#همسرانه_شهــدا
همهي كارهاش رو حساب بود. وقتي پاوه بوديم، مسئول روابط عمومي بود. هر روز صبح محوطه را آب و جارو ميكرد. اذان ميگفت و تا ما نماز بخوانيم🙂، صبحانه حاضر بود. كمتر پيش ميآمد كسي توي اين كارها از او سبقت بگيرد.👌خيلي هم خوش سليقه بود. يكبار يك فرشي داشتيم كه حاشيهي يك طرفش سفيد بود▫️. انداخته بودم روي موكتمان. #ابراهيم وقتي آمد خانه، گفت «آخه عزيز من! يه زن وقتي ميخواد دكور خونه رو عوض كنه، با مردش صحبت ميكنه☺️. اگر از شوهرش بپرسه اينو چه جوري بندازم، اونم ميگه اينجوري.» و فرش را چرخاند، طوري كه حاشيهي سفيدش افتاد بالاي اتاق.😇🌹
راوی:همسرشهید
#محمد_ابراهیم_همت❤️
@kheiybar
#چفیه_و_چادر
آنها #چفیه داشتند و من #چادر دارم🙂✌️
آنان #چفیه می بستند تا #بسیجی_وار بجنگند...من #چادر می پوشم تا #زهرایی زندگی کنم...🌱
آنان #چفیه را خیس می کردند تا #نَفَس_هایشان آلوده ی #شیمیایی نشود... من #چادر می پوشم تا از #نفَس_های آلوده دور بمانم...☝️
آنان موقع نماز شب با #چفیه صورت خود را می پوشاندند تا #شناسایی_نشوند... من #چادر می پوشم تا از نگاه های حرام #پوشیده_باشم...❌
آنان #چفیه را سجاده می کردند و به #خدا می رسیدند... من با #چادرم نماز می خوانم تا به #خدا برسم...🕊
آنان با #چفیه #زخم_هایشان را می بستند... من وقتی #چادری می بینم یاد #زخم_پهلوی_مادرم می افتم...😔💔
آنان #سرخی-خونشان را به #سیاهی_چادرم امانت داده اند... من #چادر_سیاهم را محکم می پوشم تا #امانتدار خوبی برای آنان باشم...🌹
#حجاب_خونبهای_شهیدان🕊
#مدافعان_حجاب✌️
@kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مـــداحی🌱
#جواد_مقدم🎤
▪️شهادت امام جعفر صادق ع▪️
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#دوڪوهه ڪجاست؟☝️☝️ #شهید_آوینے پاسخ مےدهد...❤️ #حسینیه_حاجهمت #دوڪوهــه🌹 ڪانال #شهیدمحمدابراهیم_
🌴 پادگان دوکوهه - آشپزخانه لشکر۱۰سیدالشهداء(ع)
⏳ دوران #جنگ_تحمیلی🙂✌️
@kheiybar
💛طلائيه بوديم. دم دماي صبح، بچههايي كه رفته بودند جلو🚶، مجبور شده بودند عقبنشيني كنند. زمين و زمان ميلرزيد⚡️. اصلاً حس ميكردي توي اين دنيا نيستي، اينقدر كه شدت آتش زياد بود.☄
📞بيسيم به دست، بالاي خاكريز ايستاده بود. داشت با فرماندهِ گردان صحبت ميكرد. ميخواست برگشتِ بچهها با كمترين تلفات باشد✌️. ما اونطرف خاكريز پناه گرفته بوديم. با هر صدا دلم هري ميريخت پايين. ميگفتم الآن موج #حاجي را ميگيرد.
خودم را انداختم روي #حاجي و با هم غلت خورديم تا پايين خاكريز. نفسش بند آمده بود😣، ولي چيزي نگفت. آرام بلند شد و دوباره رفت سر كارش.😐😶
#فرمانده_دلهـــا
#شهید_محمد_ابراهیم_همت❤️
@kheiybar
#تلنگــر⚠️
#چادر مۍ پوشد امّا☝️
سرخۍ ݪباݩشـ♨️ از دور هویداست❗️
#چادر مۍ پوشد امّا☝️
سیاهہ #آرایش چشمانشـ👁
#چشم #ݩامحرم را خیره مۍ ڪݩد!
#چادر مۍ پوشد امّا☝️
بوۍ #عطر دݪ انگیزش مشام هر نامحرمۍ را مۍ ݩوازد!😒
#چادر مۍ پوشد امّا☝️
رنگہاۍ #جیغ اݪبسہ هایش👚👗 تحسیݩ مردهاۍ #هرزه_چشم را بر مۍ اݩگیزد!
و توجیہ مۍ ڪݩدڪہ می خواهم همه بدانَݩد ڪہ چادرۍ ها هم، #شیک، #زیبا، #خوشبو و #مرتب اݩد.!☹️
آهاۍ چادرۍ نما
(پوشیدݩ چادر آداب دارد)🙂👌
بہ هر چادر پوشۍ چادرۍ ݩگویید!!
