خشتـــ بهشتـــ
🕋❤️🕋❤️🕋🌺🕋❤️🕋❤️🕋❤️🕋🌺 #جان_شیعه_اهل_سنت عاشقانه ای برای مسلمانان 🕋❤️🕋❤️🕋🌺🕋❤️🕋❤️🕋❤️🕋🌺 قسمت آخر از
🕋❤️🕋❤️🕋❤️
#جان_شیعه_اهل_سنت
عاشقانه ای برای مسلمانان
❇️❇️❇️بسم رب المهدی❇️❇️
مصاحبه با نویسنده ی رمان (کتاب )👈👈جان شیعه واهل سنت🖋
سلام علیکم✋
اولا تبریک میگم بهتون بابت چاپ شدن رمانتون بعنوان کتاب 😍😍
ان شاءالله همیشه بدرخشید .🌹🌹
لطفا خودتونو معرفی بفرمایید؟!
فاطمه ولی نژاد. متولد فروردین 68. تهران
🖋🖋🖋🖋🖋🖋🖋🖋🖋
انگیزتون از انتخاب این اسم چی بوده؟!♦️
اسم رمان برگرفته از سخن آیت الله سیستانی است که فرمودن اهل سنت جان شیعیان هستن. بنا بر این فرموده و به خاطر اینکه شخصیت سنی معشوقه شخصیت شیعه هست اسم داستان به این صورت انتخاب شد
🖇🖇🖇🖇🖇🖇🖇🖇🖇
انگیزتون از نوشتن این رمان چی بود؟
ایده اولیه تاکید بر موضوع وحدت شیعه و سنی و مبارزه با وهابیت بود که در بستر زمانی فعلی و در قالب یک داستان عاشقانه روایت شد تا هم جذابیت لازم رو برای مخاطب داشته باشه و هم به روز و موثر باشه
⁉️‼️⁉️ با وجود نفوذ عشق به امام حسین علیه السلام چرا الهه شیعه نشد؟
الهه با حفظ مذهب اهل سنت دلداده اهل بیت علیهم السلام شد تا راهگشایی باشه برای برادران اهل سنت که ضمن حفظ حرمت عقایدشون، بیش از پیش عاشق اهل بیت علیهم السلام بشن
این رمان با محوریت وحدت نوشته شده و قصد اثبات حقانیت تشیع و شیعه کردن اهل سنت رو نداره
این کتاب برای مخاطبین سنی هم نوشته شده و یکی از اهداف اون ایجاد عشق اهل بیت علیهم السلام در دل اهل سنت و متمایل کردن نامحسوس این عزیزان به مکتب اهل بیت هست
در صورت شیعه شدن الهه، مخاطب سنی به شدت دچار تعصب و جبهه بندی میشه و دیگه اون عشق رو هم پیدا نمیکنه
💢💢💢 یه سوال دیگه اینه که چرا مجید منفعلانه برخورد می کرد؟
مجید در موارد زیادی به پرسش های الهه، پاسخ معقول و منطقی میده؛ مثل حکمت استفاده از مهر در نماز، فلسفه عزادرای برای اهل بیت علیهم السلام ، علت حضور امام زمان علیه السلام، علت عدم پاسخ دادن توسلات و ... اما اینکه در باقی موارد، پاسخها احساسی هستن تقلید کورکورانه نیست، بلکه :
بنیان این داستان بر حفظ حرمت عقاید هر دو طرف شیعه و سنی بنا شده، یعنی تا پایان داستان نباید کوچکترین خدشه ای به اعتقادات اهل سنت وارد بشه... چراکه هدف داستان، وحدت شیعه و سنی با وجود همه اختلافاته. با این حساب، اگه مجید بخواد جواب فقهی و تاریخی و معقول و منطقی بده، اون جواب قطعا اثبات حقانیت تشیع و باطل بودن خلفای اهل سنت هستش و از همینجا، هدف داستان که وحدت بوده، متلاشی میشه و علاوه بر اون، مخاطب سنی رو هم زده می کنه... در حالیکه یکی از محور های اصلی این داستان، مشتعل کردن بیش از پیش عشق اهل بیت علیهم السلام در دل اهل سنت هست که با همین سکوت و صبر در انتهای داستان رخ میده که این عشق، می تونه زمینه ساز هدایت بشه ... ولی اگه داستان جنبه مباحثه بگیره و به دنبال اون حقانیت تشیع اثبات بشه، مخاطب سنی احساس می کنه ما قصد هدایت اون رو داریم .... در نتیجه دچار تعصب میشه و دیگه حتی اون عشق رو هم پیدا نمی کنه
شخصیت مجید، از روی عمد از عامی ترین طبقه شیعه انتخاب شده: یعنی کسی که اطلاعات چندانی از تاریخ و ... نداره، اهل مباحثه و شعار دادن نیس، ولی در عمل، مثل یک شیعه عاشق اهل بیت علیهم السلام عمل می کنه.... همون شخصیتی که اکثریت شیعیان دارن و این انتخاب دلیل روشنی داره: الهه اهل مباحثه و تبلیغ علنی و شعار هست و با همین رفتار، مدام فضای وحدت رو به هم می زنه و باعث مشکلات و مصیبت های زیادی میشه.... اما مجید، متعهد به حفظ وحدت هستش، اهل شعار و تبلیغ علنی و مناظره نیست و در عوض با همین سکوت صبورانه و با رفتار عاشقانه اش به پای مذهب تشیع، کاری می کنه که الهه دلداده اهل بیت علیهم السلام میشه.....
