✅••| 13 فروردین سالروز #شهادت کنت لوکا گائتانی لاواتلی فرزند مالک کارخانههای شراب ایتالیا است
که شیعه شد و مانند آنیلی بطرز مشکوک به قتل رسید...
🔸•| زندگی جز مبارزه برای عقیده نیست
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
خشتـــ بهشتـــ
#قسمت_شصتم0⃣6⃣
#معرفی_شهید🌿
#زندگینامه_شهدا✨
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
#مهمان_شام
هدایت گری
خیلی از رفقا هایم را دیده ام که به خاطر دوستانشان از مسیر خدا دور شدند. یعنی تحت تاثیر دوستان، دستورات خدا را زیر پا گذاشته و... این موضوع حتی در قرآن اشاره شده. فرقان آیه ۲۸ « یا ویلتی لیتنی لم اتخذ فلانا خلیلا» آنجا که اهل جهنم می گویند: ای وای بر من، ای کاش فلان (شخص گمراه) را دوست خودم انتخاب نکرده بودم...
یعنی برخی رفاقت ها انسان را به جهنم می کشاند. اما رفاقت با سید، برای تمام دوستان، زمینه هدایت را فراهم میکرد.
تفاوت سید با بقیه این بود که برای تمام افراد محل، به خصوص جوانان و دوستانش دل می سوزاند. تعداد افراد برای او بسیار اهمیت داشت. اگر می توانست یک نفر را به هر روش ممکن هدایت کند، تمام تلاش خود را انجام می داد.
او حتی از یک رفیقش که در مسیر گمراهی قرار می گرفت نمیگذشت. تلاش خودش را دو چندان می کرد تا او را به مسیر خدا برگرداند.
برایم جالب بود که سیدمیلاد چطور با جوان ها رفیق می شود. چند نفر از جوانان سر کوچه جمع می شدند. صید با رفاقت تلاش کرد تا آنها را از سر کوچه جمع کند. در این راه بسیار موفق بود. بعد هم تلاش خود را بیشتر کرد تا پای آنها را به مسجد باز نمود.
با سید اردو رفتیم مشهد. من با این که سنم کم بود اما اهل سیگار بودم. سید هر وقت من را میدید خیلی آرام و مهربان می گفت: پسرجان حیف شما سیگاری بشی. سیگار مقدمه شروع خیلی از خلافها میشه.
#بایادش_صلوات ♥️
#ادامهدارد... ✅
🌿[ @shohadae_sho ]🌿
#شهدایی_شو💙👆
خشتـــ بهشتـــ
#قسمت_شصت_و_یکم1⃣6⃣
#معرفی_شهید🌿
#زندگینامه_شهدا✨
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
#مهمان_شام
توصیه می کرد می گفت توجه به مادرت داشته باش. دور و بر رفیق ناباب نگرد.
یکی دوبار تا نیمههای شب نشست ما را نصیحت کرد. آن هم خیلی غیر مستقیم. خیلی دغدغه این را داشت که جوان ها از هیئت و مسجد و باشگاه جدا نشوند.
خیلی توصیه می کرد که تاب شهدا رو بخونم و با مرام شون آشنا بشم، حتی یه بار لباس با تصویر شهید همت رو برام خرید. گفت اگه میخوای عاقبت بخیر بشی دامن شهدا را ول نکن.
داستان شهدای مثل شهید شاهرخ که قبلاً گذشته خوبی نداشته اما بعدها جبهه رفته بود و به شهادت رسیده بود را زیاد می گفت. میخواست زندگی شاهرخ رو به من نشون بده و به یک هر وقت انسان بخواد به سمت خدا و اهل بیت (ع) برگرده میشه و هیچ وقت برای توبه و بازگشت دیر نیست.
شب عاشورایی بود. طبق رسم هر ساله در خانه برنامه توسل و عزاداری بود. از قدیم بارها شنیده بودم که در شب عاشورا برخی از اصحاب سپاه یزید به سمت خیمه سیدالشهدا (ع) برگشتند. برخی افراد لات محل جلو درب زور خانه نشسته بودند. سید رفت سراغشان و دستان جوانان را گرفت آورد هیئت. همین تلنگر باعث شد که پای برخیها به هیئت باز بشه.
