خیمهگاه ولایت
🔺حق داشتن فیلم بازی کنن!
آخه #کورنت که بخوری چیزی نمیمونه ازت!
مجبوری عروسک بیاری که بگی پودر نشدن! بعدم بگی فیلم بازی کردیم!!
#نتانیاهو_الکذاب
👤 ادمین: فاتح اسرائیل
✅ @kheymegahevelayat
📷 باز محرم شد یاد خاطرات مرحوم #هاشمی_رفسنجانی افتادم که تاسوعا اونم با هلی کوپتر رفته بود سد لتیان اسکی روی آب...
مرحوم یه سری آپشن هایی داشت که هنوز برای ریچ کیدز ها (همون بچه پولدارهای لاکچری) قفله...
✅ @kheymegahevelayat
✅ بازدید وزیر اطلاعات از کانال هجو تلخندسیاسی زیر نظر سجاد عابدی که تخریب و تمسخر نیروهای انقلابی را سرلوحه کارش قرار داده!
درمورد ناصرالدین اسلامی فرد که رییس فضای مجازی حسن روحانی بوده و هم اکنون مدیر کانال وزیر اطلاعات در تلگرام است یکسری اسناد را قبلا درمورد این شخص دیدیم که فعلا سکوت میکنیم و از وزیر اطلاعات متعجبیم که چگونه این افراد را دور و بر خود جای میدهد!!
✅ @kheymegahevelayat
6.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◾️کلیپ لحظه عقد را ببینید/
✅ عقد موقت دختر ۱۰ ساله با پسر ۲۲ ساله کهگیلویه و بویراحمدی باطل شد
رئیس دادگستری شهرستان بهمئی(کهگیلویه و بویر احمد) :
🔹در چند روز اخیر شاهد انتشار فیلم با عنوان «عقد دختر بچهای 10 ساله با مردی 30 ساله» بودیم که با همکاری دستگاههای متولی و حوزه قضایی مسئله را پیگیری کردیم.
🔹با پیگیریهای صورت گرفته و آوردن عاقد، داماد و اولیای دختر 10 ساله متوجه شدیم که داماد 22 سال سن دارد و به رسم طایفهای و عشیرهای و رسومات محلی که در شهرستان بهمئی رایج است دختر را برای پسر نامگذاری کردهاند تا بعد از گذشت 6 سال که دختر به سن قانونی برای همسر داری برسد، ازدواج کنند.
🔹 خانواده دختر وپسر در اظهارات خود گفتهاند که برای اینکه دختر و پسر از نظر قانونی و شرعی به همدیگر محرم باشند اقدام به چنین عملی کردهاند
🔹هرپدری که در سن کوچک دختر خود را مجبور به ازدواج کند مجرم است و این جرم برای عاقد و داماد هم منصوب میشود.
👤 ادمین : حاج عماد
✅ @kheymegahevelayat
14.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 مستند جنجالی و کوتاه "مأموران تغییر" را #ببینید
📺 مستندی کوتاه دربارهی چگونگی تغییر از درون به وسیلهی دختران!!
📛 نسخهای که در لندن پیچیده شد، مؤسسهای به اسم توانمندسازی زنان و دختران بیسرپرست، اما با هدف تغییر زندگی ایرانی و اسلامی!!
نسخهی باکیفیت:
🔗 https://www.aparat.com/v/fJvRh/
#مستند_شناسی
✅ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_نود_و_هفت نمیتونستم عاصف و صدا کنم. درون دلم فقط استغاثه
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_نود_و_هشت
از نگاه حاج کاظم متعجب شدم. شکمم و صورتم بخاطر ضربه های محکم اون زن درد زیادی داشت.. با حاج کاظم خیلی آروم سلام علیکی کردیم. گفت:
_یعنی واقعا خدا بهتون رحم کرد. چیکار کردید شما دوتا؟
آروم یه کم لبام و باز کردم گفتم:
+نفهمیدم یه لحظه چیشد. خودمم موندم که چطور متوجه حضور ما شدن. ما فقط میخواستیم بریم دوربین نصب کنیم. منم میدونستم باگ داریم، اما فکر نمیکردم تا این حد مچ بندازیم.
