🔻#معرفی_شهدا | #مدافع_حرم
▪️ به معنای واقعی👌 کلمه به مال دنیا#بیاعتنا بود. تعدادی از دوستان حاج#حمید از او تقاضا کرده بودند یک شرکت مالی اقتصادی🏭 تأسیس کرده و بهطور شراکتی در آن فعالیت کنند و حاج حمید😍هم مدیریت آن را بر عهده بگیرد. او بارها به بهانههای مختلف از زیر این کار شانه خالی کرده بود😳، اما سرانجام که با اصرارهای فراوان دوستان روبهرو شد، به ناچار پذیرفت.✅
🌟 او به دلیل مشغله کاری و تمایل نداشتن زیاد به اینگونه افکار و فعالیتهای#مالی، زیاد در جلسات مداوم و منظم حضور نمییافت😊، اما بهطور مداوم دوستان تماس گرفته و خواهان #حضور او بودند تا اینکه بالاخره حاج حمید در جلسهایی که درباره موارد مالی💵 گروه بود شرکت کرد.
➖ هنگامی که شب🌚 به خانه برگشت، به خواب رفته بود که ناگهان با فریاد از خواب😴پرید. همه ما نگران شدیم و حالش را جویا شدیم. او گفت که خیلی حالش بد😶 است و مدام خوابهای آشفته میبیند و دلیل این #خوابها را رفتن به همین جلسات مالی و امور دنیایی میدانست. وقتی از حاج حمید پرسیدیم چه خوابی دیده؟🤗
📍گفت : دائماً خواب میدیدم که در جلسه هستم و عقربهای بزرگ😳 دور و بر میزم هستند. حاج حمید خیلی ناراحت بود و آن شب تا صبح نخوابید و خود را سرزنش میکرد که این مجلسهای امور دنیایی به من نیامده است. من کجا و بحث بر سر مال دنیا کجا؟
✍🏼 به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_سیدحمید_تقویفر🌷
●ولادت : ۱۳۳۸/۱/۶ اهواز
●شهادت : ۱۳۹۴/۱۰/۶ سامرا ، عراق
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
💠 #خانوما_بخونید
👈اميرمؤمنان امام علۍ عليه السلام :
بهترين #زنان شما #پنج دسته اند.
گفتند: آن پنج دسته ڪدامند؟
حضرت فرمود:
① زنان ساده و بى آلايش،
② زنان دل رحم و خوش خو،
③ زنان هم دل و همراه،
④ زنى ڪه چون شوهرش به خشم آيد تا او را خشنود نسازد، خواب به چشمش نيايد
⑤ زنى ڪه در نبود شوهرش از او دفاع ڪند؛
چنين زنى ڪارگزارى از ڪارگزاران خداوند است و ڪارگزار خدا هرگز خيانت نمى ورزد.
📘 ڪافی، جلد۵، ۳۲۵
#پویش_حجاب_فاطمے
هدایت شده از ܦ߭ߊ̇ࡅ...ﻭسِ ܝܝ݅ܝࡅߺ߲🌙
📖• رمانِ پریوحش
🌾• #پارت_دویست_نه
_ مادر آلزایمر دارند. وقت دارو هاشون رو فراموش می کنند. از تنهایی هم رنج می برند. منم معمولاً خونه نیستم. براتون مشکلی پیش نمیاد تمام وقت این جا باشید؟
+نه مشکلی نیست.
ابروانش را در هم کشید. حق داشت، چطور ممکن بود دختری به سن من با چنین مسئله ای مشکل نداشته باشد؟ یعنی کسی در خانه انتظارم را نمی کشید؟
تصمیم داشتم تماسی با سرگرد داشته باشم و اگر لازم دانستند، موضوع را با محرابی در میان می گذاشتم.
مکالمات تلفن همراهی که در کوله ام بود، قطعاً شنیده می شد، بعید می دانستم تلفن منزل محرابی را هم چک نکنند.
_من باید برم. امروز می تونید به صورت آزمایشی مشغول باشید؟
نقابی شاد به چهره زدم و اعلام موافقت کردم. محرابی هم پس از توضیح مختصری راجع به برنامه ی غذایی پیرزن و نشان دادن آشپزخانه و داروها از خانه خارج شد.
به محض خروجش کوله ام را به حیاط انتقال داده و به سمت پیرزن پاتند کردم.
+مادرجان! موبایلت کجاست؟
انگشتش به سمت اتاق نشانه رفت. تلفن همراه ساده و قدیمی را روی میز کنار تخت قرض گرفتم. توان حرف زدن با سرگرد را نداشتم. بی درنگ شماره ی رعنا را گرفته و از جریانات پیشآمده مطلع ساختمش!