روزهای اول با من صحبت میکرد. خیلی از مسائل را برایم توضیح می داد. اینکه با چه کسانی رفیق باشم و از چه کسانی دوری کنم. نصیحت های او را هیچ وقت از خاطرم نخواهم برد.
ماکسیرا در منزل نداشتیم که برای ما وقت بگذارد و خوب و بد را یادآوری کند. سید خیلی برای ما وقت می گذاشت و نصیحت می کرد. بیشتر نصیحتهای او هم غیر مستقیم بود. بعد هم ما را به سمت مسجد کشاند.
اوایل زیاد اهل مسجد و... نبودم. تا سید می رفت برای وضو، من هم از مسجد بیرون می رفتم! اما رفته رفته جاذبه شخصیت سید ما را مسجدی کرد. یعنی به عشق او مسجد می رفتم. سید در عین حال که جوانی با ویژگیهای منحصر به فرد بود، کارهایی می کرد که برای ما عجیب بود.
وقتی میدی جوانی از مس جدا شده برای خلاف رفته خیلی ناراحت می شد. یک بار دیدم با یک جوانی که ازش پول میخواد خیلی بد برخورد کرد.
#بایادش_صلوات ♥️
#ادامهدارد... ✅
🌿[ @shohadae_sho ]🌿
#شهدایی_شو💙👆
خشتـــ بهشتـــ
#قسمت_شصت_و_دوم2⃣6⃣
#معرفی_شهید🌿
#زندگینامه_شهدا✨
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
#مهمان_شام
من تعجب کردم سید هیچ وقت اینطور مرامی نداشتم اما بعدها فهمیدم که اون جوان اهل خیلی از کارهای خلاف بوده.
یک بار یکی از دوستان خادم الشهدا، مقداری از مسیر شهدا جدا شده بود. سید خیلی غصه میخورد. میگفت رفتم کنار اروند برای اون دوستم دعا کردم. میدونم که اروند صدایم را شنید.
درد دلهام را به آب اروند گفتم. آبی که هزاران شهید را مدفون خودش کرد و انشاالله اونجا دعام مستجاب بشه و عاقبت بخیر بشیم.
برای راهیان نور یک کاروان نیرو را می انداخت به نام کاروان دیوانه ها! این کاروان خیلی مشتاق داشت. ۲۰۰ نفر ثبت نامی داشتیم اما عده کمی روزی شون بود که بروند. تو اتوبوس بساط شوخی و مزاح گرم بود.
سید گل سر سبد این بزم بود اما در عین حال درست به موقع بذرش رو می کاشت و ما رو مهمون سفره شهدا میکرد. حرفهای خیلی دلنشین بود. از رفاقت با شهدا برامون میگفت. چون تو اون جمع خیلیها اهل این برنامه ها نبودند و صید آنها روبه رفاقت با شهدا ترغیب میکرد.
بارها به من گفته بود که از شهدا هر وقت با خلوص چیزی رو خواسته، بهشت دادند و نمونه هاش رو بارها شاهد بودیم. سید خیلی خوب بلد بود بزرگ معنویت رو چطور در دل جوان ها بکار و کی و کجا این بذر رو درو کنه...
خیلی دنبال جذب بود می گفت ما نباید بی تفاوت باشیم فقط خودمون بیایم مسجد و بریم. نه! باید مسجد رفتن خروجی داشته باشه دست چند نفر رو هم بگیریم بکشیم شون مسجد. افراد بی نمازی رو دیده بودم که صید می برد تو یه محله دیگه مسجد ایشون می کرد که اهل مسجد هیچ شناختی نسبت به اون طرف نداشتند.
گاهی رفت و آمد با برخی از افراد برای صید گرون تموم شد. یکی دو جایی که برای استخدام رفت رد شد! شاید یک علتش دوستی با افرادی بود که سید فقط برای جذب با آنها رفت و آمد میکرد.
#بایادش_صلوات ♥️
#ادامهدارد... ✅
🌿[ @shohadae_sho ]🌿
#شهدایی_شو💙👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴حجاب" نمادی از عشق است.
🍃🌸 گفتوگوی جالب الجزیره با خبرنگاران محجبه ساکن آمریکا
#پویش_حجاب_فاطمے
♥️•| مهمانی نزدیک شد!
