خشتـــ بهشتـــ
اروندکنار🌟✨ #ادامه_رمان_قسمت_دوم👇
#خاطرات_سفربہ_سرزمین_نور🇮🇷🌷
#رمـــــــاݩ📚 ازبابوے یاس تاخاکے، با بوے یاس
#قسمت_دوم_بخش_اول🌟
ظهر ☀️جمعه بود. وارد منطقهای شدیم كه سرشار از عشق و ایثار بود.💚💛
منطقهای بهنام اروندكنار🌊؛ با اون نیزارها🌾، در كنار اون رود وحشیِ بیقرار.🌊
اروندرود؛ رودی وحشی با جزر و مدی هولناك، با دو مسیر متفاوت، با عمقی وحشتناك!🌊
از هر طرف محاصره شدیم،محاصرهی صداهایی كه هم دلخراش بود، هم دلنشین! حتماً میگی مگه میشه هم دلنشین باشن و هم دلخراش!🤔
اون صداها چی بودن؟🤔🙄
امّا اون صداهای دلخراش؛ گلولهی 💣توپ، رگبار مسلسل، گلولهی تیر و خمپاره💣 و... كه تموم فضای اونجارو پر كرده بود.
اگه چشم سَرِترو میبستی، همهی اون صحنهها و لحظههارو با چشم دلت میدیدی!👌
دلخراش بود چون یاد اونهایی میافتادم كه از یاد خیلیها رفتن😓، كسی سراغشونرو نمیگیره؛ تنها و غریب! بعضیهاشون با خاطراتشون زندگی میكنن، امّا؛ چی بگم؛😥 بعضیدیگهرو؛ نه كسی ازشون یاد میكنه و نه خاطرهای به یادشون میاد كه با اون زندگی كنن! تنهای، تنهای، تنها... .💔
💠خداوكیلی چقدر به یادشونی؟
💠چندبار دیدنشون رفتی؟
💠خودت ببین و قضاوت كن!
💠ببین تا حالا یادشون كردی؟
💠سراغشون رفتی؟
اصلاً جانباز به كی میگن؟ بهش فكركردی؟😕
باورمیكنی خیلیهاشون با زخمهای زیادی كه توی بدنشون بود، حتّی با دست قطع شده، یا پای قطع شده هرطور بود باز هم به جبهه میرفتند؟ 😳تا ما روی پای خودمون بایستیم و دستمونرو به طرف هركسی دراز نكنیم!
نمیدونم منظور حرفمرو فهمیدی یا نه؟😊
دلنشین بودن، چونكه بینِ اون نیزارها، در كنار اون رود وحشیِ بیقرار!😊
#ڪپی_باذکرصلوات_تعجیل_درظهورآقا🌟
#بایادشان_صلوات 📿
#ادامه_دارد ✅
╔ ♡♡♡ ════╗
||•🇮🇷 @marefat_ir
╚════ ♡♡♡ ╝
.
خشتـــ بهشتـــ
#خاطرات_سفربہ_سرزمین_نور🇮🇷🌷 #رمـــــــاݩ📚 ازبابوے یاس تاخاکے، با بوے یاس #قسمت_دوم_بخش_اول🌟 ظهر ☀️ج
#خاطرات_سفربہ_سرزمین_نور🇮🇷🌷
#رمـــــــاݩ📚 ازبابوے یاس تاخاکے، با بوے یاس
#قسمت_دوم_بخش_پایانی🌟
حس میكردی با اونهایی كه دلهاشون مثل آب، صاف و زلال بود، همنفس و همصدا شدی؛😍
با اونها میگی، «اللهاكبر» و لرزه به دلِ كسانی میندازی كه دلهاشون، تیره و تار، از هر سیاهی، سیاهترِ...!
عكسشرو دیده بودم. دیده بودم چطور عاشقونه با خدا راز و نیاز میكنن،☺️🙃
یكی نشسته و قرآن میخونه،📖👐
یكی ایستاده و نماز میخونه،💚📿
یكی به سجده رفته و دعا میكنه.🙇💛
دلم میخواست از نزدیك اون پلرو ببینم.
وقتی رفتیم روی پل؛ یهكم جلوتر چشمم👀 بهش افتاد؛ همون عكس بود، نصبش كرده بودن اونجا. حس میكردم همون لحظه، خودشون هم هستن؛
بدجوری دلم میخواست دوركعت نماز باحال بخونم😌
، امّا لحظهای هم مجال ایستادن ندادن.☹️
از روی پل كه رد شدیم، رفتیم كنار اون رود بیوفا😞؛ خیره شده بودم. من دلِ اینكه به آب بزنمرو ندارم،
اما نمیدونم چه دلِ نترسی داشتن كه به عشق وصال یار ترسرو شرمندهی خودشون كردن و دل به دریازدن!💚🖐
📌توی روایاتمون داریم:
هركسیكه توی آب شهید 💔بشه، اجر دو تا شهیدرو داره. جنگ در آب، اونهم توی دل شب، توی رود خروشان اَروند رود،
زیر آتیش🔥 سنگینی كه روی سرت میریزه! غوّاص🏊 به همونهایی میگفتن كه خودشونرو به آب و آتیش میزدن و غرقِ در آب میشدن؛😔 و بعد از خاموش شدن آتیش دشمن بود كه آب، غرقِ در خون اونها میشد!😭😰
شب عملیات والفجر هشت، شبی بود كه باید خودترو به آب و آتیش میزدی!💪
نمیدونم اونها چه دلِ نترسی داشتن كه به عشق وصال💚 یار ترسرو شرمندهی خودشون كردن و دل به دریازدن!💓
دیدم عدّهای بیقرار، دور هم جمع شدن و دارن به صدای یه یار سفر كرده گوش میدن.🌟✨
نمیدونم تا حالا وصیّتنامهی📜 شهدارو خوندی؛ ببینی چی گفتن و چی خواستن یا نه؟ قبل از شهادت، صداشونرو؛ و بعد از شهادت، دستنوشتهشونرو خوندم، ولی نه همهی اونهارو، فقط بعضییاشون.
منم رفتم نشستم. سادهی، ساده حرف میزد. از حرفهاش میفهمیدی وجودش پاكِ، پاك،💜💙
روحش، خاكیِ، خاكی؛ میدونست فردا شب🌌 این روحِ خاكی و بیریاش، اوج میگیره به آسمون🎆 میره و شهید میشه؛ دل تو دلش نبود، ذوق زده بود😍
، خوشبهحالش، میدونست رفتنیه.
بهش گفتم تو رو به خدا دعا كن لایق بشم و منم رفتنم مثل تو باشه. 🌱🍃
هر چند مثل اونها بودن و رفتن، خیلی سخته، باید از همه چیزت بگذری، از همه چیز.🌸🌿
🌹«پایان قسمت دوم»🌹
#ڪپی_باذکرصلوات_تعجیل_درظهورآقا🌟
#بایادشان_صلوات 📿
#ادامه_دارد ✅
╔ ♡♡♡ ════╗
||•🇮🇷 @marefat_ir
╚════ ♡♡♡ ╝
.