برای همینه که در اکثر موارد، بنا بر حفظ گفتمان وحدت، مجید با استفاده از احساسات، از مباحثه منطقی طفره میره، چون نتیجه بحث معقول و منطقی، قطعا به نفع شیعه و منافی هدف وحدته... بلکه مجید اعلام می کنه ما همدیگه رو دوست داریم و نباید بریم دنبال اختلافات... همون استراتژی که شیعه و سنی باید در جهان اسلام پیاده کنن و بدون پافشاری بر روی اختلافات، دوستانه با هم زندگی کنن
در حقیقت این کتاب، داستان اثبات حقانیت تشیع یا بطلان تسنن نیست، بلکه داستان حفظ وحدت شیعه و سنی در سایه عشق به اهل بیت علیهم السلام و محبت شیعه و سنی به همدیگه اس
به نظر بنده شیرینی قصه به همین بود که الهه با همه ادعاهایی که داشت و مجید با همه بی اطلاعی هاش، نهایتا این الهه بود که مغلوب عشق مجید به اهل بیت علیهم السلام شد
🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆
یه سوالم اینه که معمولا میپرسن داستان واقعیه؟!؟!👇👇
به جز حوادث مربوط به عراق و سوریه که طبق تاریخه و حقیقت داره، همه شخصیت های داستان و ماجراهای مربوط، ساخته و پرداخته ذهن و احساس خودم
🕋 #فاطمه_ولی_نژاد
سلام. ☺️✋
@Daryayesorkh °•🌙
ادمین رمـ📖ــــاڹ هستم.
انتقادات و پیشنهاداتتون رو بفرستید🌷
•••●•••
🌛• از امشب به مدت ۷ شب
🕘 • راس ساعت ۹
📓• رمان زیبای #هبا
✍• به نویسندگی #هیثم،
🌱• تقدیم نگاهتون میشه!
🔺 کلامی از علما
⭕️ حاج اسماعیل دولابی
⁉️ کلام خدا به بندگانش چیست؟
#کلام_علما
💭 زینب بلباسی که بعد از شهادت پدرش به دنیا اومد، دیشب با پدرش آشنا شد...💔
دخترا باباییان😭😭
#شهیدانه😭
•┈┈••••✾•🏴•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🏴•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو 🖤••👆🏻
#تلنگر
چند کلمه حرف حساب 👇
✍ خواهرم ...
#بی_حجابی ، فرهنگ ڪسانے است کہ در پسِ
کوره هاے #هوس غروب کرده اند .
وچه غروب غم انگیزی ...
پس تو پوشش دین را برگزین ، تا در حجاب های تاریکِ نفس ، غروب نکنی ...
#استاد_عزیزی
#پویش_حجاب_فاطمے
🍁•••
📖 #رمان_هبا
🌾 #قسمت_اول
قلمو را در سطل تینر رها کرده و از روی چهارپایه برخاستم.
کمر راست کرده و دستی به مهره های ستون فقرات خشک شدهام کشیدم.
تابلوی نقاشی را با وسواسی خاص بالا و پایین کرده و لبخندی از روی رضایت بر لبهایم نشاندم.
این طبیعت زیادی قشنگ و طبیعی به نظر میرسید. میشد گوشه تصویر نشست و فنجانی چای نوشید و خیره شد به افق های دور دست...به گنجشکانِطلوع.
صدای موبایلم که بلند شد، چرخی زدم و روی میز یافتمش.
"ضربان قلب"...زهرا سادات بود.
دستی به موهایم کشیدم و مرتبشان کردم. انگار که قرار است از پشت خط مرا ببیند.
+سلام.
_سلام آقا فواد
+حالت چطوره؟
_الحمدلله. قرار بود عصر بیاید دنبالم باهم بریم خرید.
