خشتـــ بهشتـــ
🍃به نام او
به یاد #او
متولد بهارِ #انقلاب بود...خرداد پنجاهُ هفت.
هجده سالگی،قامتش سبز پوش #سپاه شد و نوزده سال پر افتخار برای کشورش خدمت کرد.
.
🍃همچو شهرتش، #شیردل بود و نترس...در قلبِ محبانِ علی(ع) #ترس جایی ندارد...
که اگر باشد زبان،لبیک گوی #عشق نمیشود!!
.
🍃مردی #شجاع و عاشق خانواده
#پسری پرافتخار
#همسری همراه
#پدری دوستداشتنی
.
🍃همه را برای زمین گذاشت و راهی #آسمان شد...!
روحش قرارِ ماندن نداشت...گویی آرامش را در خاکِ #سوریه میدید.
.
🍃ندای "هَل مِن ناصِر..." خواهرِ ارباب، قدمهایش را برای رفتن محکم کرد و او علی اصغر #تدمر شد...
.
🍃اولین روز #شعبان؛در آستانه میلادِ فخر عالمِ امکان؛حضرت ارباب(ع) تقدیر بر #شهادت رقم خورده بود.
.
🍃وقتِ رفتن به کمین خوردند و هنگام برگرداندن ماشین، پهلویش #گلوله را به آغوش کشید...و ذکر #علی (ع) در فضا طنین انداز شد...
.
🍃خاکِ #تدمر با عشق جسمِ بی جانش را در آغوش خود ماندگار کرد و بناشد به تاسی از بانوی گمنامِ #مدینه(س)، چند صباحی مهمانِ غربتِ سرزمینِ شام باشد💔!!
.
🍃کیلومتر ها آن سو تر؛ مادری نگران، همسری چشم به راه و پسرکی شش ساله دلتنگِ قهرمانشان بودند...😔
.
🍃یکسال گمنامیاش،فرصتی بود تا آیینه #صبر خانواده جلا بگیرد...
تا امیر علی بیاموزد؛زین پس مردِ مادرش است...به دلِ کوچکش بقبولاند؛ گرچه پدر در آسمانهاست اما مزارِ زمینیاش مامن و پناه گاهِ اوست⚘
.
🍃سفارش به #صبر کرده بود و عجیب این صبر عجین شده در حالاتِ همسرِ زینبیاش بود...
وقتی که تابوت را به آغوش گرفت و دست بر #استخوانها کشید...
آن هنگام که قبلترها را تصور میکرد و علی اصغرِ خندانش را؛
و آن هنگام که راهِ پیش رو را بدونِ مردِ شیردلش تجسم میکرد؛
در نگاهش "ما رایتُ الا جمیلا" را میدیدی...
.
🍃به گفته علی اصغرش، "لا یَوم کَیَومِکَ یا اباعَبدالله...💔"
و همین جمله آرامشی بود بر قلبِ بیتاب و مضطرش.
✍️نویسنده: #زهرا_قائمی
به مناسبت #سالروز_ولادت🥀
#شهید_علی_اصغر_شیردل💜
#جوان_مؤمن_انقلابی💚
#تولدت_مبارک_عزیز_برادرم💛
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
🍃چمران
کاوشگر ژرفای جاذبه و چگالی و اتم.
بحث علمی نیست اشتباه نکنید، چمران جستجوگر جاذبه #عرفان، چگالی وجود #ایتام و اتم وجوب خداست.
.
🍃آنقدر رفته و گشته که یا خود را بیابد یا #خدا را.
گرد دنبال مظلوم از آمریکا و جاذبهاش گشته و ایستاده بر بلندی های جولان، اسلحه بدست و دوربین بر چشم، بذر پاشید و برگشت در دیاری که اولین نفس را بالا کشید و خاکش را لمس کرد. چسبیده به تفکر #مقاومت و خودباوری از #امام_موسی جدا شد و چسبید ب امام، امام موسی.