گفت که تا نیم ساعت بعد با همین شماره تماس می گیرد و برنامه را می گوید.
کنار پیرزن نشستم و دستش را در دست گرفتم.
+مادر اسمتون چیه؟
_سیما. حاجی، ملک سیما صدام میکنه.
+من چی صداتون کنم؟
_تو دوست معصومه ای؟ مدرستون تعطیل شده؟
گویی در سالهایی قبلتر از این دهه مانده بود.
+منو پسرتون برای پرستاری از شما...
_آهان! نجمه جون کِی برگشتی؟ تو که رفتی محرابم آواره شد مادر! همش تو قبرستون سرگردون بود. هرچی می گفتم یه روز بر می گردی، باور نمی کرد. بچه رو چرا نیاوردی تو خونه؟ تو حیاط سرما نخوره؟!
پیرزن با چنان شوقی دستم را می فشرد و صورتم را غرق بوسه می کرد که اشک در چشمانم جمع شد.
#پریوحش
✍• هیثم
#کپےتنهاباذڪرنام_نویسنده_آزاداست
•┈┈••••✾•🌖•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌔•✾•••┈┈•
هدایت شده از ܦ߭ߊ̇ࡅ...ﻭسِ ܝܝ݅ܝࡅߺ߲🌙
📖• رمانِ پریوحش
🌾• #پارت_دویست_ده
نگاهم به سمت طاقچه و چند قاب عکس قدیمی ای که روی دیوار جا خوش کرده بودند، کشیده شد. زنی جوان به همراه پسرک دو_ سه ساله کنار محرابی که بسیار جوان تر از حالا نشان داده می شد، ایستاده بود.
عکس دیگر دختری با مانتوی گشاد دبیرستان و مقنعه ی بلندش زیر درختی کهن، به من می خندید و چند عکس تکی دیگر از نجمه، پسرش و معصومه روی طاقچه که لبخندشان با نوار مشکی گوشه ی قاب تضاد شومی ساخته بود.
_نجمه جان مادر، برای شام کتلت بذار. من که دست و بالم درد میکنه، زحمتش با خودت.
شاید اگر برای روبه رو کردن چند لحظه ای پیرزن با واقعیت اصرار نمی کردم، بهتر بود! از یخچال، آب میوه ای برایش ریختم و به دستش دادم.
_گوشت تو یخچال داریم. معصومه الان از مدرسه میاد گرسنه ست بچم!
با پشت دست قطره اشکم را زدودم.
+شما اینو بخورید. من میرم غذا رو درست می کنم.
تا خواستم از جایم برخیزم، دستش را روی زانویم قرار داد.
_بشین عزیزم. محراب گاهی میگه فراموشی گرفتما ولی من باور نمیکنم.
در اوج اندوه لبخندی زد.
_اصلاً حواسم نبود که توام از بیمارستان اومدی. از صبح با کلی مریض سرو کله زدی خسته ای. من میرم غذا درست کنم. تو به بچت برس... راستی محمد حسین چرا نیومد پس؟
خدای من! چطور باید با او رفتار می کردم؟ یعنی محرابی هر روز با این اتفاقات مواجه می شود؟ پیرزن بیچاره در گذشته اش زندگی می کرد و غم واقعیت را درک نمی کرد، اما پسرش چه؟ درد نبود خواهر و زن و بچه اش به کنار، یادآوری هر روزه اش را چگونه تحمل می کرد؟
صدای زنگ تلفن همراه از اتاق به گوشم رسید. حتماً رعنا بود. بدون نگاه کردن به شماره پاسخ دادم. نمی دانم چرا قلبم انتظار داشت تماس از طرف سرگرد باشد! اما گویی من کوچکترین ارزشی برای او نداشتم.
#پریوحش
✍• هیثم
#کپےتنهاباذڪرنام_نویسنده_آزاداست
•┈┈••••✾•🌖•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌔•✾•••┈┈•
استاد شجاعی حقیقت حیات(1).mp3
زمان:
حجم:
3.33M
✨سهم امروزمون از یاد مولای غری
🔊 #صوتی ؛ #پادکست
📝 حقیقت حیات
👤 استاد #شجاعی ؛ استاد #پناهیان ؛ #رهبر_انقلاب
🌺 ایام ولادت #امام_زمان
#مهدویت
🌸[ @shohadae_sho ]🌸
#شهدایی_شو 💜👆
🌹 قبل از ظهور مهدی موعود، در میدانهای مجاهدت، انسانهای پاک امتحان می شوند
♦️امام خامنه ای : قبل از دوران مهدی موعود، آسایش و راحت طلبی و عافیت نیست. در روایات، «والله لتمحصن» و «والله لتغربلن» است، به شدت امتحان می شوید، فشار داده می شوید.
