#ڪلام_شهید 🕊🌿
🌼•• سالروز شہـــادت ••🌼
🌿♥️|•• خدایا مرا ببر ڪہ مسائل( بی حجابی ) را نبینم ، چه میخواستیم و چہ شد...!
🌸•| تاریخ شهادت: ۱۶فروردین۱۳۹۳
🌸•| تاریخ تولد : ۲۱بهمن ۱۳۴۷۶
🌼•| مزار شهید : گلزارشهدایتهران
#شهیدمرافعحرم 🌸🌿
#شهید_مسعود_مدددخانی 💔
#بایادشصلوات 💛••
#گاندو 🇮🇷
🌸[ @shohadae_sho ]🌸
#شهدایی_شو 💜👆
✅••| 13 فروردین سالروز #شهادت کنت لوکا گائتانی لاواتلی فرزند مالک کارخانههای شراب ایتالیا است
که شیعه شد و مانند آنیلی بطرز مشکوک به قتل رسید...
🔸•| زندگی جز مبارزه برای عقیده نیست
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
خشتـــ بهشتـــ
#قسمت_شصتم0⃣6⃣
#معرفی_شهید🌿
#زندگینامه_شهدا✨
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
#مهمان_شام
هدایت گری
خیلی از رفقا هایم را دیده ام که به خاطر دوستانشان از مسیر خدا دور شدند. یعنی تحت تاثیر دوستان، دستورات خدا را زیر پا گذاشته و... این موضوع حتی در قرآن اشاره شده. فرقان آیه ۲۸ « یا ویلتی لیتنی لم اتخذ فلانا خلیلا» آنجا که اهل جهنم می گویند: ای وای بر من، ای کاش فلان (شخص گمراه) را دوست خودم انتخاب نکرده بودم...
یعنی برخی رفاقت ها انسان را به جهنم می کشاند. اما رفاقت با سید، برای تمام دوستان، زمینه هدایت را فراهم میکرد.
تفاوت سید با بقیه این بود که برای تمام افراد محل، به خصوص جوانان و دوستانش دل می سوزاند. تعداد افراد برای او بسیار اهمیت داشت. اگر می توانست یک نفر را به هر روش ممکن هدایت کند، تمام تلاش خود را انجام می داد.
او حتی از یک رفیقش که در مسیر گمراهی قرار می گرفت نمیگذشت. تلاش خودش را دو چندان می کرد تا او را به مسیر خدا برگرداند.
برایم جالب بود که سیدمیلاد چطور با جوان ها رفیق می شود. چند نفر از جوانان سر کوچه جمع می شدند. صید با رفاقت تلاش کرد تا آنها را از سر کوچه جمع کند. در این راه بسیار موفق بود. بعد هم تلاش خود را بیشتر کرد تا پای آنها را به مسجد باز نمود.
با سید اردو رفتیم مشهد. من با این که سنم کم بود اما اهل سیگار بودم. سید هر وقت من را میدید خیلی آرام و مهربان می گفت: پسرجان حیف شما سیگاری بشی. سیگار مقدمه شروع خیلی از خلافها میشه.
#بایادش_صلوات ♥️
#ادامهدارد... ✅
🌿[ @shohadae_sho ]🌿
#شهدایی_شو💙👆
خشتـــ بهشتـــ
#قسمت_شصت_و_یکم1⃣6⃣
#معرفی_شهید🌿
#زندگینامه_شهدا✨
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
#مهمان_شام
توصیه می کرد می گفت توجه به مادرت داشته باش. دور و بر رفیق ناباب نگرد.
یکی دوبار تا نیمههای شب نشست ما را نصیحت کرد. آن هم خیلی غیر مستقیم. خیلی دغدغه این را داشت که جوان ها از هیئت و مسجد و باشگاه جدا نشوند.
خیلی توصیه می کرد که تاب شهدا رو بخونم و با مرام شون آشنا بشم، حتی یه بار لباس با تصویر شهید همت رو برام خرید. گفت اگه میخوای عاقبت بخیر بشی دامن شهدا را ول نکن.
داستان شهدای مثل شهید شاهرخ که قبلاً گذشته خوبی نداشته اما بعدها جبهه رفته بود و به شهادت رسیده بود را زیاد می گفت. میخواست زندگی شاهرخ رو به من نشون بده و به یک هر وقت انسان بخواد به سمت خدا و اهل بیت (ع) برگرده میشه و هیچ وقت برای توبه و بازگشت دیر نیست.
