eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.6هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
خشتـــ بهشتـــ
⃣3⃣ 🌿 اردوگاه شهید درویشی اردوگاه شهید درویشی یک از اردوگاه های متروکی بود که در نزدیکی شهر شوش قرار داشت. اوایل سال 80 بود. سی با جمعی از دوستان هم کردند و اون اردوگاه رو جهت اسکان و پذیرائی از زائرین شهدا بازسازی کردند. علاقه بسیار زیادی به شهید درویشی داشت. همیشه می گفت شهید درویشی خیلی غریبه. باید نامش رو زنده کنیم. حتی بارها شده بود بچه ها رو می برد منزل شهید درویشی به مادرش سر می زد. چند بار هم براش یادواره کوچکی برگزار کرد. سید هرسال 10 الی 15 نفر از بچه ها رو جمع می کرد و می برد تو اردوگاه تا فضا رو برای اسکان زائرین آماده کنند. سعی می کرد بچه هایی رو اونجا ببره که خیلی تو جو شهدا و... نبودند. بارها شاهد بودم که بچه ها چقدر اونجا متحول می شدند. یه مینی بوس تحویلش بود هر سال عکس یکی از شهدا رو می زد جلوی ماشین. می گفت: راننده و همه کاره ی ماشین و اردو شهدا هستند. یادمه یک سال عکس شهید مهدی زین الدین رو زده بود. بعضی وقت ها تند می رفت. می گفتم سید جان آروم تر! ناکام مون نکنی؟! می گفت: من هیچ کاره ام رانندتون آقا مهدیه؟! مهدی زین الدین. ایناهاش اینم خودش! بهش بگین یکم یواش تر بره! بعد با عشق و شور خاصی می گفت: کیشه (مرد) نوکرتم مهدی جان، من کوچیکتم. یواش تر. تو اردوگاه شهید درویشی روی تک تک بچه ها کار می کرد. سعی می کرد اگر کسی اخلاق بدی رو داره اون رو ترک بده. سی بارها می رفت با بچه ها صحبت می کرد و اشکالات آن ها را متذکر می شد. یک روز یکی از خادم ها حرکت زننده ای اجام داد. سید دید اما به روی خودش نیاورد. من دو نیمه شب بیدار شدم. دیدم که سید با اون شخص داره صحبت می کرد. فهمیدم که سید چی کار داره می کنه. از فردا، اون شخص به کلی رفتارش رو اصلاح کرد و متحول شد. سید همیشه می گفت ما خادم الشهدا هستیم. نماینده شهدا هستیم باید الگو باشیم برای همه... خیلی هوای زائرها رو داشت. هر وقت فرصت پیدا می کرد می رفت با اون ها خلوت می کرد و از شهدا براشون می گفت. گاهی پیش می اومد نزدیک های غروب چند نفر از این زائرها رو می برد به منطقه فتح المبین یا مناطق نزدیک اردوگاه، چون می دونست برنامه بعضی از کاروان ها بازدید از این مناطق نیست خودش این کار رو انجام می داد. با راننده ها و سربازها خیلی گرم می گرفت. تو اون چند روز محدود چند بار دیدم که افراد معتاد یا کسانی که اهل ارتباط با نامحرم بودند رو می برد مناطق یا مقبره شوش دانیال، اونجا خلوت می کرد و نصیحتشون می کرد... من یکی از خادمین اردوگاه بودم. چند روز زودتر می خواستم برگردم. سید چند نفر از بچه ها رو جمع کرد و من رو بدرقه کردند. جالب بود، دعاهای قشنگی می کرد: می گفت بچه ها احسان داره می ره، چند روز خادم شهید درویشی بوده. بعد به عکس شهید اشاره می کرد و می گفت: شهید درویشی، خادمت داره می ره، الان وقت مزد دادنه، ایشالله دست خالی ردش نکن. در اردوگاه کارها رو تقسیم بندی کرده بود. دو نفر تدارکات، چند نفر آشپزخانه و... خودش هم همین طور پروانه وار دور شمع بچه ها می چرخید. غذا که می پختیم دائم از بچه ها صلوات می گرفت، سینه می زد، ذکر می گفت، بچه ها عجیب محو این جمع بودند. هرکس یکبار تو این جمع می رفت، دیگه غیر ممکن بود که دل بکنه. یکی دو سال غذای زائرین از بیرون می اومد و ما فقط تقسیم می کردیم. به پیشنهاد و پیگیری سید، تصمیم گرفتیم که غذای اردوگاه رو خودمون درست کنیم. همه بچه ها اعتقاد داشتند اگه خودمون سر دیگ غذا باشیم، با سلام و صلوات برکت به غذامون می افته و اثر معنوی روی زائرین هم خواهد داشت. حتی به پیشنهاد سید همه با وضو در آشپزخانه کار می کردیم. مصداق آیه شریفه شدیم که می فرمایند: صبغه الله و من احسن من الله صبغه » رن خدائی بگیرید و چه رنگی از رنگ خدا بهتر - بقره 138« ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