بہ #فرشتہ ها بر مۍ خورد.💯
@kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥لالایی مادر شهید «پیرهادی» روی آنتن زنده💔
#شهید_تازه_تفحص_شده🕊
کنایه جالبمجری به برخیمسئولان‼️
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
همسری میخواهم که همه جا دنبالم باشد؛ حتی تا لبنان❗️
#ابراهیم با همه دغدغهای که در جنگ داشت اما موضوع ازدواجش را به طور جدی پیگیری کرد و در کردستان و شهر پاوه؛ همراه زندگیاش را که دختری اصفهانی ولی اصالتا نجف آبادی بوده و مثل خود او برای تبلیغ عازم کردستان شده را، انتخاب میکند☺️ البته ناگفته نماند که #ابراهیم چندین مرتبه از او خواستگاری میکند و مدت زیادی هم منتظر بله میماند...!😃
خواهر میگوید: «ازدواجش برمیگردد به سال ۶۰. یک روز زنگ زد📞 به مادر و تلفنی ماجرای خواستگاری اش از یک دختر اصفهانی را در پاوه گفت. مادر اول اعلام نارضایتی کرد و خواست همین جا شهرضا برایش یک دختر پیدا کند اما #حاجی قبول نکرد و گفت من همسری را میخواهم که همه جا دنبالم باشد. حتی تا لبنان🙂✌️ ... این دختری که انتخاب کردهام همان است که میخواهم. خدارا شکر همین طور هم بود. خانمش همیشه با #ابراهیم بود☺️ و فقط موقع عملیاتها که میشد، آن هم با اصرار #حاجی بر میگشت اصفهان.» با همه موانع موجود بر سرراه #ابراهیم، بالاخره در سال ۶۰، به همسر مورد علاقهاش میرسد❤️ و خطبه عقدشان با کمترین تشریفات و آداب و رسومی و تنها با یک مهریه ۱۵۰ تومانی آنهم با اصرار پدر عروس جاری میشود (همسر #ابراهیم یکی از شرطهای ازدواجش با او نداشتن مهربه بوده است). همسر #حاجی خیلی دلش میخواسته که امام خطبه عقدشان را بخواند ولی #حاجی میگوید: «من راضی نیستم وقت مردی که این همه انسان با او کار دارند را به خاطر کار شخصی خودمم بگیرم.»😞
مادر میگوید: «موقع جاری شدن خطبهشان که توسط یکی از روحانیون اصفهان انجام شد، تنها من و دختر بزرگم همراه عروس و داماد بودیم. بعدش هم یک انگشتر عقیق دست هم کردند.🤗 همین... و رفتند گلستان شهدا . ساعاتی بعد هم عازم جنوب شدند.»😇
راوی:مادرشهید
#محمد_ابراهیم_همت❤️
@kheiybar
#همــسرانه_شهدا
نمیخواهم بعد از من سرگردانی بکشی
#حاجی برای رفتنش دعا می کرد، من برای ماندنش😞. قبل از عملیات خیبر آمد به من و بچّه ها سر بزند. خانه ی ما در اسلام آباد غرب خرابی پیدا کرده بود و من رفته بودم خانه حاج محمد عبادیان - که بعدها شهید شد💔 – #حاجی که آمد دنبالم، من در راه برایش شرح و تفصیل دادم که خانه این طور شده، بنایی کرده اند و الان نمی شود آن جا ماند. سرما بود و وسط زمستان.❄️ اما #حاجی وقتی کلید انداخت و در را باز کرد، جا خورد، گفت: خانه چرا به این حال و روز افتاده😕؟ انگار هیچ کدام از حرف های مرا نشنیده بود😐. خانم حاج عباّس کریمی خیلی اصرار کرد آن شب برویم منزل آن ها. #حاجی قبول نکرد، گفتم: دوست دارم خانه خودمان باشیم🙂. رفتیم داخل خانه. وقتی کلید برق را زد و تو صورتش نگاه کردم، دیدم پیر شده🙁. #حاجی با آن که بیست و هشت سال داشت، همه فکر می کردند جوان بیست و دو ساله است🍃، حتیّ کمتر، اما آن شب من برای اوّلین بار دیدم گوشه ی چشم هایش چروک افتاده😥، روی پیشانی اش هم. همان جا زدم زیر گریه، گفتم: چه به سرت آمده؟ چرا این شکلی شده ای؟ #حاجی خندید،😕 گفت: فعلاً این حرف ها را بگذار کنار که من امشب یواشکی آمده ام خانه😂🙈. اگر فلانی بفهمد، کله ام را می کند!😱
راوے:همسرشهید
#محمدابراهیمهمتـ❤️
@kheiybar
هدایت شده از نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
#ارسالی_همسنگری☺️☝️
سلام زنده باشید وظیفس و کار خداست و عنایت شهید❤️
زیارتتون قبول ممنونیم که بیادمون بودید انشاءالله حاجتروا بشید🌹
@enayate_shahidhemat