💔🍂❤️
✍️ گذشت در اوجِ نیاز...👌
بخوانید و لذت ببرید از این همه مردانگے☺️👌👇
#متن_خاطره :
نشسته بودم و تماشایش مےکردم😊
لبهاش بدجورے از تشنگے تَرَک خورده بود💔 . هر کسے از آب ، یه سهم داشت☝️. سهمِ آبِ خودش رو گرفت و اومد توے سایه نشست🙂. یهو دید یه اسیر عراقے داره نگاهش میکنه😒. بلند شد و سهمِ آبِ خودش رو داد به اسیر عراقے...☺️❤️👌
📚منبع: مجموعه روزگاران ، جلد 9 (کتاب غواصان لشکر14) ، صفحه 94
#ایثار #گذشت #فداڪارے
@kheiybar
✍️ این دقتها شهادت💔🕊
را رقم میزند☺️👌
اگـــه شهـــادت💔مےخوایم باید جا پاے شهــــدا بزاریم☺️☝️
#متن_خاطره :
هنوز آفتاب کامل غروب نڪرده بود🌞. عطاءالله مثل همیشه پدرش رو مجبور به بستنِ مغازه کرد😊.میگفت: کار کردن وقتِ نماز برکت نداره🤗 ، بریم مسجد🕌 ، بعد که برگشتیم خودم همهے کارها رو میکنم☺️ ، اینطوری پولےکه در میارین دیگه شبههای نداره وآدم رو به یه جایی میرسونه...☺️👌❤️
.
🌷خاطره ای از زندگے شهید عطاءالله اکبرے
📚منبع: کتاب سیرهی دریادلان 2
#نماز_اول_وقت #مسجد #امر_به_معروف #شهیداکبرے #نوجوان_شهید
@kheiybar
✍️ هر کس با اموالِ بیت المال سر و ڪار دارد ، حتماً این خاطره را بخواند☺️👇
#متن_خاطره :
نسبت به اموالِ بیت المال خیلے دقیق بود👌. حتی حاضر نبود با تلفنِ پادگان به خونه زنگ بزنه.☺️ وقتی علت رو ازش پرسیدند😕 ، گفته بود: شما حاضر میشے به خاطر یک تلفن📞 ، آتش جهنم رو بخرم‼️😒
🌷خاطره اے از سردار شهید حسن غازے
📚 منبع: کتاب ستاره هاے آسمانے ، صفحه 37
#بیت_المال #تقوا #شهیدحسن_غازے #شهدای_اصفهان #جاویدالاثر
@kheiybar
✍️
اگر همهے مسئولین کشور اینگونه بودند، ایران گلستان مےشد👌👇
#متن_خاطره :
اون روز پسرش رو آورده بود محلِ کار. از صبح که اومد ، خودش رفت جلسه و محمد مهدی رو گذاشت پیشِ ما ☺️... پذیراییِ جلسه که تموم شد ، مقداری موز اضافه اومد.🍌 یکی از موزها رو دادم به محمدمهدی.😑.. نمی دانم حاج احمد برای چهکاری من رو احضار کرد😕. وقتی رفتم داخل اتاق ، محمدمهدی هم پشت سرم اومد.😐 حاج احمد تا پسرش رو دید برافروخته شد😞، طوری که تا حالا اینقدر عصبانی ندیده بودمش😰. با صدای بلند گفت: کی به شما گفته به پسرم موز بدین؟☹️ گفتم: حاجی این بچه از صبح تا حالا هیچی نخورده🙁 ، یه موز از سهم خودم بهش دادم😣...
نذاشت صحبتم تموم بشه. دست کرد توی جیبش ، بهم پول داد و گفت: همین الان میری یک کیلو موز میخری🍌 و میذاری جای یه دونه موزی🍌که پسرم خورده...😑☺️❤️
🌷خاطرهای از زندگے سردار شهید حاج احمد کاظمے
📚منبع: کتاب احمد ، صفحه 137
#بیت_المال #رزق_حلال #تربیت_فرزند #مراقبه #تقوا #شهیداحمدکاظمے
@kheiybar
✍️ با تمامِ وجود از دولتمردان مےخوایم که این ویژگے☝️ شهید صیاد شیرازے رو در خودشون ایجاد کنن🤗👌👇
#متن_خاطره:
یکے از بستگانِ صیاد شیرازی از سربازے فرارکرده بود😑 و پروندهاش رو فرستاده بودند دادگاه نظامے😐، دادگاه هم به زندان محکومش کرد😶. مادرِ صیاد زنگ زد دفتر و گفت: به علی بگو یه کاری براش کنه😒 ، این پسر جوونه ، گناه داره😒....
