eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.7هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
خشتـــ بهشتـــ
⃣3⃣ 🌿 باران رحمت در گردان امام حسین (ع) شهر بهار عضو بودیم. برای رزمایش که به گردان می رفتیم، سید می رفت سراغ بچه هایی که سیگاری هستند! می گفتم سید کجا می ری بیا پیش ما، می خندید و می گفت من می رم پیش رفقام. می رفت با اون ها گرم می گرفت و جذب می کرد. من یاد خاطرات شهید همت افتادم، حاج همت زمانی که تو پاوه فرمانده سپاه بود، با همین سیگار و... کلی از مردم منطقه رو به سمت انقلاب و اسلام جذب کرد. سید روش های مختلف را به کار می گرفت تا در دل مخاطب نفوذ کند و آن ها را به راه خدا هدایت کند. در کمتر سی دیدم که بتواند مثل سید، با تمام افراد ارتباط بگیرد. با افراد مختلف و در مشاغل مختلف دوست می شد. با افرادی که کوچکتر یا بزرگتر از خودش بودند خیلی سریع رفیق می شد. ما در محل افرادی داشتیم که به راحتی از کارهای زشت خود حرف می زدند، سید خیلی راحت با آن ها رفیق می شد. البته تمام این ارتباط گرفتن ها هدفمند بود. از تمام کارهایش هدف داشت، هدف او هم فقط هدایت افراد به سوی خدا بود. در یکی از همین رزمایش ها قرار بود ماوری انجام بدهیم، قبل از حرکت هر کدوم از بچه ها یک سربندی رو برداشتند و مشغول بستن سربند شدیم. سربندی که برای من بود نام مقدس حضرت زینب (س) داشت. تا خواستم سربند رو ببندم دیدم سید نگاه خاصی به سربند من داره گفت احسان جان نوکرتم میشه سربندهامون رو با هم عوض کنیم؟! گفتم به روی چشم ولی فرقی نداره که؟! دوتاشون هم اسم اهل بیت (ع) روش نوشته! گفت: برای من خیلی فرق می کنه، اسم عمه جانم روی سربند تو نقش بسته تا این حرف رو گفت بدون معطلی سربند یا زینب (س) رو به سید دادم و زینت بخش پیشانی سید شد... اردوگاه شهید درویشی خادم الشهداء بودیم. با سید کنار آشپزخانه نشسته بودیم. یک دفعه ابر سیاهی روی اردوگاه آمد و باران بسیار شدیدی بارید، صدای شرشر باران در سکوت اردوگاه لذت خاصی داشت. سید گفت: کیشه (مرد) الان حال می ده بریم زیر این بارون برای بی بی حضرت زهرا (س) سینه بزنیم، گفتم سید چی داری می گی الان چه وقت سینه زدنه؟ اون هم زیر این بارون؟! دیونه شدی؟! گفت: من دیونه اهل بیتم. داداش ما که رفتیم. شروع کرد وسط اردوگاه زیر اون بارون شدید سینه زدن، ایام فاطمیه بود. ذکر یا زهرا یا زهرا (س) می گفت و سینه می زد، من هم هوس کردم و رفتم. چند دقیقه بیشتر نتونستم زیر اون بارون بمونم. سراپا خیس شدم. سریع برگشتم. اما سید تو حال خودش بود. بچه ها هم کم کم اومدن جمع شدن ده بیست نفری شد. داد می زد و می گفت: بیاید عنایت حضرت زهرا (س) رو به خادم هاش ببینید. همین طور سینه می زدند و گریه می کردند. کم کم روضه حضرت عباس (ع) عطش و بی آبی؛ بچه ها همراه ابرهای آسمان چشم هاشون ابری شده بود و گریه می کردند. روحانی اردوگاه هم به جمع شون اضافه شد و مجلس روضه ی عجیبی برقرار شد. نزدیک یک ساعت زیر بارون بچه ها عزاداری کردند. هیچ کس خسته نمی شد. بعد از مراسم، سید سراپا خیس شده بود. وارد سوله شد. گفتم سید جان سرما می خوری حالت جا میاد! گفت: نگران نباش، اگر بدونی خدا چه نظری به مجلس ما کرده بود؟ رحمت الهی از همه طرف ما رو احاطه کرد. مگه نشنیدی دعا هنگام بارون مستجاب می شه. حرف های سید بوی عشق و معرفت می داد و ما هنوز به آن نرسیده بودیم... ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