و ترسِ آنکه، از جاماندگانِ شعبان باشم؛
مرا احاطه کرده است... 😔
و تو باز همان خدایی هستی
که از پیش، برای تمام حادثههایم چارهای کردهای. 😍
🌿••| این روزها زیاد میگویم:
🌼•| ” اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ قَدْ غَفَرْتَ لَنَا فِی مَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْه ”|•🌼
تا تمام ترسم را در آغوش تو جا بگذارم، و ..
به ضیافت باشکوهت وارد شوم.
#ماه_رمضان
#گاندو
🌸[ @shohadae_sho ]🌸
#شهدایی_شو 💜👆
#حدیثروزانہ 🌤
#رزقمعنوۍ 💚
🌿••| امام علۍعلیهالسلاممیفرمایند:
♥️••| راستگویۍ، شمشیری بران در دست شجاع است ...!
📚••| شرح نهجالبلاغه ۲۰:۲۶۹
#صلوات
#گاندو
🌸[ @shohadae_sho ]🌸
#شهدایی_شو 💜👆
هدایت شده از ܦ߭ߊ̇ࡅ...ﻭسِ ܝܝ݅ܝࡅߺ߲🌙
📖• رمانِ پریوحش
🌾• #پارت_دویست_بیست_چهار
در باز شد و پرستار وارد شد.
_آقا لطفاً بفرمایید بیرون خانمتون باید استراحت کنند.
یکّه خوردم. پس خودش را به عنوان همسرم معرفی کرده بود.
از جا برخاست و عقب گرد کرد به قصد خروج.
_دیگه اسمشو نبر... هیچ وقت!
رفت و من ماندم با دنیایی از علامت سوال و تعجب در سرم!
همیشه یک جایی از ماجرا باید لنگ
بزند. مطمئن بودم که حرفهای ارژان را شنیده... همان روز که شنود در جیبم فشرده شده بود و آرژان قصد داشت مرا راضی به فرار و رفتن به ترکیه کند و...
عصر که مرخص شدم، به قصد بازگشت به تهران سوار ماشین سرگرد شدم.
دل در دلم نبود، برای دیدن کامران!
از رعنا دلخور بودم اما با تمام نامردی ای که این خانواده در حقم کرده بودند، بازهم دلتنگشان بودم و این مسئله دست خودم نبود.
نگاهی به سرگرد که با اخم رانندگی می کرد، انداختم.
+بابام... خوبه؟
هنوز هم سرسنگین بود.
_خوبند.
سایان گفته بود که در میان دور و بری های پدرم یک نفر آمارش را به آن ها می داده.
+نفوذی چی شد؟
_پیدا کردیم.
+کی بود؟
_یکی تو اداره!
+جنازه ی سرواناحمدیو پیدا کردید؟ اونا گفتند خوراک درّنده ها شد...
و قلبم در سینه فشرده شد.
_دروغ گفتند.
+چرا باید دروغ بگند؟
_که از سرشون باز کنند.
+واضح توضیخ بده منم بفهمم.
_سروانو بچه ها نجات داده بودند.
+خب؟
_اون گروهی که فرستادند دنبالش، نتونستند پیداش کنند.
+خب؟
_به خاطر همین بهونه آوردند.
#پریوحش
✍• هیثم
#کپےتنهاباذڪرنام_نویسنده_آزاداست
•┈┈••••✾•🌖•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌔•✾•••┈┈•
هدایت شده از ܦ߭ߊ̇ࡅ...ﻭسِ ܝܝ݅ܝࡅߺ߲🌙
📖• رمانِ پریوحش
#پارت_دویست_بیست_پنج
فقط خدا می داند که از نجات یافتن سروان احمدی تا چه حد ذوق کردم.
از اولش هم دلم روشن بود.
+از کامران خبر دارید؟
_بله.
کوتاه پاسخ می داد و دلم را می فشرد. باید اعتراف می کردم که من هنوز هم دوستش داشتم... عاشقش بودم... اصلا نفسم به نگاهش بند بود! والسلام!!!
با فکری که به ذهنم رسیده بود، غم عالم در دلم نشست.
+میگم...
یک لحظه با همان اخم سوالی نگاهم کرد و بند دلم را پاره کرد.