بهشون گفتم: حاج خانوم! خودتون به پسرتون بگین بهتر نیست؟😑
مادر صیاد گفت: قبول نمی کنه!🙄
پرسیدم: چرا؟🤔
مادر صیاد : علی خودش زنگ زد📞 و گفت: عزیز جون☺️! فامیل وقتی برام محترمه❤️ که آبروے نظام رو حفظ کنه و آبروے من رو نبره ...☺️🤗👌
🌷خاطره ای از زندگے امیرسپهبد شهید علی صیاد شیرازے
📚منبع: یادگاران 11 « کتاب صیاد شیرازی ، صفحه 57
#عدالت #پارتی_بازے #نیروی_انقلابی #انقلابی_گرے #شهیدصیادشیرازے #مدافع_نظام
@kheiyba
❤️❤️🍂
✍ توصیهے #شهیدهمت به همسرش براے موفقیت در خانهدارے☺️❤️👇
#متن_خاطره
از وقتی که ظرف تفلون خریده بودیم😕، #محمدابراهیم چند بار بهم گفته بود: یادت نره! فقط قاشقِ چوبی بهش بزنیا😐! لایهی تفلونش خراب نشه ها!!!😑
دیگه داشت بهم بر میخورد😒. با دلخوری گفتم: #ابراهیم! تو که اینقدر خسیس نبودی😒...
برای این که سوء تفاهم نشه😊، سریع گفت: نه! خسیس نیستم؛ اما آدم تا جایی که میتونه باید همه چیز رو حفظ کنه👌؛ باید از اسراف جلوگیری کرد☺️؛ باید طوری زندگی کنیم که کوچکترین گناه هم نکنیم...☺️❤️
📌 خاطره ای از زندگے سردار شهید محمّد ابراهیم همّت
📚منبع: یادگاران۲ « کتاب شهید همت» صفحه ۳۵
#خانهداری #همسردارے #موفقیت #شهیدهمت #اسراف
#تقوا
@kheiybar
کپی ممنوع❌
✍️ چرا شهید زینالدین حاضر نشد عڪس دخترش را ببیند❗️☺️☝️
#متن_خاطره:
نزدیکِ عملیات بود☝️. میدونستم مهدی زینالدین دختردار شده☺️. یه روز دیدم سرِ پاکت📨 از جیبشزده بیرون😐. پرسیدم: این چیه؟😕 گفت: عکس دخترمه☺️...گفتم: بده ببینم عکسش رو گفت😊: هنوز خودم ندیدمش😐... پرسیدم: چرا؟!!!😕 گفت: الان وقتِ عملیاته ، میترسم مِهر پدر و فرزندی کار دستم بده🙂 ، باشه برا بعد از عملیات...👌❤️☺️
🌷 خاطرهاے از زندگے سردار شهید مهدے زینالدین
📚منبع: یادگاران۱۰ «کتاب شهید زینالدین» صفحه ۶۵
#تکلیف_گرایے #مجاهد #جهاد #شهیدزین_الدین
@kheiybar
💔🍃
✍ به به! نحوهے شهادت💔🕊 این رزمنده آرزوے خیلیهاست☺️👌👇...
#متن_خاطره
رزمےکار بود👌 و خوشهیکل💪. قبل از اذانِ صبح دیدم نمازشب میخونه☺️. با اون هیکلِ درشت مثل یه بچه سرش رو انداخته بود پایین. با آرامش خاصی حمد و سوره میخوند👌. رفت و رفت تا اینکه رسید به تشهد. یهو یه تیر اومد و خورد به سینهاش💔 نمیدونم تیر ازکجا پیداش شد😔. درد میکشید اما به روی خودش نمیآورد😢. نمازشرو نشکست تا اینکه افتاد. دویدم و رفتم بالای سرش💔. دیدم آروم داره سلامِ آخرِ نماز رو میگه: السلام علیکم و رحمه الله و برکاته😭... همراه با نمازشب تموم کرد و شهید شد😔💔🕊.