شب عاشورایی بود. طبق رسم هر ساله در خانه برنامه توسل و عزاداری بود. از قدیم بارها شنیده بودم که در شب عاشورا برخی از اصحاب سپاه یزید به سمت خیمه سیدالشهدا (ع) برگشتند. برخی افراد لات محل جلو درب زور خانه نشسته بودند. سید رفت سراغشان و دستان جوانان را گرفت آورد هیئت. همین تلنگر باعث شد که پای برخیها به هیئت باز بشه.
روزهای اول با من صحبت میکرد. خیلی از مسائل را برایم توضیح می داد. اینکه با چه کسانی رفیق باشم و از چه کسانی دوری کنم. نصیحت های او را هیچ وقت از خاطرم نخواهم برد.
ماکسیرا در منزل نداشتیم که برای ما وقت بگذارد و خوب و بد را یادآوری کند. سید خیلی برای ما وقت می گذاشت و نصیحت می کرد. بیشتر نصیحتهای او هم غیر مستقیم بود. بعد هم ما را به سمت مسجد کشاند.
اوایل زیاد اهل مسجد و... نبودم. تا سید می رفت برای وضو، من هم از مسجد بیرون می رفتم! اما رفته رفته جاذبه شخصیت سید ما را مسجدی کرد. یعنی به عشق او مسجد می رفتم. سید در عین حال که جوانی با ویژگیهای منحصر به فرد بود، کارهایی می کرد که برای ما عجیب بود.
وقتی میدی جوانی از مس جدا شده برای خلاف رفته خیلی ناراحت می شد. یک بار دیدم با یک جوانی که ازش پول میخواد خیلی بد برخورد کرد.
#بایادش_صلوات ♥️
#ادامهدارد... ✅
🌿[ @shohadae_sho ]🌿
#شهدایی_شو💙👆
خشتـــ بهشتـــ
#قسمت_شصت_و_دوم2⃣6⃣
#معرفی_شهید🌿
#زندگینامه_شهدا✨
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
#مهمان_شام
من تعجب کردم سید هیچ وقت اینطور مرامی نداشتم اما بعدها فهمیدم که اون جوان اهل خیلی از کارهای خلاف بوده.
یک بار یکی از دوستان خادم الشهدا، مقداری از مسیر شهدا جدا شده بود. سید خیلی غصه میخورد. میگفت رفتم کنار اروند برای اون دوستم دعا کردم. میدونم که اروند صدایم را شنید.
درد دلهام را به آب اروند گفتم. آبی که هزاران شهید را مدفون خودش کرد و انشاالله اونجا دعام مستجاب بشه و عاقبت بخیر بشیم.
برای راهیان نور یک کاروان نیرو را می انداخت به نام کاروان دیوانه ها! این کاروان خیلی مشتاق داشت. ۲۰۰ نفر ثبت نامی داشتیم اما عده کمی روزی شون بود که بروند. تو اتوبوس بساط شوخی و مزاح گرم بود.
سید گل سر سبد این بزم بود اما در عین حال درست به موقع بذرش رو می کاشت و ما رو مهمون سفره شهدا میکرد. حرفهای خیلی دلنشین بود. از رفاقت با شهدا برامون میگفت. چون تو اون جمع خیلیها اهل این برنامه ها نبودند و صید آنها روبه رفاقت با شهدا ترغیب میکرد.
بارها به من گفته بود که از شهدا هر وقت با خلوص چیزی رو خواسته، بهشت دادند و نمونه هاش رو بارها شاهد بودیم. سید خیلی خوب بلد بود بزرگ معنویت رو چطور در دل جوان ها بکار و کی و کجا این بذر رو درو کنه...
خیلی دنبال جذب بود می گفت ما نباید بی تفاوت باشیم فقط خودمون بیایم مسجد و بریم. نه! باید مسجد رفتن خروجی داشته باشه دست چند نفر رو هم بگیریم بکشیم شون مسجد. افراد بی نمازی رو دیده بودم که صید می برد تو یه محله دیگه مسجد ایشون می کرد که اهل مسجد هیچ شناختی نسبت به اون طرف نداشتند.