حاج کاظم از روی صندلی بلند شد کمی راه رفت. حاج هادی چیزی نمیگفت، سکوت کرده بود و سرش رو انداخته بود پایین داشت تسبیح میزد .. حاج کاظم اما بدجور شاکی بود و همینطور که داشت داخلِ اتاق بستریِ منو عاصف قدم میزد و پشتش به من بود، به هویی برگشت با حالت گلایه گفت:
_قرار بود بریم جلو، اما نه تا این حد.. گند زدید، گند زدید. اه. دیگه نمیخواد حرف بزنی.. فقط زودتر خوب بشید. من دستم بسته هست. هادی هم همینطور. کسی رو نداریم جایگزینتون کنیم روی این پرونده. باید درخواست بدم از جای دیگه بیان که با این پیچیدگی و حساسیتی که این پرونده داره اصلا به صلاح نیست..
صداش و برد بالاتر گفت:
_ تو میدونستی ما باگ داریم، پس نباید میرفتی توی اون زیر زمین خراب شده. نباید انقدر پیش میرفتی عاکف.. متوجه ای؟ گند زدید هردوتاتون.
داشتم فقط به حرفاش گوش میدادم. حاج کاظم نزدیکتر شد و اومد سمت من، خم شد صورتش رو آورد سمت صورتم، آروم دم گوش من گفت:
«اوضاع تحت کنترل هست. ولی حاج آقای (... رییس تشکیلات) بدجور ازت شاکیه. فقط زودتر خوب شو.»
حرفی نزدم، فقط آروم چشام و به نشونه تایید بستم.
به ساعت نگاه کردم دیدم 12 ظهر هست. یکی از بچه های حفاظت و گذاشته بودن برای مراقبت از منو عاصف وَ اتاقمون تا یه وقت اتفاقی پیش نیاد. دکترا و پرستارایی هم که اونجا حضور داشتن از عوامل خودمون بودن که در پوشش کارهای پزشکی داشتن کارهای اطلاعاتی_امنیتی میکردن.
دو روز گذشت، به هر زر و زوری بود از اداره رضایت گرفتم تا با بیمارستان هماهنگ کنند بزارن من مرخص بشم برم خونه امن 4412 برای ادامه پیگیری های مربوط به پرونده.
بهزاد گوشی شخصیم و از خونه امن 4412 آورده بود. نگاه کردم دیدم کلی تماس از طرف خانومم گرفته شده.. چپ و راست پیامک میداد، استیکر گریه میفرستاد که چرا جوابش و نمیدم. مراحل خروجم از بیمارستان داشت انجام میشد.
تصمیم گرفتم اولین کاری که میکنم به خانومم پیام بدم. به خاطر ضرباتی که به شکمم و صورتم و دهانم وارد شد نمیتونستم درست و درمون حرف بزنم. برای همین بهش پیام دادم.
متن پیام...
«سلام.. هرچی بگی حق داری. بخدا تسلیمم..»
نوشت:
«سلامممم. خوبییییی؟ دلم واست یه ذره شدددددد.. معلومه کجایی.. چرا با من این کارو میکنی؟ نمیگی نگرانت میشم؟ عمو کاظم جواب تلفنام و نمیده.. خونشون زنگ میزنم خانوم حاجی میگه خونه نیست. اصلا معلومه کجایید شماها.. الآن زنگ میزنم جواب بده میخوام صدات و بشنوم..»
خواستم بنویسم فعلا زنگ نزن که فاطمه زهرا زرنگ تر از این حرفا بود و بلافاصله زنگ زد... اما من رد تماس دادم.. نوشت:
«محسن مریضی؟ خب جواب بده دیگه... تورو خدا بزار صدات و بشنوم. دارم داقون میشم. دیوونم نکن.»
نوشتم:
« عزیزم، جایی هستم.. نمیتونم جواب بدم.»
