍
ژیلا گفت:چه جالب! دزفول و
خیابان آرامش!😬😬😄😄
ابراهیم گفت: زیاد هم خوشحال
نشو😒😒.به قول معروف
((برعڪس نهند نام زنگی
کافور))😔😞
یعنی چی؟؟؟😢😢😢
یعنی این ڪه متاسفانه اینجا
معروف است به مرڪز موشڪ
باران های صدام😏😏😱😖😖
#قسمت 6⃣
ژیلا گفت:خیلی ممنون که این همه به
فکر ما بوده ای وزنت را صاف اورده ای به مرکز موشک ها😁😁😁
ابراهیم شانه بالا انداخت و لبخندی زد😊وضمن در زدن گفت:((در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد☺️☺️☺️
طاعت از دست نباید گنهی باید کرد))☺️
حمید قاضی گفت:من منتظر شما بمونم
یا برگردم سپاه؟😢😢😊
برگرد سپاه .خیلی هم شرمندمون کردی حمید جان!واقعا برادری کردی!😔😊☺️شما امر بفرمایید حاجی جان،این حرفا چیه؟؟...پس من...راستی وسایلتون
رو..😔😔😔
حالا توی ماشین باشه تابعد،زشته
که با وسایل بریم داخل😔😔😔😢
#ادامه_دارد...