.
🍃آمد و باز ایستاد بر بلندی های #پاوه، #بانه و سنندج تا نشان دهد راه رهایی جز دست بر سر زانو زدن اتّکا به خود نیست.
.
🍃چمران، علی شناس بود. زمانی ک مثل #علی بر قله علم ایستاده بود دست بر سر یتیم میکشید و مانند شمع دور آنها میگشت و نفس خود را آب میکرد تا سرکش نشود، توان زندگی مرفه را داشت اما مثل علی بر خاک سر میگذاشت و بر زمین میخوابید، مانند علی درایت و شجاعت جنگی داشت اما با همه رئوف رفتار میکرد و آخر هم مثل علی خدا را با همه عمق وجودیاش در آغوش کشید پس از عمری #مجاهدت
معروف به این که اگر خداشناس هستی همه را باید در علی جویا شوی.
.
✍نویسنده: #محمد_صادق_زارع
.
به مناسبت شهادت #شهید_مصطفی_چمران
.
📅تولد : ۱۸ اسفند ۱۳۱۱
.
📅شهادت : ۳۱ خرداد ۱۳۶۰
.
🥀مزار : بهشت زهرا. قطعه ۲۴
.
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
خشتـــ بهشتـــ
ای #شهید...
🍃در خاکریزهای #جبهه، خدا را شناختی، برایش مناجات کردی، ناله سردادی و #عاشق شدی. هنوز سوز صدا و مداحیهایت در گوش همرزمانت به یادگار مانده است.
.
🍃برایمان #کمیل بخوان. مدتی است محرومیم از دعای پنجشنبه شبهای #مسجد.
🍃با سوز دلت #ظلمت_نفسی بخوان، مدتی است خودمان را گم کردهایم.
.
🍃 نادما منکسرا را برایمان #گریه کن که شاید از این خواب ناز غفلت بیدار شویم.
.
🍃هرکس از تو حرفی زد، از عشقت به حضرت مادر گفت. روضه #حضرت_زهرا بخوان.
.
🍃برایمان از #در_سوخته بگو شاید از آتشی که برای خودمان ساختهایم خلاصی یابیم.
.
🍃بگو چه گذشت بین در و دیوار، شاید دلمان لرزید و اشکمان جاری شد.
از میخ در هم بگو. شاید در #توبه به رویمان باز شد.
.
🍃از وصیت مادر به دختر و #پیراهن_کهنه بگو، شاید کبوتر دلمان پرکشید سوی #گودال. اما از بازوی کبود نگو، میدانی که ختم میشود به گریههای علی.
صبرِ چاه را نداریم که در مقابل دل داغدار و اشکهای #علی تاب بیاوریم.
.
🍃نمی دانم در جبهه، چگونه عاشق شدید که شهادتتان همچون اهل بیت بود، یکی بی سر، یکی با دستهای قلم شده، یکی #اربا_اربا و یکی با پهلوی شکسته و #بازوی_کبود همچون خودت .
.
🍃 در سنگرِ مناجاتت، روضهی مادر را میخواندی که خمپاره، بازویت را کبود کرد و پهلویت را شکافت و تو بازهم به #مادر اقتدا کردی.
.
🍃این #عشق پایان ندارد....
سنگ مزارت و ذکر یا زهرایی که روی آن حک شده، نشانهای است برای هر #زائر که دلش گره بخورد به حضرت مادر. فاتحهای برای تو بخواند و حاجت بگیرد. راستی شنیدهام جوانان به واسطه تو #خوشبخت میشوند. شاید هم اولین قدم برای #عاقبت_بخیری، خوشبختی است. سفارشمان را به مادر پهلو شکسته بکن...
.
🌺تولدت مبارک فرمانده..
.
به مناسب سالروز تولد #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
.
✍️نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
.
📆تاریخ تولد : ۲۳ تیر ۱۳۴۳
.