+رسیدیم... تهران...(نفسم را تکه تکه خارج کردم)... منو تحویل میدی؟
همانطور که نگاهش به جاده ی پیش رویش بود، یک تای ابرویش را بالا داد.
_تحویل کی؟
ناخون هایم را در گوشت دستم فرو کردم.
+چه میدونم... پلیس، سپاه، اطلاعات.. هرجا که مربوط به شغل تو میشه!
و زیر لب زمزمه کردم،
+آخرش نفهمیدم تو چکاره ای!
لبخندی کنج لبش نشاند.
_نه تو مجرم نیستی و فعلا نیازی نیست!
صدای بیسیمش از محفظ کنار در بلند شد؛
_مقداد مقداد سلمان!؟ مقداد مقداد...
_سلمان جان به گوشم!
_مقداد جان خسته نباشی باند متلاشی شد... هیکمن تو روسیه گیر افتاده و گروهکی هم با ون انتهاری نزدیک به آزمایشگاه دکتر محرابی توسط نیروها دستگیر شد.
_تلفات داشتیم؟
+آرژان..!؟
نگرانش بودم که مبادا در درگیریها کشته شده باشد.
کمیل از گوشه ی چشم تیز نگاهم کرد و بار دیگر مشغول صحبت با سلمانِ پشت بیسیم شد.
#پریوحش
✍• هیثم
#کپےتنهاباذڪرنام_نویسنده_آزاداست
•┈┈••••✾•🌖•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌔•✾•••┈┈•
🔴 دولت خود مچکرها/ نامزدهای انتخابات ۱۴۰۰ چه وعدههایی ندهند که به حال و روزه دولت روحانی گرفتار نشوند!
🔹اسحاق جهانگیری؛
فروردین ۱۴۰۰: اگر ما نبودیم، قحطی میشد.
دی ۱۳۹۹: اگر ما نبودیم، کل ایران از دست میرفت.
اردیبهشت ۱۳۹۹: عملکرد ما از حافظه مردم پاک نمیشود.
اردیبهشت ۱۳۹۶: امروز کسی از گرانی حرف نمیزند.
🔹عباس آخوندی؛
فروردین ۱۴۰۰: اگر ما نبودیم، قحطی کل ایران را دربرمیگرفت.
🔹عبدالناصر همتی؛
بهمن ۱۳۹۹: اگر ما نبودیم، دلار ۵۰ هزار تومان میشد.
🔹علی ربیعی؛
خرداد ۱۳۹۹: اگر ما نبودیم، اوضاع ۱۰۰ برابر بدتر بود.
🔹عیسی کلانتری؛
فروردین ۱۳۹۸: اگر ما نبودیم، دریاچه ارومیه خشک میشد.
🔹حسن روحانی؛
شهریور ۱۳۹۴: ما سایه جنگ را از سر کشور برداشتیم!
#گاندو
#امام_زمان
🔴[ @shohadae_sho ]🔴
#شهدایی_شو 💜👆
روایت عشق 💌
زمانی که فرماندهی گردان بلال را به او ابلاغ کردند، از حاج همت پرسید: اسم گردان چیست؟
حاج همت گفت: گردان بلال حبشی...
پس از مکثی کوتاه، محمدکاظم گفت: چه اسم زیبایی! بلال سیاه بود، من هم سیاه چرده ام؛
ولی آیا من هم می توانم زیر باران تیرها و ترکش ها مثل بلال اَحداَحد بگویم، بعد از این جمله شهید اشرفی اصفهانی فرمودند : ایشان (محمدکاظم) شهید می شوند.
🌼••| ولادت : ۱۳۴۲/۱/۹، شهر ری
🌺••| شهادت: ۱۳۶۱/۷/۱۵ ، سومار
#شهید_محمدکاظم_کلهر💔
#بادعزیزش_باصلوات 🌿
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید محمدکاظم کلهر🌹🍃
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
خشتـــ بهشتـــ
#قسمت_شصت_و_سوم3⃣6⃣
#معرفی_شهید🌿
#زندگینامه_شهدا✨
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
#مهمان_شام
توسلات
از روی عادت هیئت نمی رفت. به قول یکی از شهدا که در خواب به سردار شهید علی چیت سازیان گفته بود: راهکار رسیدن به خدا شهادت «اشک» میباشد، سید هم از این راه کار می خواست به شهدا برسد.
