#معجزه_آیتالکرسی
سال اول جنگ که #کارور اعزام شده بود منطقهی غرب، توی گروهان اینها، پیرمرد مُسنّی بود به نام عمومجید که چشمهای خیلی ضعیفی داشت. این چشمهای ضعیف دردسرساز هم بود. گاهی عینکش را میان صخرهها گم میکرد و فریاد میزد: "کور شدم."
هر بار که محمدرضا میرفت، با حوصله و آرامش خاصی بدون هیچ نور فانوس یا چراغقوهای، زمینهای سنگلاخ را میگشت و عینک عمومجید را پیدا میکرد.
یک بار نصرتالله اکبری - دوست صمیمی محمدرضا - ازش سوال کرد:
«چطوریه که هر بار میری دنبال عینک، سهسوته پیداش میکنی؟!»
محمدرضا در جوابش گفت:
«هیچی. یه #آیت_الکرسی میخونم. مگه نمیگن قرآن خودش نوره؟!»
👈 برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی #گمشده_مجنون ؛ زندگینامهی سردار دلاور و سلحشور سپاه اسلام، فرماندهی اسطورهای #گردان_مقداد ، جاویدالاثر #شهید_محمدرضا_کارور به روایت «مریم عباسی جعفری»، صفحهی ۱۴۷ با تخلیص و اختصار.🌹
کانال شهیدمحمدابراهیمهمت👇
https://eitaa.com/kheiybar
#جای_شما_خالیه 🤗
«...باورت نمیشه اینجا امام چنان وحشتی تو دلِ استکبار انداخته، بچههایی که از بیروت اومدن، تعریف میکنن اسرائیلیا حتی اگه توی یه جا، عکس کوچیکی از امامو ببینن اونقدر وحشت میکنن و اینقدر تفتیشو پیگیریش میکنن تا دنبالشو پیدا کنن.
باورت نمیشه اسرائیلیا در برابر ما عین موش میترسن. جنگیدن با اینا خیلی راحتتره تا با عراقیا.
خلاصه اینجا خیلی صفا داره! جای شما خالیه!!
فعلاً قراره اینجا باشیم تا ببینیم بعداً چی میشه!...
سلام منو به همهی خویشاوندانو دوستانو همشهریا برسونید.»
✉ فرازی باشکوه و شورانگیز از نامهی سردار #شهید_محمدرضا_کارور به همسر خود، در خرداد سال ۱۳۶۱ از کشور سوریه.
💠 منبع: کتاب ارزشمند و خواندنی #گمشده_مجنون به روایت خواهر بزرگوار و گرانقدر، سرکار خانم «مریم عباسی جعفری» صفحهی ۲۶۷.
#شهید_کارور
( نفر وسط تصویر هستند) 🌹
کانال شهیدمحمدابراهیمهمت👇
https://eitaa.com/kheiybar
#جای_گرم_و_نرم_ممنوع 🚫
💠 در یکی از روزها که محمدرضا به خانهی پدریاش رفته بود، یک شب تا دیروقت با مرتضای ده ساله [برادرش] حرف میزد. صحبتهایشان که تمام شد، مادر صدا زد:
«محمدرضا، رختخوابت رو توی حیاط پهن کردم. دیگه حرف بسه! برو استراحت کن.»
محمدرضا قیافهاش درهم شد و گفت:
«مادر، آخه کِی دیدی من روی تشک استراحت کنم؟!»
مادرش گفت: « یه رختخوابه دیگه! انداختم که امشب رو راحت استراحت کنی.»
محمدرضا در جوابش گفت:
« اگه رو این تشک بخوابم، چطور صبحِ زود میتونم از این جایِ نرم، دل بکنم؟!»...
👈 برگرفته از کتاب ارزشمند و خواندنی #گمشده_مجنون ، به روایت سرکار خانم «مریم عباسی جعفری»، صفحه ۲۲۱
سردار #شهید_محمدرضا_کارور
#فرمانده #گردان_مالک_اشتر🌹
کانال شهیدمحمدابراهیمهمت👇
https://eitaa.com/kheiybar
#گمشده_مجنون💔
«...نشست پشت تویوتا. خسته بود. به ساعتش نگاه کرد. یک ساعتی تا جلسهی قرارگاه مانده بود. آرام پیاده شد و نگاهی به چادر انداخت. همه خواب بودند. آرام و بیصدا ظرفها را جمع کرد و برد کنار منبع. شست، دسته کرد و گذاشت توی چادر. لباسهای کثیف گوشهی چادر را هم جمع کرد و ریخت توی تشت و برد کنار منبع؛ شست و آویزان کرد روی بند. وضویش را هم گرفت و رفت جلسهی قرارگاه.
وقتی شب برگشت، بچهها از خجالت سرشان پایین بود و رویشان نمیشد توی چشمهای محمدرضا نگاه کنند...»
( نفر اول از راست «شهید کارور»)
👈 برگرفته از کتاب ارزشمند و خواندنی «گمشده مجنون»، صفحهی ۲۸۶ با تخلیص و اختصار.
