خشتـــ بهشتـــ
جوانان بصره در یک حرکت تحسین برانگیز کنسولگری جمهوری اسلامی ایران که توسط اغتشاشگران تحت مدیریت عربس
.
⭕ عذرمیخواهم از تو برادرم.
🔹با تمام وجودم شرمنده دستهایی هستم که جارو به دست گرفت و کنسولگری ایران در بصره را جارو کشید تا عمال انگلیس در عراق را رسوا کند.
🔸بوسه بر دستهایی میزنم که عاشقانه عکس اماممان خمینی بزرگوار را بر دیوار کنسولگری ما زد تا روباه انگلیسی را ناامید کند.
این دستها برایم آشناست. همان است که ایام اربعین حسینی بازوی ما را میگیرد و به زور، ما را میهمان خانه و موکبش میکند تا با همه هستیاش از ما پذیرایی کند.
🔹اما از تو شرمندهام که قوه قضائیه جمهوری اسلامی تاکنون جارو به دست نگرفته تا عمال انگلیس خبیث در ایران را از دامن ما پاک کند.
به حالت غبطه میخورم که تو، کار عراقیِ انگلیسی را میتوانی جبران کنی اما من، راهی برای جبران اهانتهای ایرانیِ انگلیسی به شما را ندارم.
🔸اما این چند سطر را مینویسم و این چند عکس را اینجا میگذارم تا بدانی آنها که به شما اهانت کردند، انگلیسی هستند، ایرانی نیستند.
🔹تفرقه ما و شما آرزوی دیرینه انگلیس است. روزنامههای انگلیس در ایران، مدتهاست این پروژه را برای تخریب رابطه ما و شما آغاز کردهاند. به قدری از شرافت بیبهرهاند که وقتی در عراق زلزله آمد و بخشی از شهرهای مرزی ما با شما هم لرزید، تیتر یک زدند که زلزله عراق ایران را لرزاند، تو گویی لرزیدن شهرهای ما تقصیر مردم عراق بوده است. جماعتی که هیچ قید و بندی ندارند، همکاران سابقشان امروز رسما مستخدم بیبیسی هستند و هرازگاهی خبر هرزگیهایشان منتشر میشود، روزنامهای که تحریریهاش به اذعان خبرنگارش محل شهوترانی دبیرانش شده است، به زائران عراقی تهمت سوء میزند.
🔸جماعتی که دلیل کمرونق بودن توریسم در ایران را قوانین اسلامی چون حجاب میدانند، امروز از ورود این حجم از زائر عراقی به ایران ناراحتند.
🔹عکسها را باز هم ورق بزن. با دقت نگاه کن. میبینی چطور خبر سفر ماه عسل شاهزاده ویلیام انگلیسی را با رنگ و لعاب پوشش دادهاند و برایش رپرتاژ رفتهاند؟ باورت میشود این روزنامه ایرانی است و برای مردم ایران منتشر میشود؟
میبینی چطور برای عروس سلطنتی انگلیس غش و ضعف کردهاند؟
میبینی چقدر برایشان مهم است که ملکه الیزابت بدون عینک آفتابی بیرون آمده است؟
میدانی اینها خبر جنایات آمریکا و انگلیس را در ایران سانسور میکنند؟
🔸اینها جسمشان ایرانی است، روح انگلیسی دارند. اهانتهایشان را به پای مردم ما ننویسید. اینها از یکی شدن ما و شما وحشت کردهاند، چون این وحدت کاخ ملکه الیزابت را به لرزه درآورده است.
✍ سید یاسر جبرائیلی
@Shahid_Ali_khalili_313🍃🌺
IMG_20180913_223958.jpg
40.8K
شب جمعه
وماه حزن و ماتم
هوای کربلا
دارد دل ما
خداوندا به
اشک چشم زینب
تو بنما کربلا را روزی ما
السلام علیک یا اباعبدلله الحسین💔
#شب_چهارم_ماه_دلدادگی
#شبتون_کربلایی
°•♡•° @shahid_Ali_khalili_313 °•♡•°
IMG_20180312_170651_562.jpg
113.4K
.
🔹❣صبح و سلامی_به_مولا ❣🔹
✋باز هم روز من و عرض ادب
❣محضر یار
🍃باسلامی برکت یافته روز و شب ما
🔷أَلسلامُ عَلى مَن طَهَّره الجلیل
🔹سلام بر آن کسى که رب جلیل
او را مطهر گردانید
#صبحتون_کربلایی
°•♡•° @shahid_Ali_khalili_313 °•♡•°
❣🔷❣
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۲۳ شهریور ۱۳۹۷
میلادی: Friday - 14 September 2018
قمری: الجمعة، 4 محرم 1440
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه)
- یا ذاالجلال و الاکرام (1000 مرتبه)
- یا نور (256 مرتبه) برای عزیز شدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹فتوی شریح قاضی ملعون به قتل امام حسین، 61ه-ق
📆 روزشمار:
▪️6 روز تا عاشورای حسینی
▪️21 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️30 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️45 روز تا اربعین حسینی
▪️53 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
✅ با ما همراه شوید👇👇👇
°•♡•° @shahid_Ali_khalili_313 °•♡•°
خشتـــ بهشتـــ
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷 قسمت #ششم نمك زخم نیم ساعت بعد از زنگ کلاس رسیدم مدرسه ... ناظم با ناراح
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #هفتم
شروع ماجرا
سینه سپر کردم و گفتم ...