گاهی رفت و آمد با برخی از افراد برای صید گرون تموم شد. یکی دو جایی که برای استخدام رفت رد شد! شاید یک علتش دوستی با افرادی بود که سید فقط برای جذب با آنها رفت و آمد میکرد.
#بایادش_صلوات ♥️
#ادامهدارد... ✅
🌿[ @shohadae_sho ]🌿
#شهدایی_شو💙👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴حجاب" نمادی از عشق است.
🍃🌸 گفتوگوی جالب الجزیره با خبرنگاران محجبه ساکن آمریکا
#پویش_حجاب_فاطمے
♥️•| مهمانی نزدیک شد!
و ترسِ آنکه، از جاماندگانِ شعبان باشم؛
مرا احاطه کرده است... 😔
و تو باز همان خدایی هستی
که از پیش، برای تمام حادثههایم چارهای کردهای. 😍
🌿••| این روزها زیاد میگویم:
🌼•| ” اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ قَدْ غَفَرْتَ لَنَا فِی مَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْه ”|•🌼
تا تمام ترسم را در آغوش تو جا بگذارم، و ..
به ضیافت باشکوهت وارد شوم.
#ماه_رمضان
#گاندو
🌸[ @shohadae_sho ]🌸
#شهدایی_شو 💜👆
#حدیثروزانہ 🌤
#رزقمعنوۍ 💚
🌿••| امام علۍعلیهالسلاممیفرمایند:
♥️••| راستگویۍ، شمشیری بران در دست شجاع است ...!
📚••| شرح نهجالبلاغه ۲۰:۲۶۹
#صلوات
#گاندو
🌸[ @shohadae_sho ]🌸
#شهدایی_شو 💜👆
هدایت شده از ܦ߭ߊ̇ࡅ...ﻭسِ ܝܝ݅ܝࡅߺ߲🌙
📖• رمانِ پریوحش
🌾• #پارت_دویست_بیست_چهار
در باز شد و پرستار وارد شد.
_آقا لطفاً بفرمایید بیرون خانمتون باید استراحت کنند.
یکّه خوردم. پس خودش را به عنوان همسرم معرفی کرده بود.
از جا برخاست و عقب گرد کرد به قصد خروج.
_دیگه اسمشو نبر... هیچ وقت!
رفت و من ماندم با دنیایی از علامت سوال و تعجب در سرم!
همیشه یک جایی از ماجرا باید لنگ
بزند. مطمئن بودم که حرفهای ارژان را شنیده... همان روز که شنود در جیبم فشرده شده بود و آرژان قصد داشت مرا راضی به فرار و رفتن به ترکیه کند و...
عصر که مرخص شدم، به قصد بازگشت به تهران سوار ماشین سرگرد شدم.
دل در دلم نبود، برای دیدن کامران!
از رعنا دلخور بودم اما با تمام نامردی ای که این خانواده در حقم کرده بودند، بازهم دلتنگشان بودم و این مسئله دست خودم نبود.
نگاهی به سرگرد که با اخم رانندگی می کرد، انداختم.
+بابام... خوبه؟
هنوز هم سرسنگین بود.
_خوبند.
سایان گفته بود که در میان دور و بری های پدرم یک نفر آمارش را به آن ها می داده.
+نفوذی چی شد؟
_پیدا کردیم.
+کی بود؟
_یکی تو اداره!
+جنازه ی سرواناحمدیو پیدا کردید؟ اونا گفتند خوراک درّنده ها شد...
و قلبم در سینه فشرده شد.
_دروغ گفتند.
+چرا باید دروغ بگند؟
_که از سرشون باز کنند.
+واضح توضیخ بده منم بفهمم.
_سروانو بچه ها نجات داده بودند.
+خب؟
_اون گروهی که فرستادند دنبالش، نتونستند پیداش کنند.
+خب؟
_به خاطر همین بهونه آوردند.
#پریوحش
✍• هیثم
#کپےتنهاباذڪرنام_نویسنده_آزاداست
•┈┈••••✾•🌖•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌔•✾•••┈┈•
هدایت شده از ܦ߭ߊ̇ࡅ...ﻭسِ ܝܝ݅ܝࡅߺ߲🌙
📖• رمانِ پریوحش
#پارت_دویست_بیست_پنج
فقط خدا می داند که از نجات یافتن سروان احمدی تا چه حد ذوق کردم.
از اولش هم دلم روشن بود.