نوشت:
«تو رو به روح پدرت بگو کجا رفتی دو روزه پیدات نیست.. سابقه نداشت بی خبر از تهران بری.. کجایی؟ چرا از اونشب من و بردی خونه مادرت تا الآن زنگ نزدی.. دو روز شده..»
نوشتم:
«تهرانم فدات شم.. نگران نباش. بهت سرفرصت زنگ میزنم.»
نوشت:
«دقیقا کِی؟»
نوشتم:
«نمیدونم..اما قطعا به زودی... فعلا نه زنگ بزن، نه پیام بده. خداحافظ.»
پیامک دادن من و همسرم تموم شد...بعد از گرفتن برگه ترخیص از بیمارستان، دو نفر از بچه های ضدجاسوسی با یه آمبولانس منتقلم کردن به خونه امن. قرار شد ادامه ی رَوَند درمانم داخل خونه امن طی بشه و همزمان پرونده رو مدیریت کنم.
اما عاصف عبدالزهراء باید تا روز بعد می موند. چون ممکن بود هر لحظه حالش بد بشه. باید 48 ساعت تا 72 ساعتِ اول رو تحت مراقبت های شدید تیم پزشکی قرار میگرفت.
من رفتم خونه امن4412 که تیم هدایت پرونده در اون مستقر بودن. به هیچ عنوان صلاح نبود خونه ی خودم برم.. چون هم خانومم اذیت میشد وَ هم اینکه دلم نمیخواست در این وضعیت برم اونجا ناراحتش کنم. از طرفی باید زودتر ادامه کار و به دست میگرفتم.
اون روزی که منتقل شدم، همون شب ساعت حدود 1 صبح، تیم مربوط به پرونده رو داخل اتاقم در طبقه سوم جمع کردم تا جلسه تشکیل بدیم. به خاطر ضرباتی که به شکمم و فکم وارد شده بود، وَ ریه هام که از قبل در سوریه آسیب دیده بود، اصلا وضعیت مناسبی نداشتم. نباید زیاد صحبت میکردم. اما به هرنحوی بود آروم حرف میزدم و به بچه ها اصل کلام رو منتقل میکردم.
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_نود_و_هشت از نگاه حاج کاظم متعجب شدم. شکمم و صورتم بخاطر
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_نود_و_نُه
وقتی همه اومدن داخل اتاق برای تشکیل جلسه، دور یک میز نشستیم. بسم الله گفتم و شروع کردم به آرامی سوال کردن. اول از همه به میثم گفتم:
+وضعیت کارات چطوره؟
گفت:
_مکالمات عزتی از بیمارستان وَ همسرش در منزل داره شنود میشه. به دستور آقا بهزاد ارتباط فائزه ملکی و اون مرد ناشناس با دکترافشین عزتی رو قطع کردیم تا بهش خبر ندن که ما انقدر نزدیک شدیم.
+خوب کاری کردید..چون نباید عزتی بفهمه..خب، ادامه بده..
_در شنود از مکالمات همسر عزتی وضعیت این خانوم سفید ارزیابی شده. اما خب بنابر صلاحدید شما که از قبل فرموده بودید شاید دکترعزتی بخواد نکته ای یا مطلبی رو به همسرش بگه که بره انجام بده، ما همچنان داریم شنود میکنیم، علیرغم اینکه همسرش مشکلی نداره..
به سختی حرف می زدم و نفس میکشیدم... به میثم گفتم:
+گزارش همین قسمت از توضیحاتت و بنویس تا کامل مطالعه کنم! مصداق هم ذکر بشه تا اگر نیاز بود شنود مکالمات همسر عزتی رو خنثی کنیم. چون بعید میدونم چیزی ازش بیرون بیاد یا بخوان بهش چیزی بگن تا به افشین منتقل کنه یا افشین چیزی بگه و بخواد همسرش منتقل کنه.
_چشم.. مینویسم.
+وضعیت عزتی چطوره.