📚منبع: کتاب روایت مقدس ، صفحه 205
#نمازشب #تقوا #شب_زنده_دارے #مرگ #تقوا
@kheiybar
❤️🍃❤️
✍ یکے از اصلیترین رموزِ موفقیتِ #شهیدهمت☺️👌❤️👇
#متن_خاطره
سرتاپاش خاکے ، و از سوزِ سرما چشماش سرخ شده بود😞. از چهرهاش معلوم بود که خیلی حالش ناجوره😢؛ اما رفت وضوگرفت☺️
تا نماز بخونه.گفتم👌: شما حالت خوب نیست😒، لااقل یه دوش بگیر، یه غذایی بخور🍚، بعد نماز بخون😒. سرِ سجاده ایستاد، نگاهی بهم کرد و گفت☺️☝️: من خودم رو با عجله رسوندم خونه تا نماز اول وقت بخونم🤗... کنارش ایستادم😣. حس میکردم هر لحظه ممکنه بیفته زمین🙁. برا همین تا آخر نماز کنارش ایستادم تا اگه خواست بیفته، بگیرمش☹️. #محمدابراهیم حتی در اون شرایط سخت هم حاضر نشد نمازِ اول وقت رو از دست بده...👌☺️❤️
📌خاطره ای از زندگی سردار #شهیدمحمّدابراهیمهمّت
📚منبع: یادگاران«کتاب همت» صفحه56 به روایت همسرشهید
#همسردارے #شهیدهمت #نماز #نماز_اول_وقت #تقوا
@kheiybar
💔🍃🍂💔
✍ تا حالا☝️ رفیقے داشتے ڪه حاضر باشه🤗 اینجورے برات جون بده؟☺️👌❤️👇
#متن_خاطره
مونده بودیم وسط میدان مین.😞 همه مجروح بودند و خسته😣. یه رزمنده زخمی چند متر آنطرفتر از من افتاده بود🙁 که انگار درد شدیدی داشت😢. دیدم با آرنج خودش رو کشید جلوتر و داشت از من دور میشد☹️. فکرکردم میخواد از میدانِ مین خارج بشه😕. بهشگفتم: با اینهمه درد چرا اینقدر به خودت فشار میارے😥؟ گفت: چند تا مجروحِ دیگه آن طرف هستند😢، من چند دقیقه بیشتر زنده نیستم، می خوام قمقمهے آبم رو برسونم به اونا ...😓💔
📚منبع: کتاب خدمت از ماست82 ، صفحه 179
#رفاقت #دوست #ایثار #گذشت_و_فداکارے #بی_تفاوت_نبودن
#رفیقشهـــداییش خوبه☺️👌❤️
@kheiybar
❤️🍃❤️
✍ یکے از اصلیترین رموزِ موفقیتِ #شهیدهمت☺️👇
#متن_خاطره
سرتاپاش خاکے ، و از سوزِ سرما چشماش سرخ شده بود😞. از چهرهاش معلوم بود که خیلی حالش ناجوره😢؛ اما رفت وضوگرفت☺️
تا نماز بخونه.گفتم👌: شما حالت خوب نیست😒، لااقل یه دوش بگیر، یه غذایی بخور🍚، بعد نماز بخون😒. سرِ سجاده ایستاد، نگاهی بهم کرد و گفت☺️☝️: من خودم رو با عجله رسوندم خونه تا نماز اول وقت بخونم... کنارش ایستادم😣. حس میکردم هر لحظه ممکنه بیفته زمین🙁. برا همین تا آخر نماز کنارش ایستادم تا اگه خواست بیفته، بگیرمش☹️. #محمدابراهیم حتی در اون شرایط سخت هم حاضر نشد نمازِ اول وقت رو از دست بده...👌☺️❤️
📌خاطره ای از زندگی سردار #شهیدمحمّدابراهیمهمّت
📚منبع: یادگاران«کتاب همت» صفحه56 به روایت همسرشهید
#شهیدهمت #نماز_اول_وقت #تقوا
#التماس_دعا🌹
@kheiybar
#شهید_امروز
💢 #برش_سوم|ماجرای شال سبز محمد تقی...
#متن_خاطره|چندماه بعد از عقدمون با همدیگه رفتیم بازار واسه خرید... من دوتا شال خریدم؛ یکیش شال سبز بود که چند بار هم پوشیدمش... اما یه روز محمدتقی بهم گفت: خانوم! اون شال سبزت رو میدیش به من؟ حس خوبی بهم میده.. شما سیدی و وقتی این شال سبز شما همراهمه؛ قوت قلب میگیرم...
گفتم:آره که میشه...
گرفتش و خودش هم دوردوزیش کرد و شد شال گردنش... توی هـر ماموریتی که میرفت؛ یا به سرش میبست یا دور گردنش میانداخت...
تو مأموریت آخرش هم همون شال؛ دور گردنش بود که بعد شهـادتش برام آوردند ...
محمدم رو که نگاه میکردم؛ بهش افتخار میکردم. گاهی اوقات توی جمع یا مهمونی که بودیم، فقط بهش نگاه میکردم. انگار سالها ندیده بودمش، بعدش همون لحظه بهش پیام میدادم و میگفتم: بهت افتخار میکنم؛ به خودم میبالم که تو شوهرمی...
💢راوی: همسر شهید محمدتقی سالخورده
🇮🇷۲۱ فروردین؛ سالگرد شهادت محمدتقی سالخورده گرامیباد
●واژهیاب:
#شهیدسالخورده #احترام_به_والدین #مدافع_حرم #شهدای_مازندران
#رویای_صادقه
کانال شهیدمحمدابراهیمهمت👇
https://eitaa.com/kheiybar