- همه پسرهای هم سن و سال من خودشون میرن و میان... منم بزرگ شدم ... اگر اجازه بدید می خوام از این به بعد خودم برم مدرسه و برگردم ...
تا این رو گفتم ... دوباره صورت پدرم گر گرفت ... با چشم های برافروخته اش بهم نگاه کرد ...
- اگر اجازه بدید؟؟!! ... باز واسه من آدم شد ... مرتیکه بگو...
زیر چشمی یه نگاه به مادرم انداخت ... و بقیه حرفش رو خورد ... مادرم با ناراحتی ... و در حالی که گیج می خورد و نمی فهمید چه خبره ... سر چرخوند سمت پدرم ...
- حمید آقا ... این چه حرفیه؟ ... همه مردم آرزوی داشتن یه بچه شبیه مهران رو دارن ...
قاشقش رو محکم پرت کرد وسط بشقاب ...
- پس ببر ... بده به همون ها که آرزوش رو دارن ... سگ خور...
صورتش رو چرخوند سمت من ...
- تو هم هر گهی می خوای بخوری بخور ... مرتیکه واسه من آدم شده ...
و بلند شد رفت توی اتاق ... گیج می خوردم ... نمی دونستم چه اشتباهی کردم ... که دارم به خاطرش دعوا میشم ...
بچه ها هم خیلی ترسیده بودن ... مامان روی سر الهام دست کشید و اون رو گرفت توی بغلش ... از حالت نگاهش معلوم بود ... خوب فهمیده چه خبره ... یه نگاهی به من و سعید کرد ...
- اشکالی نداره ... چیزی نیست ... شما غذاتون رو بخورید...
اما هر دوی ما می دونستیم ... این تازه شروع ماجراست ...
.
.
ادامه دارد...
🌷نويسنده:سيدطاها ايماني🌷
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حق_الناس است
با ما باشید😊
ʝσɨŋ↓
【 @shahid_Ali_khalili_313 】
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #هشتم
سوز درد
فردا صبح زود از جا بلند شدم و سریع حاضر شدم ... مادرم تازه می خواست سفره رو بندازه ... تا چشمش بهم افتاد دنبالم دوید ...
- صبح به این زودی کجا میری؟ ... هوا تازه روشن شده ...
- هوای صبح خیلی عالیه ... آدم 2 بار این هوا بهش بخوره زنده میشه ...
- وایسا صبحانه بخور و برو ...
- نه دیرم میشه ... معلوم نیست اتوبوس کی بیاد ... باید کلی صبر کنم ... اول صبح هم اتوبوس خیلی شلوغ میشه...
کم کم روزها کوتاه تر ... و هوا سردتر می شد ... بارون ها شدید تر ... گاهی برف تا زیر زانوم و بالاتر می رسید ... شانس می آوردیم مدارس ابتدایی تعطیل می شد ... و الا با اون وضع ... باید گرگ و میش ... یا حتی خیلی زودتر می اومدم بیرون ...
توی برف سنگین یا یخ زدن زمین ... اتوبوس ها هم دیرتر می اومدن ... و باید زمان زیادی رو توی ایستگاه منتظر اتوبوس می شدی ... و وای به اون روزی که بهش نمی رسیدی ... یا به خاطر هجوم بزرگ ترها ... حتی به زور و فشار هم نمی تونستی سوار شی ...
بارها تا رسیدن به مدرسه ... عین موش آب کشیده می شدم ... خیسه خیس ... حتی چند بار مجبور شدم چکمه هام رو در بیارم بزارم کنار بخاری ... از بالا توش پر برف می شد ... جوراب و ساق شلوارم حسابی خیس می خورد ... و تا مدرسه پام یخ می زد ...
سخت بود اما ...
سخت تر زمانی بود که ... همزمان با رسیدن من ... پدرم هم می رسید و سعید رو سر کوچه مدرسه پیاده می کرد ... بدترین لحظه ... لحظه ای بود که با هم ... چشم تو چشم می شدیم ... درد جای سوز سرما رو می گرفت ...
اون که می رفت ... بی اختیار اشک از چشمم سرازیر شد... و بعد چشم های پف کرده ام رو می گذاشتم به حساب سوز سرما ... دروغ نمی گفتم ... فقط در برابر حدس ها، سکوت می کردم ...
.
.
ادامه دارد...
🌷نويسنده:سيدطاها ايماني🌷
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حق_الناسه
با ما همـــراه باشیـــد😊
ʝσɨŋ↓
【 @shahid_Ali_khalili_313 】
Meysam Motiee - Poshte Sar Marghad Mola.mp3
16.68M
🌸🍃اینجا هر کی هر چی داره نذرحُسین کرده💔
یاحسین لبیکَ🌹🍃
#جانم_حسین🕊
#حاج_میثم_مطیعی💚🍃
ʝσɨŋ↓
【 @marefate_khodaie 】