_فعلا وضعیتش عادیه وَ روی تخت بیمارستان افتاده. اما بچه های داخل بیمارستان که کنترلش میکنن، میگن زیاد بی تابی میکنه و همش میگه برم خونه. این چندروز هم زیاد به گوشی فائزه ملکی زنگ زده که فائزه جوابش و نداده.
+عزتی با خط اون مردناشناس که با فائزه هست تماس نگرفته؟
_نه اصلا. خط عزتی رو کاری کردیم که فقط شماره های مربوط به خانوادش می تونن باهاش تماس بگیرن.
+عدم ارتباط اونا با عزتی و بالعکس میتونه هردوطرف و حساس کنه..
_دستور چیه؟
+ما توی این پرونده یه سری مشکلاتی داریم که نمیتونم بگم چیه.. اما اینها چه باهم ارتباط بگیرن چه ارتباط نگیرن قطعا عزتی میفهمه که ما زیر نظر داریمش..بگذریم.. درمورد ارتباط عزتی و اون مردناشناس بگو..
_آقا عاکف بعید میدونم اون مردناشناس به عزتی پا بده و بخواد این و راه بده در حریم خودش. چون دختره، یعنی همین فائزه ملکی داره همه کار ها رو انجام میده.
+تونستید سرنخ یا مشخصاتی از مرد ناشناس گیر بیارید؟
_خانوم ایزدی پیگیر شدن و انجام دادند.
به خانوم ایزدی نگاه کردم گفتم:
+بفرمایید. توضیحات شمارو میشنوم...!
خانوم ایزدی گفت:
_بنام خدا. جناب عاکف، قبل از جلسه یکسری تصاویر رو فرستادم روی مانیتور اتاقتون که اگر خواستید تشریح کنم.
+عالی.. منتظرم.
مانیتور و روشن کرد، عکس ها رو روی مانیتورینگ بزرگ اتاقم زوم کرد و همزمان توضیح میداد... گفت:
_این شخص همونی هست که به عقیق ضربه زده... ما تا الان هیچ بیوگرافی ازش نداشتیم. این چندوقت هم که همیشه با صورت پوشیده و کاپشن های خاص دیده میشده و عینک روی چشماش بوده. اما زمانی که شما بیمارستان بودید بچه های ما تونستن بهش نزدیک بشن و صورتش رو شناسایی کنن.
+چقدر خوب.. بیشتر توضیح بدید.
_طبق اطلاعاتی که دیروز کسب کردیم، وَ سپس از عواملمون در واحد برون مرزی بخش ضدجاسوسی هم استعلام گرفتیم، اسم این مرد ناشناس «ملک جاسم» هست. ملک جاسم از پدری مراکشی الاصل، وَ از مادری یهودی متولد شده.
+خانوم ایزدی، لطفا روی چهره این شخص بیشتر زوم کن.
_چشم.
زوم کرد روی صورتش. سرم و تکیه دادم به صندلی و فقط به چشمای ملک جاسم خیره شدم... خانوم ایزدی داشت توضیح میداد اما من فقط به عکسای اون مردناشناس که حالا فهمیده بودیم کیه نگاه میکردم و توی دلم هی میگفتم: « چشمات و درمیارم ملک جاسم کثیف. همونطوری که به عقیق ضربه زدی شهید شد، همونطوری که به چشمای رفیقم عاصف تو با اون افریته آسیب زدید که الان روی تخت بیمارستان هست، منم بهت ضربه میزنم.»
خانوم ایزدی گفت:
_آقا عاکف حالتون خوبه؟ حواستون هست؟
+بله.. شما ادامه بده.
گفت:
_ملک جاسم از نیروهای سرویس امنیتی پاکستان بود. اما طی مدتی یه هویی غیب میشه و سر از سرزمین های اشغالی در میاره. یعنی مستقیما میره به پادگان های مستقر در تل آویو که زیر نظر موساد آموزش های اطلاعاتی داده میشه.
+چندسالشه؟
_ ملک جاسم 43 ساله هست. حدود 10 ماه و نیم قبل یک سفر به افغانستان داشته.