چشم بسته و لب بالاییم را جویدم. "چرا یادم رفته بود!؟"
+شرمندم به خدا زهرا. این تابلو کل وقتمو گرفت. پاک یادم رفت.
_اشکالی نداره. عصر دو سه تا پیام بهتون دادم. دیدم خبری نشد زنگ زدم.
صدایش مثل همیشه آرام و متین بود.
مثل ِ صدای منطبق بر تصویر پیش رویم که چشم بسته آوای دریا را به گیرنده های شنیداریام میرساند اصلاً همین آرامش بیانش مرا یک دل نه صد دل عاشق خویش کرده بود.
روزی که سمیه خانم (همسایه ی قدیمیمان) خواهر عروسش را معرفی کرد، من واقعا قصد ازدواج نداشتم و فکر میکردم اکثر تعریفاتش غلو است. ولی وقتی زهرا سادات را در جلسهی خواستگاری با آن چادر گلدار دیدم نظرم عوض شد. آنجا بود که من برای اولینبار عاشق شدم.
مثل اینکه او هم از من خوشش آمده و دیگر حرفی باقی نمیماند.
جلسهی بعد صیغه ی محرمیتی خوانده شد و قرار شد مراسم عقد باشد برای پایان سال تحصیلی. آخر زهرا سادات سال آخر رشتهی ریاضی بود و سخت درس میخواند که فیزیک امیرکبیر را به دست بیاورد!
صدای در مرا از خیالاتم بیرون کشید.
_فواد مادر؟
+بفرما مامان جان!
در باز شد و مادر وارد اتاق شد.
_زهرا ساداتو واسه فردا ناهار دعوت کن.
+چشم بهش خبر میدم.
_یکم بیشتر بیارش اینجا.
بازهم چشمان چون عسلش پر اشک شد...
_بچم مادر نداره. حاجی موسویم که درگیر کارشه. همش... تو خونه تنهاست... دلم قبول نمی....
+باشه مامان جان... چشم!
مادر با کوله باری از آه رفت و در را هم پشت سرش بست.
مثل اینکه الهام خانم(مادرِ زهراسادات) پنج سال ست که بر اثر بیماری از دنیا رفته. بعد از آن زهرا سادات گوشه گیر میشود تا وقتی که پای من در زندگیاش باز میشود! این اطلاعات را همان سمیه خانم به مادرم داده بود.
روی تخت دراز کشیدم وپیامکی برای زهراسادات ارسال کردم.
+ سلام. فردا میام دنبالت.😃 مامان برای ناهار دعوتت کرده.
چند ثانیه بعد جواب پیامکم آمد.
_اتفاقاً دلم خیلی براشون تنگ شده. خودم میخواستم فردا به دیدنشون بیام😅. حالا زحمت نشه براشون؟
+نه بابا شما رحمتی😍
پیامهایش را که میخواندم، صدای ملایمش در ذهنم پخش میشد. گویی کنارم نشسته از زبانش میشنوم.
و او با نگاهی ملایم و لبخندی محجوب، برایم حرف میزند...
صدای فائزه از پایین پله ها به گوشم رسید.
_داداااش؟ بیا شام.
کلافه بازدمم را خارج کردم. این دختر آخرش هم یاد نگرفت داد نزند.
از اتاق خارج شده، پله هارا پایین رفتم و وارد آشپزخونه شدم.
_سلام.
+علیک سلام.
تقریباً هم سن و سال زهرا سادات بود اما رفتار فائزه کجا و رفتار زهرا سادات کجا.
_فائزه، بشقابارو بچین.
همانطور که به طرف اتاقش میرفت جواب داد.
_الآن میام مامان.
+چیه میری عروسکتو بیاری؟
_مامااااان. یه چیز بهش بگو آ.
خودم از خنده ترکیدم. مادر اما به زور خنده اش را جمع کرده بود و این از حالت چهرهاش کاملاً مشخص بود.
_سر به سرش نذار فواد.
آخر شب بود که روی تخت دراز کشیده بودم و خط باریک نور مهتاب که از لایه پرده به داخل اتاق تابیده شده بود، را تماشا میکردم
هوا خنک بود جیرجیرک ها آوازشان را از سر گرفته بودند...
✍#هیثم
کپیفقطباذکرنامنویسنده
مداحی_آنلاین_دل_محزونه_داره_میخونه_نریمان_پناهی.mp3
3.07M
🔳 #شهادت_امام_حسن_مجتبی(ع)
🌴دل محزونه داره میخونه
🌴به یاد مادر چشام بارونه
🎤 #نریمان_پناهی
•| @shohadae_sho
#شهدایی_شو 💔👆•°