📅تاریخ شهادت : ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶. بانه.
🥀مزار : اصفهان
.
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
خشتـــ بهشتـــ
🍃بعضی ها از ابتدا #عاشق آفریده میشوند!
به سِیر زندگیشان که نگاه میکنی، با بقیه فرقهایی دارد.
مثلا #مرتضی!
متولد شهر #قم است.از ابتدا زیرِ سایه حضرت#فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها بزرگ شده است.😌
.
🍃پسری #باهوش ، با استعداد و توانمند، در رشته #ریاضی تحصیل کرد و توانایی هایی بینظیرش در حل معادلاتِ ریاضی او را قبولِ رشته #مهندسی_الکترونیک کرد.😎
.
🍃اما او آگاهانه، مسیر زندگی اش را تغییر داد!
دل از رشته عالی و موقعیت های بعدش کَند و وارد دانشگاه #افسری_امامعلی_علیهالسلام شد.
جایی که دستِ عاشقی کردنش باز باشد😉
.
🍃اما به قولِ همسرش "بیش از اینکه به فکر #شهادت باشد به فکر انجام #وظیفه بود.مرتضی حتی #وصیتنامه هم ننوشت!"
.
🍃به #سوریه رفت، منطقه #سیده_زینب ، در ردیف جنوبی #دمشق .
پایش به عراق باز شد ، آن زمان که داعش پا از گلیمش فراتر گذاشت و به همراهِ سردار دلها در خارجِ شهرِ #بغداد کمربند دفاعی تشکیل دادند تا مانعِ پیشروی دشمن شوند.🌹
بال و پر میگشود.آماده #پرواز میشد و گویی جسمش جایی برای روحِ بزرگش نداشت!😓
.
🍃عاشقانه پایِ عشق جان داد
ترکشی پهلویش را شکافت.💔
و خونی که وارد ریه اش شد،راه نفسش را بست.
جسمِ بیجانش درون خاک و روحِ بلندش در #آسمان ها نظاره گرِ فرزندی است که چهارماه پس از شهادت پدر چشم به جهان گشود😔
.
🍃#علی که هیچ گاه طعمِ آغوش #پدر را نچشید💔
.
#پروازت_مبارک_فرمانده 🕊
.
پ.ن: شهید در سال۹۷ شهید نمونه کشوری معرفی شدند.
.
✍نویسنده : #زهرا_قائمی
.
🕊به مناسبت سالروز شهادت #شهید_مرتضی_حسین_پور
.
📅تاریخ تولد : ۳۰ شهریور ۱۳۶۴
.
📅تاریخ شهادت : ۱۶ مرداد ۹۶.دیرالزور سوریه
.
🥀مزار شهید : گیلان،روستای شلمان
.
خشتـــ بهشتـــ
#Live_Like_Ali
☘علی جدا کننده #حق و #باطل است.
باید پذیرفت و سر سپرده ولایتش بود تا ما را از باطل جدا کند و تحت لوای #ولایت خود بر حق، اذن ورود به بهشتمان را بدهد.
.
☘علی بودهی زمانی است که خلقت آفرینش هنوز آفریننده #خدا نبود و هست تا آن زمان که در جرگهی #صالحان امت خویش وارد بهشت شود و آنجا رخ بنماید که جایگاه #علی کجا هست و آیا میماند که کسی تحت فرمانش نباشد؟
.
☘علی پیشوای کسانی است که رابطه سر و جان را میفهمند اما نه اینگونه که جان در گرو بودن سر است، بلکه آزادیشان را در این میبینند که سر در بالین علی #جان را به او بسپارند.
.
☘علی شخص نیست، #تفکر است، تفکری که ربوبیت #خدا در ولایت خود نمایان میکند و شاید راز شکافت #کعبه از زمینی شدنش همین باشد.
.
☘یا حیدر بشکن در قلعه ابتلا را که #امت شما در جای، جای #جهان گرفتارند و #انتظار مردی از سلب تو را میکشند...