+از کامران خبر دارید؟
_بله.
کوتاه پاسخ می داد و دلم را می فشرد. باید اعتراف می کردم که من هنوز هم دوستش داشتم... عاشقش بودم... اصلا نفسم به نگاهش بند بود! والسلام!!!
با فکری که به ذهنم رسیده بود، غم عالم در دلم نشست.
+میگم...
یک لحظه با همان اخم سوالی نگاهم کرد و بند دلم را پاره کرد.
+رسیدیم... تهران...(نفسم را تکه تکه خارج کردم)... منو تحویل میدی؟
همانطور که نگاهش به جاده ی پیش رویش بود، یک تای ابرویش را بالا داد.
_تحویل کی؟
ناخون هایم را در گوشت دستم فرو کردم.
+چه میدونم... پلیس، سپاه، اطلاعات.. هرجا که مربوط به شغل تو میشه!
و زیر لب زمزمه کردم،
+آخرش نفهمیدم تو چکاره ای!
لبخندی کنج لبش نشاند.
_نه تو مجرم نیستی و فعلا نیازی نیست!
صدای بیسیمش از محفظ کنار در بلند شد؛
_مقداد مقداد سلمان!؟ مقداد مقداد...
_سلمان جان به گوشم!
_مقداد جان خسته نباشی باند متلاشی شد... هیکمن تو روسیه گیر افتاده و گروهکی هم با ون انتهاری نزدیک به آزمایشگاه دکتر محرابی توسط نیروها دستگیر شد.
_تلفات داشتیم؟
+آرژان..!؟
نگرانش بودم که مبادا در درگیریها کشته شده باشد.
کمیل از گوشه ی چشم تیز نگاهم کرد و بار دیگر مشغول صحبت با سلمانِ پشت بیسیم شد.
#پریوحش
✍• هیثم
#کپےتنهاباذڪرنام_نویسنده_آزاداست
•┈┈••••✾•🌖•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌔•✾•••┈┈•
🔴 دولت خود مچکرها/ نامزدهای انتخابات ۱۴۰۰ چه وعدههایی ندهند که به حال و روزه دولت روحانی گرفتار نشوند!
🔹اسحاق جهانگیری؛
فروردین ۱۴۰۰: اگر ما نبودیم، قحطی میشد.
دی ۱۳۹۹: اگر ما نبودیم، کل ایران از دست میرفت.
اردیبهشت ۱۳۹۹: عملکرد ما از حافظه مردم پاک نمیشود.
اردیبهشت ۱۳۹۶: امروز کسی از گرانی حرف نمیزند.
🔹عباس آخوندی؛
فروردین ۱۴۰۰: اگر ما نبودیم، قحطی کل ایران را دربرمیگرفت.
🔹عبدالناصر همتی؛
بهمن ۱۳۹۹: اگر ما نبودیم، دلار ۵۰ هزار تومان میشد.
🔹علی ربیعی؛
خرداد ۱۳۹۹: اگر ما نبودیم، اوضاع ۱۰۰ برابر بدتر بود.
🔹عیسی کلانتری؛
فروردین ۱۳۹۸: اگر ما نبودیم، دریاچه ارومیه خشک میشد.
🔹حسن روحانی؛
شهریور ۱۳۹۴: ما سایه جنگ را از سر کشور برداشتیم!
#گاندو
#امام_زمان
🔴[ @shohadae_sho ]🔴
#شهدایی_شو 💜👆
روایت عشق 💌
زمانی که فرماندهی گردان بلال را به او ابلاغ کردند، از حاج همت پرسید: اسم گردان چیست؟
حاج همت گفت: گردان بلال حبشی...
پس از مکثی کوتاه، محمدکاظم گفت: چه اسم زیبایی! بلال سیاه بود، من هم سیاه چرده ام؛
ولی آیا من هم می توانم زیر باران تیرها و ترکش ها مثل بلال اَحداَحد بگویم، بعد از این جمله شهید اشرفی اصفهانی فرمودند : ایشان (محمدکاظم) شهید می شوند.
🌼••| ولادت : ۱۳۴۲/۱/۹، شهر ری
🌺••| شهادت: ۱۳۶۱/۷/۱۵ ، سومار
#شهید_محمدکاظم_کلهر💔
#بادعزیزش_باصلوات 🌿
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید محمدکاظم کلهر🌹🍃
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