#شهید_کارور
#شهید_محمدرضا_کارور🌹
کانال شهیدمحمدابراهیمهمت👇
https://eitaa.com/kheiybar
#ضد_گلوله ⚔
توی آموزش، وقتی داشته نحوهی از ضامن خارجکردن و پرتاب #نارنجک رو توضیح میداده وقتی نارنجک رو میبره بالا که همه ببینن در حالیکه داشته با انگشت ضامن نارنجک رو نشون میداده، یکی از بچههای شیطون گردان [مقداد] که مدعی بوده طرز استفاده از نارنجک رو بلده، ناگهان از ضامن خارج میکنه نارنجک رو و آمادهی انفجار میشه. از هولش، نارنجک رو میاندازه تو دستای #هاشم_کلهر . ایشون هم وقتی میبینه دورتادورش پر از نیرو هست و وقت زیادی هم نداره، نارنجک رو بین دو تا دستاش و لای پاهاش فشار میده تا اینکه نارنجک منفجر میشه.
دست راستش از مچ قطع میشه و همچنین انگشت شست، کوچک و سبابهی دست راستش هم قطع میشه. اونجوری که میگفتن، به تمام بدنش ترکش خورده بوده.
تازه تو اون حالش، از دور و بریاش میپرسیده: «مطمئن باشم کسی چیزیش نشده؟!»
- هاشم کلهر؛ یکی از زبدهترین فرمانده گروهانهای #گردان_مقداد در روز ششم اسفند ۱۳۶۲ طی عملیات خیبر، در جریان بمباران هوایی ارتش بعث عراق، مظلومانه به شهادت رسید.
روحش پاکش شاد و یادش تا ابد گرامی باد...
👈 با اختصار و تخلیص از کتاب ارزشمند و خواندنی #گمشده_مجنون نوشتهی سرکار خانم مریم عباسی جعفری
سردار #شهید_هاشم_کلهر🌹
کانال شهیدمحمدابراهیمهمت👇
https://eitaa.com/kheiybar
#طنز_جبهه
بعضی از تابلونوشتهها، جملات روی سنگرها و لباسها جهت روحیهدهی و شوخی:😄
- لبخند بزن برادر! چرا اخم!!؟
- ورود گلولههای کوچکتر از آرپیجی به اینجا ممنوع.
- مزرعهی نمونهی سیبزمینی (تابلوی ورودی میدان مین)
- مشک آهنی (روی تانکر آب)
- مواظب باش ترکشِ کمپوت نخوری. (ورودی چادر تدارکات)
- نیش زدنِ انواعِ عقرب ممنوع. (روی چادرها)
💠 برگرفته از کتاب ارزشمند و خواندنی #گمشده_مجنون ، صفحه ۳۰۳.
□ شناسنامهی عکس: سوم مرداد ۱۳۶۱، اهواز، ساختمان دبیرستان شهید مصطفی خمینی، بُنهی موقت #تیپ۲۷
#شهید_رضا_چراغی
#شهید_حسن_زمانی
سردار #نصرتالله_قریب
#گردان_حمزه
#لشکر27_محمدرسول_اللهﷺ🌹
کانال شهیدمحمدابراهیمهمت👇
https://eitaa.com/kheiybar
#کیا_میخوان_برن_بهداری !!؟ 😅
موقع صبحگاه، اعلام میکردن اونایی که مریضن و نیاز به بهداری دارن، از صف بیان بیرون. بعضیا به خاطر تنبلی و پیچوندنِ صبحگاه، خودشونو میزدن به مریضی. #کارور هم واسه اونایی که اغماض میکردن، تنبیه گذاشته بود. چون مریض که نبودن و بهداری رفتن هم بهونه بود.
#کارور از قبل با #هاشم_کلهر (صاحب تصویر پیشِ رو!!!😄) هماهنگ کرده بود که با اینارو ببره بهداری. یه روز صبح طبق روال سابق، #محمدرضا_کارور اعلام کرد که کیا نیاز به بهداری دارن؟
یه دفعه، صد، صدوخوردهای آدم ریختن بیرون. هاشمم نامردی نکرد و اینا رو از مقر دهکدهی حضرت رسول (ص) تو چنانه تا نزدیکی دشت عباس برد و برگردوند؛ یعنی چیزی حدود سه چهار ساعت پیاده روی.
همشون ولو شدن رو زمین و آب میخواستن. محمدرضا برگشت به کلهر گفت: «خدا قوت! چیکار کردی با اینا!؟»
هاشمم گفت: «حاجی، دیگه کی به بهداری نیاز داره، بده خودم ببرمش.»
فردای اون روز مثل همیشه دوباره #کارور اعلام کرد اونایی که به بهداری نیاز دارن، از صف بیان بیرون و یه راست برن پهلوی #هاشم_کلهر .
این دفعه فقط سه نفر اومدن بیرون که واقعا هم مریضاحوال بودن...😅😅
✍ با تخلیص و اختصار فراوان!!! از کتاب ارزشمند و خواندنی #گمشده_مجنون ، صفحات ۳۱۳ و ۳۱۴.
#شهید_هاشم_کلهر
#شهید_محمدرضا_کارور
#گردان_مقداد
#لشکر_۲۷_محمدرسول_الله_ﷺ
کانال شهیدمحمدابراهیمهمت👇
https://eitaa.com/kheiybar