.
✍نویسنده: #محمد_صادق_زارع
.
🌺به مناسبت #عید_غدیر_خم
#طنز_جبهه😁😁
فرمانده گردانمون #شهیدحاج_علی_باقری نیم ساعت در مورد سکوت در شب حرف زد :
برادرا هیچ صدائی نباید از شما شنیده بشه !
سکوت ،سکوت،سکوت🤫
کوچکترین صدا می تونه #سرنوشت یک عملیات رو عوض کنه.باید سکوت رو تمرین کنیم.
گردان در یک ستون به حرکت در آمد و ما همه مواظب بودیم صدای پاهایمان هم شنیده نشود
که در سکوت و تاریکی مرگبار شب ناگهان فریادی از عمق وجود همه ما را میخکوب کرد
آقای #اسحاقیان بود مرد ساده دلی که خیلی دوست داشتنی بود:
در تاریکی قبر #علی بفریادت برسه بلند #صلوات بفرست🤭
همه بچه مانده بودند صلوات بفرستند ؟😨
بخندند؟😆
بعضی ها اجابت کرده و بلند صلوات فرستادند🤓
و بعضی ها هم آرام🤭
اما حاج علی عصبانی فریاد کشید بابا سکوت سکوت سکوت😡
و باز سکوت بود که بر ستون حاکم شد و در تاریکی به پیش می رفت که،
این بار با صدائی به مراتب بلندتر فریاد کشید:
لال از دنیا نری بلند #صلوات بفرست .😂
وباز ما مانده بودیم چه کنیم ...😱
حاج علی باقری دو باره عصبانی تر ...
هنوز حرفهای حاج علی تمام نشده بود که فریاد #اسحاقیان بلند شد:
سلامتی #فرماندهان اسلام سوم صلوات رو بلندتر ...😂😂
خود حاج علی هم از خنده نتونست دیگه حرف بزنه.😂😂😂
شـادی روح شهدا #صلوات
#طنز
فرمانده گردانمون #شهیدحاج_علی_باقری نیم ساعت در مورد سکوت در شب حرف زد :
برادرا هیچ صدائی نباید از شما شنیده بشه !
سکوت ،سکوت،سکوت
کوچکترین صدا می تونه #سرنوشت یک عملیات رو عوض کنه.باید سکوت رو تمرین کنیم.
گردان در یک ستون به حرکت در آمد و ما همه مواظب بودیم صدای پاهایمان هم شنیده نشود
که در سکوت و تاریکی مرگبار شب ناگهان فریادی از عمق وجود همه ما را میخکوب کرد
آقای #اسحاقیان بود مرد ساده دلی که خیلی دوست داشتنی بود:
در تاریکی قبر #علی بفریادت برسه بلند #صلوات بفرست🤭
همه بچه مانده بودند صلوات بفرستند ؟
بخندند؟
بعضی ها اجابت کرده و بلند صلوات فرستادند
و بعضی ها هم آرام
اما حاج علی عصبانی فریاد کشید بابا سکوت سکوت سکوت😡
و باز سکوت بود که بر ستون حاکم شد و در تاریکی به پیش می رفت که،
این بار با صدائی به مراتب بلندتر فریاد کشید:
لال از دنیا نری بلند #صلوات بفرست .😂
وباز ما مانده بودیم چه کنیم ...
حاج علی باقری دو باره عصبانی تر ...
هنوز حرفهای حاج علی تمام نشده بود که فریاد #اسحاقیان بلند شد:
سلامتی #فرماندهان اسلام سوم صلوات رو بلندتر ...😂😂
خود حاج علی هم از خنده نتونست دیگه حرف بزنه.😂😂😂
شـادی روح شهدا #صلوات❤️
خشتـــ بهشتـــ
▪️حسین علیهایش را دانه به دانه به #میدان فرستاد تا بدانند #حسین سرباز #دین است نه بنده #حکومت 😞.
