خشتـــ بهشتـــ
#قسمت_سی_و_هشتم8⃣3⃣
#معرفی_شهید🌿
#زندگینامه_شهدا✨
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
#مهمان_شام
شهید محمد رحیمی
سال 90 بود. نزدیکای عید نوروز قرار بود بریم اردوگاه شهید درویشی برا خادم الشهدایی. سید میلاد قبل از اینکه بریم رفت اکثر کارای جاموندش رو انجام داد. یکی دو روز قبل اینکه بریم رفت دیدن مادر شهید محمد رحیمی. سید میلاد این مادر گرامی را عمه صدا می زد.
به ایشان گفت: عمه جان دعا کن شهدا ما رو قبول کنند و اونجا همه جوره همراهمون باشند، واقعا هر کاری هم بکنیم شرمندشونیم و اینکه به پسر شهیدت محمد سفارش کن حتما بیاد اردوگاه. تو همه شرایط کمک کنه.
بالاخره وسایلامون رو جمع و جور کردیم و راه افتادیم. تو راه و تو ماشین سید راننده بود، اما هوای همه بچه ها و مخصوصا سربازها رو داشت. سید سعی می کرد از همون جا رو بچه ها کار کنه.
تو اردوگاه بچه ها یه حسینیه ای درست کردن تا زائرا هر روز نمازاشون رو اونجا بخونن، دیوار این حسینیه و داخلش جوری طراحی شد که مثل نمایشگاهی بشه تا زائرا که میان حسینیه حس و حال معنوی داشته باشن.
یکروز حاج امیر فرجام همراه کاروان به اردوگاه اومده بود. ایشان متوجه عکسی شد که بچه ها سر در حسینیه نصب کرده بودند.
اون تصویر بزرگ چند نفر از رزمندگان بود که تعدادی از اون ها شهید شده بودند. یکی از اون ها که دقیقا بلای ورودی حسینیه قرار داشت، کسی نبود جز شهید حاج محمد رحیمی. حاجی خیره شده بود به عکس. بعد سید میلاد رو صدا زد و گفت: شهدای این عکس رو می شناسی؟
#بایادش_صلوات ♥️
#ادامهدارد... ✅
🌿[ @shohadae_sho ]🌿
#شهدایی_شو💙👆