+چطور این چیزایی که میگی برا ما نیومده؟ ای کاش معاونت قبل از من شهید نشده بود تا میفهمیدم توی ضدجاسوسی چخبره. خدا کنه از داخل رو دست نخوریم.
_چون که ایشون تغییر چهره داده. عمل جراحی پلاستیک کرده. برای همین با چهره جدیدش ازش چیزی ثبت نشده.
+خب، چهره قبلیش؟
_ما چیزی نداریم. اینارو هم توسط یکی از دلالان اطلاعاتی بدست آوردیم. بچه های ما در قسمت برون مرزی ضدجاسوسی پول کلانی خرج کردند تا هویت ایشون و چندنفر دیگه رو بدست بیارن.
+چطور فهمیدند این شخص ملک جاسم هست.. ما عکسی نداشتیم بدیم بهشون تا مشخص کنند.
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_نود_و_نُه وقتی همه اومدن داخل اتاق برای تشکیل جلسه، دور
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد
خانوم ایزدی گفت:
_وقتی عکس فائزه رو دادیم، گفتند با ملک جاسم دیده شده.. عکس های ملک جاسم و که سر و صورتش پوشیده بود دادیم به اون دلال و از روی آناتومی بدنش و علامتی که روی دستش داشت تاکید کرد به قطع و یقین این شخص ملک جاسم هست.
گفتم:
+کی بوده اون شخص؟
_یکی از رده بالاهای اطلاعات ارتش آمریکا در افغانستان.
+بسیار عالی...خب ادامش.
خانوم ایزدی گفت:
_ملک جاسم که الان در تهران هست و زیر چتر اطلاعاتی بچه های ما قرار داره، به مدت 3 سال در تل آویو آموزش های اطلاعاتی و نظامیِ فوق العاده مهم رو دیده که کمتر عامل اطلاعاتی هست که سه سال در یک جا آموزش ببینه. ملک جاسم به مدت دو سال هم زیر نظر آمریکایی ها در افغانستان دوره های چریکی رو گذرونده.
گفتم:
+جالبه.. پس براشون خیلی ارزشمند هست، وَ خیلی هم مهم هست، وَ خیلی هم کارکشته هست که اینطور دقیق و فوق حرفه ای عقیق و به شهادت رسوند. باید هم انقدر آموزش میدید.
ادامه دادم گفتم:
+خانوم ایزدی، ملک جاسم موقعی که در اسراییل بود کجا آموزش دید؟ تونستی اطلاعاتش و بکشی بیرون؟
_بله.. اون دلال اطلاعاتی نظامی آمریکایی که عرض کردم، به عوامل برون مرزی ما گفته ملک جاسم موقعی که در سرزمین های اشغالی بوده، در یکی از مراکز آموزشی به سر میبرده که مربوط به یگان سایرت یاهالوم بوده.
حالم کمی بد شد.. سرم و گذاشتم روی میز... بچه ها پرسیدن چیزی شده که گفتم: « حالم اصلا خوب نیست.. نمیتونم طاقت بیارم این همه درد و !!»
میثم فورا رفت به دکتری که مورد تایید اداره بود و در 4412 در طبقه دوم مستقر بود خبر کرد تا بیاد به دادم برسه.. دکتر اومد، فورا بهم دو تا مسکن تزریق کرد، بعد از حدود بیست دقیقه حالم کمی بهتر شد.. از اعضای جلسه عذر خواهی کردم..
به خانوم ایزدی گفتم:
«شما داشتی توضیح میدادی، ادامه بده و بگو چقدر مطمئنید که این اطلاعات درسته؟ به این فکر کردی اگر این اطلاعات غلط باشه، کارمون گره میخوره!»
گفت:
_این شخص حدود یکسالی میشه که برای ایران داره کار میکنه و پول های زیادی میگیره و خبرای خوبی میده. از کانال های مختلف در بخش خودمون در ضدجاسوسی پیگیری کردم. طبق گزارش های واصله، در پرونده های قبلی هم کمک زیادی کرده وَ تموم اطلاعاتی رو که طی یکسال اخیر بهمون داده همش درست بوده وَ پرونده ها به خوبی تموم شده!