😭 اما حسین یک #علی را باقی گذاشت تا همان دینی که برایش همه #خونهایش را به قربانگاه کشاند #منجی و هدایتگر داشته باشد.
▪️از #امام_سجاد سوال کردند یابنرسولالله چرا اینقدر بیتابی میکنید، مگر در خاندان شما #شهادت وجود نداشته؟! گفتند: چرا وجود داشته اما #اسارت نه.... 😭
▪️ خون دلهایی که علی پسر حسین خورد از جسارت و اسارت، شعلهای را #فروزان کرده که تا #قیام و قیامت لا بارد ابدا....
▪️ خون دلها خورد علیبنحسین تا نالهی #پدر غریبش در تن و #جان ما بنشیند و ما را در غم خود #دود کند. 😞
▪️ در #غربت امام غریبم همین بس در ▪️حسین علی هایش را دانه به دانه به #میدان فرستاد تا بدانند #حسین سرباز #دین است نه بنده #حکومت 😞
😭 اما حسین یک #علی را باقی گذاشت تا همان دینی که برایش همه #خون هایش را به قربانگاه کشاند #منجی و هدایت گر داشته باشد.
.
▪️از #امام_سجاد سوال کردند یابن رسول الله چرا اینقدر بیتابی میکنید مگر در خاندان شما #شهادت وجود نداشته گفتند: چرا وجود داشته اما #اسارت نه.... 😭
.
▪️ خون دلهایی که علی پسر حسین خورد از جسارت و اسارت شعلهایی را #فروزان کرده که تا #قیام و قیامت لا بارد ابدا....
.
▪️ خون دلها خورد علیبنحسین تا نالهی #پدر غریبش در تن و #جان ما بنشیند و ما را در غم خود #دود کند. 😞
.
▪️ در #غربت امام غریبم همین بس در #سجده #دعا میکرد تا بگوید آنچه #امت رسولالله باید بداند، از خفقان همین را فهمیدم که عارفی باید در به #مهر راز بگوید.
.
🕊شهادت #امام_سجاد تسلیت .
.
✍نویسنده: #محمد_صادق_زارع
.
تاریخ انتشار : ۱۰ شهریور ۱۳۹۹
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #عاشورا #کربلا#سجده #دعا میکرد تا بگوید آنچه #امت رسولالله باید بداند، از خفقان همین را فهمیدم که عارفی باید در به #مهر راز بگوید.
🕊شهادت #امام_سجاد تسلیت
✍نویسنده: #محمد_صادق_زارع
خشتـــ بهشتـــ
🍂چند ساعتی از افطار گذشته و #زهر آرام آرام خود را به عمق جان میرساند.
جگرش میسوزد ولی افسوس که در خانه خود #غریب است😓
🍂غربت میراث #مادریست.
دیروز میان #کوچه
امروز میان خانه
فردا میان #گودال
و آن سوی دیوار زنی که در رویای شاه بانویی غرق شده است😣
🍂نگاه تارَش به کوزه آب اما فکرش میان کوچه های #بنی_هاشم است
نکند در این تاریکی، زینبش زمین بخورد!😰
🍂چشم بر هم میگذارد که پرده حجره کنار میرود: "برادرم حسن"
و فرو میرود در آغوشی برادرانه...
#حسین_علیهالسلام سرش را به دامن گرفته و زینب کنار بستر، هق هقش را درون سینه آرام میکند.
🍂دستان برادر را میگیرد.سرد است، مانند دستان مادر وقتی از کوچه بازگشته بود💔
🍂کمی آنطرفتر #عباس مردانه بغضش را فرو میدهد. دل نگران مولایش است، نکند داغِ کمر شکن برادر را تاب نیاورد!؟😥
🍂چشمان بیفروغش روی اشکهای #زینب خیره میماند: "گریه نکن جان برادر، گریه نکن"
🍂حسین لب میگشاید تا شاید پاسخِ سوالش، کمی از داغِ سینه حسن کم کند :"حسن جان! نمیگویی، آن روز میان کوچه ها، به مادرمان چه گذشت؟"
و پاسخش قطره اشکی میشود میانِ موهای سپیدِ برادر.