تو روضه ها اشک امانش نمی داد، عاشق مناجات و روضه بود. گاهی اوقات حتی آهنگ زنگ موبایلش هم صدای حاج منصور و روضه حضرت رقیه (ع) بود.
من در تمام عمرم کسی رو به اندازه سید عاشق اهل بیت (ع) ندیدم. خودم چندین مرتبه دیده بودم که در عزاداری بی هوش شد، چند بارش رو من براش روضه خوندم.
رفتیم اروندکنار، اونجا آب رو که میدیدیم، گلهامون هوای روضه میکرد. اون هم روضه مادر. سید گفت: شیخ بریم یه گوشه برای من روضه حضرت زهرا (س) بخون، این را عملیات با رمز مقدس یا فاطمه زهرا (س) بوده. بریم به عشق این شهدا توسل داشته باشیم.
رفتیم گوشه ای نشستیم. آب بود و غربت اروند. هنوز هم باشه دارو به راحتی میشد از این فضای معنوی حس کرد. بسم الله گفتم و روضه رو شروع کردم...
روزه به اوج خودش که رسید سید از خود بیخود شد. حال خیلی منقلبی داشت. مثل عادت همیشگی که من دیده بودم، تو روضه دستشو گذاشت روی قلبش. آنجا هم داد میزد و میگفت: آخ مادر جان... خیلی جانسوز ناله میزد. مثل مار گزیده ها به دور خودش می پیچید.
کم کم بی حال شد و افتاد! من روضه را قطع کردم. سرشو گذاشتم روی زانوهام مقداری از آب اروند روی صورتش پاشیدم تا کمی حالش بهتر شد.
#بایادش_صلوات ♥️
#ادامهدارد... ✅
🌿[ @shohadae_sho ]🌿
#شهدایی_شو💙👆
خشتـــ بهشتـــ
#قسمت_شصت_و_چهارم4⃣6⃣
#معرفی_شهید🌿
#زندگینامه_شهدا✨
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
#مهمان_شام
دیگه رمقی برای سید نمونده بود. به حال خوشی که داشت همیشه غبطه خوردم.
همین زمزمهها اشک های خالص سید برای اهل بیت (ع) بود که خدا صداش رو شنید، شعر معروف که میگه
اگر آه تو از جنس نیاز است
در باغ شهادت ساز باز است
آه سید از جنس نیاز بود و همین سید را معراجی کرد.
روزهای آخر راهیان نور بود. روزها شب های زیادی بود که در اردوگاه شهید درویشی خادم الشهدا بودیم. قلب هامون رقیق شده بود. نفس شهدا روی ما هم تاثیر کرده بود. همراه با خادمین برای زیارت به منطقه طلائیه رفتیم.
غروب بود که رسیدیم. هیچ کس نبود، طلائیه خیلی غریب بود. درست بوی کربلا میداد. غربت کربلا در طلائیه به مشام می خورد. بی اختیار یاد حرم آقا قمر بنی هاشم (ع) افتادم. طلائیه مقر آقا قمر بنی هاشم (ع) بود.
شنیده بودیم که در این مکان اولین باری که برای تفحص مشغول شدن شهید پیدا نمیشد، متوسل با قمر بنی هاشم (ع) می شوند. سپس بلند میشوند خاکها را زیر و رو می کنند. یک پیکر را زیر خاک پیدا می کنند.
شهید عباس امیری اولین شهید تفحص شده بود. دومین شهید کسی است که دست راستش مصنوعی بود. مشخص بود که در عملیات های قبل جانباز شده را هم بیرون آوردند. اسمش ابوالفضل بود. آنجا فهمیدن اینجا خیمه گاه آقا قمر بنی هاشم (ع) است.
سید تا پاش به خاک طلائیه خورد منقلب شد. حالت عجیبی پیدا کرد. گریه امانش را بریده بود. تا این حالت را از سید دیدم رها کردم تا تو حال خودش باشه.
سید خرامان خرامان رفت طرف ضریح شهدای گمنام. اونجا دیگه گریه هاش به ضجه تبدیل شد. نمیدونم سید این همه حال و گریه را از کجا آورده بود!!
ما انگار مسخ شده بودیم، خیلی هنر میکردیم یه توسل کوچک و چند قطره اشک و تمام! اما سید...