♦️امتحان در کجا و چه زمانی است؟ آن وقتی که میدان مجاهدتی هست.
♦️قبل از ظهور مهدی موعود، در میدانهای مجاهدت، انسانهای پاک امتحان می شوند. در کوره های آزمایش وارد می شوند و سربلند بیرون می آیند و جهان به دوران آرمانی و هدفی مهدی موعود (ارواحنا فداه) روزبه روز نزدیکتر می شود
#کلام_رهبری
🌹[ @shohadae_sho ]🌹
#شهدایی_شو 💜👆
#حدیثروزانہ 🌤
#رزقمعنوۍ 💚
🌿••| امام صادقعلیهالسلاممیفرمایند:
♥️••| مردم سہ دستہ اند:
دانشمند ، دانشجو ، و ڪف روے آب...!
#صلوات
#نیمه_شعبان
🌸[ @shohadae_sho ]🌸
#شهدایی_شو 💜👆
💠 *«هِيَ أَفْضَلُ لَيْلَةٍ بَعْدَ لَيْلَةِ الْقَدْرِ.»*
⁉️ از #امام_باقر علیهالسلام از برترى #شب_نيمهی_شعبان سؤال شد.
🌙 حضرت در جواب فرمودند: آن #برترين_شب پس از شب قدر است. در آن شب خداوند احسانش را به بندگان بىدريغ عطا مىكند و آنان را با لطف خود #مىآمرزد؛ پس در آن شب براى #نزدیک_شدن_به_خدا تلاش كنيد.
🤲🏻 به درستى كه آن شبى است كه خداوند به خود سوگند خورده است كه هيچ درخواست کنندهای را تا زمانى كه گناهى را نطلبيده است، بازنگرداند.
📚 مصباح المتهجد ؛ امالی، شيخ طوسی،
#نیمه_شعبان
#ماه_شعبان
🌷[ @shohadae_sho ]🌷
#شهدایی_شو 💜👆
خشتـــ بهشتـــ
#قسمت_پنجاه_و_یکم1⃣5⃣
#معرفی_شهید🌿
#زندگینامه_شهدا✨
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
#مهمان_شام
نماز قضا
یک شب منزل یکی از دوستان با هم خوابیده بودیم. صبح اذان رو که دادند بیدار شدیم، نماز صبح رو خوندیم. سید مقید بود هر روز مقداری قرآن بخونه. قرآنش رو هم خوند و خوابیدیم. تازه گرم خواب بودیم که یک دفعه صدایی شنیدم! از خواب پریدم و دیدم سید دو دستی محکم به سرش می زنه. گفتم سید چته چیکار می کنی!؟ گفت محمد بدبخت شدم نماز صبح مون قضا شد!! شرمنده حضرت زهرا (س) شدیم.
گفتم سید جان ما که نماز مون رو خوندیم! تازه مگه یادت رفته، بعد از نماز قرآن هم خوندی!! تا من این حرف رو زدم آرامش به چشمانش برگشت. گفتم حالا که خیالت راحت شد بگیر بخواب، بذار ما هم بخوابیم...
بعدها در جایی خواندم که مقام معظم رهبری فرمودند: این حدیث تنم را لرزاند که امام صادق (ع) فرمودند: اگر یک نماز صبح از کسی قضا شود؛ کل دنیا طلا شود و در راه خدا بدهد جبران آن نماز قضا نخواهد شد.
بعدها راز نگرانی سید از قضا شدن نمازش رو فهمیدم. سید یک روز حرف خیلی عجیبی به من زد که هنوز هم باورش بری ما مشکله. به من گفت: ۱۵ ساله که نماز صبح من قضا نشده!! من تو ذهنم حساب کردم دیدم سید زمان شهادت ۲۹ ساله بود!! یعنی دقیقا هیچ نماز صبح قضایی نداشت.!!!
بی اختیار یاد جمله حاج حسین یکتا افتادم. می گفت: خیلی ها می پرسند چکار کنیم شهید بشیم یا دست کم مقام شهدا رو داشته باشیم. حاج حسین یه کد خیلی خوب به ما داده و فرمودند: شهدا اول مراقبت از دل هاشون کردند و مدافع قلب شدند، بعد مدافع حرم شدند. در روایت می فرماید: القلب حرم الله فلا تسكن في حرم الله غير الله. قلب شما حرم خداوند است، در این حرم الهی غیر خدا رو راه ندهید. مدافع حرم، اول از حرم خدا خیلی خوب دفاع کردند که بهشون لیاقت دفاع از حرم حضرت زینب (س) رو دادند...
#بایادش_صلوات ♥️
#ادامهدارد... ✅
🌿[ @shohadae_sho ]🌿
#شهدایی_شو💙👆