موهایِ سپیدی که یادگار کوچه است😔
🍂در آستانه حجره، مادر را میبیند. با همان #چادر_خاکی، دست به پهلو منتظر اوست.
پشت سرش،#پیامبر و پدرش #علی با لبخند نگاهش میکنند.
🍂زینب را به حسین میسپارد و حسین را به عباس.
صدای شیون که بلند میشود، بار دیگر #مدینه رخت عزا بر تن میکند😞
🍂پیکرِ غرق تیرش را به خاک میسپارند و ماتم #بقیع را به آغوش میکشد😭
زینب سر بر شانه برادرش از کوچه های بیوفای مدینه میگذرند.
اما حسین چه بگوید از داغِ دلش!!
سخت است برادری، برادرش را خاک کند.
#امان_از_غریبی
.
به مناسبت سالروز شهادت #امام_حسن_مجتبی(ع)
.
✍نویسنده : #زهرا_قائمی
.
#غربت_بقیع
#من_امام_حسنی_ام #حسینی_شده_ی_امام_حسنم
° سالروز تولد شهید علی جمشیدی 🎂
♡بسم رب عشق♡
.
🍃حدیث دل اینبار راوی گمنامی سربازان #خداست. راوی شهدای گمنام نه! اتفاقا داستان #سربازی با نام و نشان را روایت میکند🙂
.
🍃 میدانی گاهی غبطه میخورم به اینکه در این هیاهوی زمانه که هرکس نام و نشان خویش را #فریاد میزند شما و امثال شما چطور آرام و غرق در #سکوت در کوچه پس کوچه های این شهر قدم میزنید و بی توقع #خدمت میکنید❣
.
🍃میخواهم از اول بگویم. تقویم ورق میخورد ، سی سال پیش اواسط پاییز را نشانم میدهد. ستاره ای دستچین شده از از آسمان به زمین فرود میآید مادرش نام #علی را در گوشش میخواند و قصه های #اهل_بیت میشود لالایی شبانه او😌
.
🍃جلوتر میروم میخواهم پرشی داشته باشم به ۲۱ سال بعد ، قرار نبود از #روضه_گودال ، خیمه های غارت شده و #معجر های نیم سوخته بشنوی و فقط به آه کشیدن و اگر و اما بسنده کنی. از جمله ای که به دیوار اتاقت چسبانده بودی میشد تا ته قصه را خواند، نوشته بودی: پایان ماموریت بسیجی #شهادت است❤
.
🍃چند سال بعد خبر آوردند که #ماموریتت را به نحو احسن به پایان رساندی. اما اینبار هم آهسته و بی هیاهو خبر آمد. گویی از همان اول زندگی ات گره خورده بود به #گمنامی به سکوت و #بی_ریایی😓
.
🍃بارها از رسم و #مکتب و... گفته بودم اما گمنامی را جا گذاشتم یادم رفته بود بگویم در قاموس #مردان_خدا فعل و فاعل هردو گمنامند🌹
.
🍃وحالا #بسیجی_مخلص سی سال گذشت و امروز تولد #سی_سالگی توست، هرچه کنم حق مطلب را نمیتوانم ادا کنم ولی...
#تولدت_مبارک_بسیجی
.
✍نویسنده : #مهدیه_نادعلی
.
🕊به مناسبت سالروز تولد #شهید_علی_جمشیدی
@shohadae_sho
خشتـــ بهشتـــ
باکری را همه میشناسند
نامش که برده میشود، شجاعت و خدمت در پسِ ذهنها نقش میبندد
دو برادر بودند که قلبشان برای #انقلاب میتپید و دوشادوش یکدیگر در راهِ همین انقلابِ نوپا جانفشانی میکردند.
