eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.6هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
خشتـــ بهشتـــ
⃣3⃣ 🌿 عنایت شهدا مسئولان اردوگاه به ما چند ساعت قبل از پخش غذا آمار زائرین رو می دادند تا فرصتی برای پخت غذا داشته باشیم. یک بار نزدیک ظهر بود که یک اتوبوس به آمارمون اضافه شد. نمی دونستیم چی کار کنیم؟ غذا کم بود. سید بدون هیچ استرسی یه پارچه سبز پرچم سید الشهدا (ع) رو کشید روی دیگ و به بچه های خادم گفت: بچه ها بیاید جمع بشید دور دیگ غذا، هرکدوم برای یک شهید نیت کنید، ذکر صلوات گرفت و یک توسل کوچکی هم به حضرت زهرا (س) پیدا کرد. پرچم رو از روی دیگ برداشت و یاعلی گفت و مشغول تقسیم غذای زائرین شدیم. برای ما خیلی عجیب بود. نه تنها غذا کم نیومد مقداری هم غذا مانده بود. همه حسابی غذا خوردند!! سید خیلی خوشحال بود. اونجا بود که فهمیدیم چقدر سید با شهدا رفیقه و شهدا هم حسابی هوامون رو دارند. با همت سید و مدد شهدا همه کارهامون رنگ خدائی داشت. در مقابل مادران شهدا خیلی متواضع بود. می گفت ما باید قدر این ها رو بدونیم کم کم دارند می روند و ما از نعمت این ها محروم می شیم. هر سال رسم داشتیم منزل شهید درویشی می رفتیم. سوار ماشین به سمت منزل شهید درویشی روانه شدیم. سید خیلی مودب رفت در مقابل مادر شهید درویشی دو زانو نشست و صحبت های مادر شهید رو گوش می داد. نادر از فرزند شهیدش می گفت یادمه از تولد شهید خاطره عجیبی رو تعریف کرد که همه مون رو منقلب کرد. می گفت زمانی ک شهید رو باردار بودم در عالم رویا دیدم درب منزل ایستاده ام سیدی نورانی آمد از من یک لیوان آب خواست. آب را که آوردم خورد. رو کرد هب من و گفت: مادر، این فرزندی که در راه دارید پسر می باشد و در آینده ای نزدیک فدای راه اهل بیت (ع) خواهد شد. سید سرش رو پایین انداخته و به شدت گریه می کرد. در آن لحظات حال خوشی داشت. نمی دانم زیر لب چی از شهید درویشی می خواست. اما الان مطمئن هستم اون موقع سید رزق شهادتش رو خواست. یادمه یک سال سید منزل شهید درویشی نرفته بود. مادر شهید گفته بود: برید اون سید رو هم بیارید. اون مثل پسرم می مونه. مادر شهید درویشی نمی دونم در وجود سید چی می دید که از بین اون همه خادم، فقط سید رو یادش مونده بود! اردوگاهش هید درویشی چندین بار میزبان طلبه ها و افرادی که از خارج کشور می اومدند بود. سید برای این ها سنگ تمام می گذاشت. خودش رو نماینده شهدا می دونست. اعتقاد داشت عملکرد خوب ما در مقابل زائرین، ارج و مقام شهدا رو بالا می بره. یه بار کتاب خاک های نرم کوشک رو از من گرفت و داد به یکی از این مهمان های خارجی، اون فرد خیلی خوشحال شد و تشکر کرد .سید می گفت: بچه ها با تمام توان به زائرین خدمت کنید تا شهدا از ما راضی باشند. سید هرسال زودتر از همه خادم ها می رفت و دیرتر می اومد. رفت و آمدش تقریبا بیش از یک ماه می شد. به نظر من هرسال یک چله نشینی در خانقاه شهدا داشت. همین چله نشینی ها سید رو به اوج برد. غروب آفتاب که می شد، با هم می رفتیم بالای بام خلوت می کریم. روشه های حاج منصور رو می گذاشتیم و گریه می کردیم. جالب بود چند سال قبل از اتفاقات سوریه و مدافعین حرم بود، سید وقتی روضه حضرت زینب (س) را گشو می کرد، زار می زد و صدای ناله هاش هنوز در گوشم می پیچید که با حزن عجیبی می گفت: آخ عمه جان، قربان سنی مظلومیتی (قربان مظلومیتت عمه جان) عمه جانش رو این قدر از عمق جانش می گفت مو بر تنم سیخ می شد. تو اردوگاه همیشه من می دیدم نماز شب می خوند. ما از بس خسته بودیم به سختی برای نماز صبح بلند می شدیم، اما سید زودتر بیدار می شد نماز شبش رو می خوند، بعد ما رو برای نماز صبح بیدار می کرد... ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