eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.6هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸••√ جوان مومن عراقۍ را بیرون ڪرد... 📩 ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @shohadae_sho 💚••
پدر شهید هاشمی از لحظات چشم‌انتظاری می‌گوید که آدم را یاد پدران و مادران چشم‌انتظار خودمان می‌اندازد.😢 وی می‌گوید: انتظار واقعاً سخت است. ما خیلی منتظر بودیم که خبر خوبی از نعمت بشنویم. 😭هر بار که شماره‌ای ناشناس با گوشی من تماس می‌گرفت📲 سریع پاسخ را می‌دادم که شاید بخواهد خبری از پسرمان به ما بدهد. سه سال چشم‌انتظاری برای من و مادرش سخت گذشت. همیشه با خود زمزمه می‌کردم و می‌گفتم که یازینب کبری(س) من این پسرم را به تو دادم، این قربانی را از من قبول کن . 😭😭😭😭 . به مناسبت 🥀 💜 💚 💛 💙 💛 •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ❤️••👆🏻
•|🍃°|شهادت میخوای؟! پس بدان ڪه . . . •|❣°| تنها ڪسانی می شوند ڪه شهید باشند…•|🌙°| •|🌼°|به این سادگی ها نیستـــــ •|💥°|باید قتلگاهی رقم زد•|🔥°| باید ڪُشت!! ←منیت را→ ←تڪبر را→ ←دلبستگی را→ ←غرور را→ ←غفلت را→ ←آرزوهای دراز را→ ←حسد را→ ←ترس را→ ←هوس را→ ←شهوت را← ←حب دنیا را← باید از خود گذشت•|👣°| •|✌️🏻°|باید ڪشت «نَفس» را شهادت دارد!•|🥀°| •|💔°|دردش ڪُشتن " لذت " هاست... باید شویم تا شهید شویم! بايد اقتدا كرد به شهدا•|💛°| 😍❤️ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @shohadae_sho ♥️•••👆|🕊🌸
🌸•• ‌••°🦋°••
خشتـــ بهشتـــ
#شهیدمیثمی 🌸•• #خاطرات_شهدا ‌••°🦋°••
💎|| عبای شهید میثمی، پناهگاه و آرامش برای «حاج قاسم» 💎|| سردار بزرگوار شهید شوشتری نقل می‌کند: یک روحانی بزرگواری بود به نام آقای میثمی از روحانیون سرشناس اصفهانی بود که از طرف شهید آیت‌الله محلاتی به سمت نماینده امام (ره) در قرارگاه خاتم‌الانبیاء (ص) منصوب شده بود، این شهید بزرگوار همه تشکیلاتش درون یک بقچه بود، یک کتاب داشت و لباس‌هایش را هم داخل همان بقچه می‌گذاشت، ماشین و هیچ‌چیز دیگر را تحویل نمی‌گرفت و تابستان هم روزه می‌گرفت، در کربلای یک و وسط تابستان هم یادم هست که روزه داشت، شامش را زیر یک گونی یا جای دیگر خنک نگه می‌داشت برای سحری‌اش و با همان روزه می‌گرفت. این شهید عزیز ادامه می‌دهد: ما در این عملیات جایی گیرکرده بودیم، آقای سلیمانی بود، آقای قربانی بود، آقای کوثری و من؛ شهیدمیثمی ‌هم حضور داشت، آقای قالیباف و غلامرضا جعفری هم بودند، یک سنگر کوچکی بود، شهید میثمی عبای سیاهی داشت که کشیده بود روی سر ما، باور کنید فکر می‌کردیم که زیر یک سقف بتن‌آرمه نشسته بودیم، او این‌جوری روی ما اثر می‌گذاشت. {🌹} {🌿} ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @shohadae_sho 💛••
خشتـــ بهشتـــ
✌️«اقتدار در حیاط خلوت آمریکا»✌️ شماره‌5⃣8⃣2⃣ هفته‌نامه‌ خط حزب‌الله با عنوان «اقتدار در حیاط خلوت آمریکا»✊: 🚢 با بی‌اعتنایی🙃 به 🤬 یکی پس از دیگری در سواحل ونزوئلا بیخ گوش آمریکا پهلو می‌گیرند😎، این مهمترین خبری است که این روز‌ها در رسانه‌های بین‌المللی بازگو می‌شود.🤩 این اتفاق مهم ماحصل تلاش و اقتدار جمهوری اسلامی💪 است که حالا به راحتی با شرکای تجاری خود داد و ستد می‌کند. 🤝 همچنین رهبر انقلاب😍، در پیام روز چهارشنبه، ۷ خرداد به مناسبت آغاز به کار دوره‌ جدید مجلس شورای اسلامی، ضمن تأکید بر اینکه این موضوع بار دیگر «پیشانیِ باشکوه و درخشان مردم‌سالاری اسلامی» را در برابر چشم جهانیان رخ نمایاند.☺️😇 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @shohadae_sho ♥️•••👆|🕊🌸