گوشه ای نشسته بودم و تو حال خودم بودم، دوباره متوجه سید شدم. دیدم اینقدر گریه کرده داره از دست می ره؛ رفتن نزدیکش دستش روی قلبش گذاشت و گفت: شیخ قلبم داره از جا کنده می شه، سید رابردم گوشهای دراز کشید.
#بایادش_صلوات ♥️
#ادامهدارد... ✅
🌿[ @shohadae_sho ]🌿
#شهدایی_شو💙👆
خشتـــ بهشتـــ
#قسمت_شصت_و_پنجم5⃣6⃣
#معرفی_شهید🌿
#زندگینامه_شهدا✨
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
#مهمان_شام
گفتم خدایا سید کجا مونده؟! چشمم افتاد به سوله بچه های قزوین. دیدم که یه گوشه ای چراغ اون سوله روشنه! تعجب کردم جلوتر رفتم صحنههای دیدم که از خجالت آب شدم، اما از طرفی هم به داشتن دوستی مثل رسید به خودم مباهات کردم.
قریب به ۸۰ نفر از زائرین قزوینی تو اون وقت صبح بیدار بودند و پروانه بالگرد شمع وجودی سید میلاد حلقه زده بودند و سراپا غرق در صحبت های گرم و دلنشین سید بودند. خنده و اشک بچه ها با هم قاطی شده بود.
سید برای آنها هم خاطرات طنز میگفت، هم خاطرات و نکته های اخلاقی. تا من رو دید سرش رو تکون داد. اشاره کردم نمیایی نماز شب؟! سید با اشاره گفت: از نماز شب واجب تر از تو برو...
تا اذان صبح حرف های سید ادامه داشت. صدای موذن که بلند شد سید بچهها را مهیای نماز صبح کرد. اومد به طرف من گفت: کیش جات خالی الحمدلله به برکت شهدا عجب مجلسی بود. توی این جمع آدم بی نماز تا دلت بخواد زیاد بود، حتی چندتاشون گفتند که اهل مشروب خواری هم بودند، اما الان اومدن با شهدا رفیق شوند خداروشکر که شهدا هنوز هم هدایتگری میکنند.
اون مجلس قشنگ، شد مجلس آشت کنان خیلی ها با خدا و شهدا، خوشحال بودم که من را هم به این بنده های خوبش قرارداده. یادمون حدیث قدسی افتادم که خدای متعال میفرماید: اگر بنده گناهکار من بدون من چقدر مشتاق بازگشتن به طرفم هست، هر لحظه قبض روح می شد... هنر سید میلاد این بود که خیلیها را از خواب غفلت بیدار کنه و دوباره با خدا آشتی بده.
بعد از این که نماز صبح رو خوندیم. طبق روال صبحانه زائرین را هم دادیم و بچه های کاروان آماده رفتن شدند، من دیدم که خیلی از جوان ها داشتن گریه میکردن. بعضی از بچه ها شماره سید رو گرفتند و سید با آنها ارتباط داشت. من متعجب بودم که شاهد چیزی زبان سید گذاشته بودم واسه یک شب چی به بچه ها گفته بود که اینقدر متحول شدند. و این داستان هنوز هم ادامه دارد. سید و تمامی شهدا هنوز هم مشغول هدایت جوان های پاک سیرتی هستند که با غفلت از مسیر دور شدند.
#بایادش_صلوات ♥️
#ادامهدارد... ✅
🌿[ @shohadae_sho ]🌿
#شهدایی_شو💙👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺حتی نچرالیست ها قانون حجاب دارند😳
✅ درتمام کشورها قانون حجاب هست
👤دکتر غلامی
#پویش_حجاب_فاطمے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨••| سهم امروزمون از یاد مولای غریب
🎬 دانلود #کلیپ
📌 امام کائنات - قسمت دوم و پایانی
👤 استاد #رائفی_پور
🔺 اگه ۳۰، ۴۰ میلیون حقوق و یه ویلا و ماشین بدن بهت بازم پای امام زمان میمونی؟
🎥 خلاصهٔ سخنرانی « امام کائنات »
📆 شب #نیمه_شعبان سال ۱۴۰۰
📥 دانلود با کیفیت بالا
#مهدویت