+بسیار عالی.. اما این سایرت یاهالوم خیلی برای من آشناست.. قبلا روی یه جاسوس کار کردم که اونجا آموزش دیده بود.
_سایرت یاهالوم میدونید کجاست؟
+بله.. میدونم.. برای ستاد عملیات و پشتیبانی اسراییل هست.. اما شما توضیح خودت و بده خانوم ایزدی !
_بله چشم.. سایرت یاهالوم مربوط به یگان مهندسی تحت امر ستاد عملیات و پشتیبانی اسراییل هست. کار این یگان هم عملیات های ویژه وَ اطلاعاتی هست. ملک جاسم در اونجا و پایگاه های تحت امر اون یگان توسط عوامل موساد آموزش های کلان اطلاعاتی رو دیده و با نمره بالا تونسته نظرات مقامات اطلاعاتی اسراییل و به سمت خودش جلب کنه.
کمی با خانوم ایزدی در رابطه با دیگر مسائل صحبت کردیم که بنا بر ملاحظات امنیتی و اطلاعاتی اصلا به صلاح نیست بهش بپردازم و منتشر کنم. برای همین بهتره برم روی شرح مختصری از گفتگو با دیگر همکارانم که ان شاءالله در قسمت های بعدی به اون خواهم پرداخت..
✅ هرگونه کپی و استفاده فقط با ذکر منبع و لینک #کانال_خیمه_گاه_ولایت_در_ایتا و نام صاحب اثر #عاکف_سلیمانی مجاز است
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
🔸روزمان را با #قرآن آغاز کنیم...
تقدیم به حسین بن علی و همه پاسداران راه حقیقت
● حرکتهای توحیدی، کارگزاران امین و جان بر کف لازم دارد؛ افراد ترسو، ضعیفالنفس و ضعیفالایمان هرگز نمیتوانند دین خدارا یاری کنند.
سوره الكهف (18) : آيه 51
● وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً (51)
و من گمراه كنندگان را دستيار خود نمى گيرم.
🔸نكته :
● کاروان حسین علیه السلام به « قصر بنى مقاتل» رسید، بار و بُنه را از مرکبها به زمین نهادند تا اندکى رفع خستگى کنند، در آن نزدیکى چادرى به چشم مى خورد، که اسبى جلو آن ایستاده بود، وقتى حسین علیه السلام متوجه شد صاحب چادر عبیدالله بن حرّ جُعفى است، او را براى یارى و همراهى نزد خویش فرا خواند، امّا در عین حالى که وى از ملاقات و یارى حسین علیه السلام کراهت داشت، به حضور رسید و در برابر دعوت آن حضرت، فقط حاضر شد اسب چالاک و شمشیر پر ارزش خود را در اختیار حسین علیه السلام قرار دهد، تا بدین وسیله از همراهى و یارى او معارف شود، ولى آن حضرت، این آیه را خواند:
● «وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً ؛ من آن گونه نیستم، که گمراه کنندگان را مددکار (و یاور) خود بگیرم» (کهف/ 51)
● زیرا به نظر امام حسین علیه السلام در آن روز، اسلام به فداکارى و جانبازی احتیاج داشت.
🔸درسها:
امام حسین(ع) با قرائت آیه « وَمَا کُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُدًا» این درس را آموخت که در حرکتهای توحیدی، کارگزاران امین و جان برکف لازم است و افراد ترسو، ضعیفالنفس و ضعیفالایمان هرگز نمیتوانند دین حق را یاری کنند و از ارزشهای الهی پاسداری کنند.
● باید نیروهای مخلص و تمامعیار را انتخاب کرد. منحرفان سیاسی که استقلال فکری، سیاسی و اقتصادی ندارند نمیتوانند تا پایان مقاومت کنند و در یک کلام افراد گمراه در حرکتهای هدایتآفرین، عاجز و ناتوانند...
✅ @kheymegahevelayat