شرح دعای افتتاح، جلسه 22.mp3
7.43M
🔊 🔖 👤 استاد ؛ جلسه ٢٢ 📝 توسل ما به اهل بیت و به ویژه امام زمان در ، به نقش و برکت وجود امام در زندگی ما و واسطه بودن امام بین ما و خدا اشاره دارد. ❤‌‌•• http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34 💚••☝
دوستان توجه توجه📣 ⏰امشب راس ساعت ۲۱ و۳۰ دقیقه🕤 منتظر رمانمون📖 باشید😍 عاشقانه‌ای برای مسلمانان♥️ http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34 ♥️
⚠️تــوجــه ⚠️تــوجــه ✅مــقــام مــعــظــم رهبــرے (حــفــظه الــلــه):(وحــدتــ شــیــعــه وســنــیــ) 🤝وحــدت بــه مــعــنــاے تــڪــیــه‌ے بــر مــشــتــرڪــات اســت. مــا مــشــتــرڪــات زیــادے داریــمــ؛ مــیــان مــســلــمــانــان،مــشــتــرڪــات بــیــش از مــوارد اخــتــلــافــے اســتــ؛ روے مــشــتــرڪــات بــایــد تــڪــیــه ڪــنــنــد.1392/10/29 👇🏻👇🏻👇🏻 📝رمــان جــان شــیــعــه اهل ســنــت عــاشــقــانــه اے بــراے مــســلــمــان 💕 بــه قــلــم :فــاطــمــه ولــے نــژاد خــلــاصــه اے از داســتــان رمــانــ: داســتــانــ از زبــان دخــتــرے اهل ســنــت و از پــاے نــخــل ها و ســاحــل بــنــدرعــبــاس حــڪــایــت مــے شــود؛ الــهه ڪــه بــا ورود جــوانــے شــیــعــه بــه زنــدگــے اش،طــعــم تــازه اے از عــشــق و عــقــیــده را مــے چــشــد و در ڪــشــاڪــش پــاڪ تــریــن لــحــظــات عــاشــقــانــه و نــاب تــریــن دقــایــق عــارفــانــه،بــه تــبــلــور بــاور تــازه اے مــے رســد … 🌀امشــب آغــاز ارســال ایــن رمــان زیــبــا هســت⏰ 🔰از دســت نــدیــد حــتــمــا عــضــو بــشــیــدودوســتــان خــودرا دعــوت ڪــنــیــد🔰 👇🏻به ما بپیوندید👇🏻 •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻 ☝️☝️☝️☝️ ♦️اطــلــاع رســانــے در گــروه ها فــرامــوش نــشــه ♦️
🕋♥️ 🌿 عاشقانه ای برای مسلمانان🌸 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 این اثر با رویکرد وحدت شیعه و سنی و به منظور استفاده تمام اقشار جامعه، از چاپ اول به صورت رایگان در فضای مجازی توسط انتشارات بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق علیه‌السلام و به اهتمام مؤسسۀ علمی- فرهنگی سدید منتشر شده است. نگارنده در مقدمۀ کتاب آورده است: هرآنچه در این صفحات سراسر سرمستی نگاشته ام، از جام جملاتی جانانه تا نغمه ناله هایی غریبانه، همه از افاضه فضل خدا بوده و عطر عنایت اهل آسمان و در این میان، این سرانگشتان سراپا تقصیر، تنها توفیق نگارش یافته اند و حالا در نهایت شوق و شرمندگی، این اثر را تقدیم می کنم به ساحت نورانی پیامبر عظیم الشأن اسلام، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم و به تمامی نور چشمانم از عزیزان اهل تسنن و تشیع که کلام بی همتای خداوند متعال به ما فرمان داده است: «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ» و پیامبر رحمت و سرور این امت فرموده اند: «مؤمنان با هم برادرند و خون شان برابر است و در برابر دشمن، متحد و یکپارچه اند.» و این سخن امام راحل ماست که خطاب به عزیزان اهل تسنن فرمودند: «ما با هم برادر بوده و هستیم و خواهیم بود. مصلحت ما، مصلحت شماست.» و حالا ما به پیروی از عقل و شرع و به اقتدای عشق و ایمان، تا پای جان اهل وحدتیم. •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻
🕋♥️ 🌿 عاشقانه ای برای مسلمانان🌸 🕋 صدای قرائت آیت الکرسی مادر، بوی اسفند، اسباب پیچیده در بار کامیون و اتاقی که خالی بودنش از پنجرههای بیپردهاش پیدا بود، همه حکایت از تغییر دیگری در خانواده ما میکرد. روزهای آخر شهریور ماه سال 91 با سبک شدن آفتاب بندر عباس، سپری میشد و محمد و همسرش عطیه، پس از یکسال از شروع زندگی مشترکشان، آپارتمانی نوساز خریده و میخواستند طبقه بالای خانه پدری را ترک کنند، همچنانکه ابراهیم و لعیا چند سال پیش چنین کردند. شاید به زودی نوبت برادر کوچکترم عبدالله هم میرسید تا مثل دو پسر بزرگتر به بهانه کمک خرج شروع زندگی هم که شده، زندگیاش را در این خانه قدیمی و زیبا شروع کرده تا پس از مدتی بتواند زندگی مستقل را در جایی دیگر تجربه کند. از حیاط با صفای خانه که با نخلهای بلندی حاشیه بندی شده بود، گذر کرده و وارد کوچه شدم. مادر ظرفی از شیرینی لذیذی که برای بدرقه محمد پخته بود، برای راننده کامیون بُرد و در پاسخ تشکر او، سفارش کرد : «حاجی! اثاث نوعروسه. کلی سرویس چینی و کریستال و... » که راننده با خوشرویی به میان حرفش آمد و با گفتن «خیالت تخت مادر! » درِ بار را بست. مادر صورت محمد را بوسید و عطیه را گرم در آغوش گرفت که پدر با دلخوری جلو آمد و زیر گوش محمد غرّی زد که نفهمیدم. شاید ردّ خرابی روی دیوار اتاق دیده بود که مادر با خنده جواب داد: «فدای سرشون! یه رنگ میزنیم عین روز اولش میشه! » محمد با صورتی در هم کشیده از حرف پدر، سوار شد و اتومبیلش را روشن کرد که عبدالله صدا بلند کرد: «آیت الکرسی یادتون نره! » و ماشین به راه افتاد. ابراهیم سوئیچ را از جیبش در آورد و همچنان که به سمت ماشینش میرفت، رو به من و لعیا زیر لب زمزمه کرد: «ما که خرج نقاشی مون هم خودمون دادیم ... » لعیا دستپاچه به میان حرفش دوید: «ابراهیم! زشته! میشنون! » اما ابراهیم دست بردار نبود و ادامه داد: «دروغ که نمیگم، خُب محمد هم پول نقاشی رو خودش بده! » همیشه پول پرستی ابراهیم و خساست آمیخته به اخلاق تند پدر، دستمایه اوقات تلخی میشد که یا باید با میانجیگری مادر حل میشد یا چاره گریهای من و عبدالله. این بار هم من دست به کار شدم و ناامید از کوتاه آمدن ابراهیم، ساجده سه ساله را بهانه کردم: «ساجده جون! داری میری با عمه الهه خداحافظی نمیکنی؟ عمه رو بوس نمیکنی؟ » و با گفتن این جملات، او را در آغوش کشیده و به سمت مادر و پدر رفتم: «با بابابزرگ خداحافظی کن! مامان بزرگ رو بوس کن! » ولی پدر که انگار غُر زدنهای ابراهیم را شنیده بود، اخم کرد و بدون خداحافظی به داخل حیاط بازگشت. ابراهیم هم وارث همین تلخیهای پدر بود که بیتوجه به دلخوری پدر، سوار ماشین شد. لعیا هم فهمیده بود اوضاع به هم ریخته که ساجده را از من گرفت و خداحافظی کرد و حرکت کردند. عبدالله خاکی که از جابجایی کارتونها روی لباسش نشسته بود، با هر دو دستش تکاند و گفت : «مامان من برم مدرسه. ساعت ده با مدیر جلسه دارم. باید برنامه کلاسها رو برای اول مهر مرتب کنیم. » که مادر هم به نشانه تأیید سری تکان داد و با گفتن «برو مادر، خیر پیش! » داخل حیاط شد. ساعتی از اذان ظهر گذشته و مادر به انتظار آمدن عبدالله، برای کشیدن نهار دست دست می‌کرد که زنگ خانه به صدا در آمد. عبدالله که کلید داشت و این وقت ظهر منتظر کسی نبودیم. آیفون را که برداشتم، متوجه شدم آقای حائری، مسئول آژانس املاک محله پشت در است و با پدر کار دارد. پدر به حیاط رفت و مادر همچنان به انتظار بازگشت عبدالله، شعله زیر قلیه ماهی را کم کرده بود تا ته نگیرد. ڪپے باذڪر نام نویسنده و منبع مجاز است. •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