قلم اینبار از حمید بنویسد...
#حمید_باکری، مبارزه را از برادر بزرگترشان #علی آموخته بود. اویی که به دست رژیم شاه به شهادت رسید
قد میکشید اما روح بلندش وَرای گنجایش زمین بود، آنقدر بزرگ که هیچ چیز آرامَش نمیکرد.
به #سوریه و لبنان رفت تا دوره های چریکی را بیاموزد و از آنجا به #آلمان برای ادامه تحصیل اما خبرِ استقرارِ امام در #پاریس، حمید را به آنجا کشاند!
تمامِ فکر و ذکرش #خدمت بود. خدمت به مردمی که حالا بانگِ انقلاب سر داده بودند و خونشان را به پایِ این نهالِ نوپا میریختند
رنگ و بویِ #جبهه را که دید، گویی روحش به #تکامل رسید، خستگی ناپذیر بود و هیچ چیز روحِ بزرگش را آرام نمیکرد. حتی وقتی در شهرداری مشغول شد، چندی بعد پست و میز و صندلی را رها کرد و به خاکِ جبهه پناه برد.
خدمتِ پشتِ میز کارِ حمید نبود...او مرد #جهاد بود و میدان جنگ!
بیوقفه در #تکاپو بود، اصلا انگار متولد شده بود تا خستگی را شکست دهد. شاید هم به قول #حاج_احمد_متوسلیان "استراحت را گذاشته بود بعد از #شهادت"!
شهادتی که در #خیبر اتفاق افتاد و پیکری که هیچ گاه از #مجنون باز نگشت اما آنچه حاکم است، #عشقی است به حمید که در دلها مانده
فرمانده حمید
این روزها به چون تویی نیاز داریم...کسی که خسته نشود و دردِ مردم را بفهمد...درد مردم را درد خودش بداند، به کسی نیاز است که دلبسته به #مقام و منصب و میز نباشد!
از آنجایی که تو هستی تا جایی که ما ایستاده ایم فرسنگها فاصله است
برای روحِ زمینگیرمان #فاتحه بخوان...شاید نفسِ تو زنده مان کند!
گرچه شهادت، طلوعِ جاودانگی تو بود اما...
#سالروزِ_زمینی_شدنت_مبارک فرمانده
✍️نویسنده : #زهرا_قائمی
🌺به مناسبت سالروز تولد #شهید #حمید_باکری
📅تاریخ تولد : 1 آذر 1334
📅تاریخ شهادت : 6 اسفند 1362.جزیره مجنون عراق
🥀مزار شهید : مفقودالاثر🌹
┏━ ✨ 🌹 ✨ 🌸 ✨ ━┓
💐 @shohadae_sho 💐
┗━ ✨ 🌸 ✨ 🌹 ✨ ━┛
📝 #اسم_نیکو
▫️ظرف ها را از مادر گرفت،
شست و گفت: دستات دیگه حساسیت گرفته مادر. مادر رفت سراغ غذا که روی اجاق گاز بود.
پسر، دنبال مادر رفت؛ مثل اینکه میخواست به مادر چیزی بگوید.
رفت کنار مادر و خیلی مودب گفت: مادر چرا اسمم را گذاشتید فرزام؟! چرا #علی نه؟! #حسین نه ؟! ...
و ادامه داد که:
آخه آدم با شنیدن فرزام یاد هیچ انسان خوبی نمیافته! من اصلا صاحب نامم رو نمیشناسم که بهش افتخار کنم! از همان روز به بعد بود که همه علی صدایش میزدند.
✅ مواظب باشید فردای قیامت فرزندانتان با اسمی که برایشان گذاشتید به خدا شکایت نبرند.
🥀شهید علی پورحبیب
📖 آب زیر کاه، ص 37
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