eitaa logo
خیمه‌گاه ولایت
38.6هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
5.4هزار ویدیو
208 فایل
#کانال_رسمی_خیمه‌گاه_ولایت خیمه‌گاه ولایت وابسته به هیچ نهاد و حزبی نیست. ما از انقلاب و درد مستضعفین و پابرهنگان و مظلومان جهان میگوییم، نه از سیاست بازی‌های سیاسیون معلوم الحال. اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر جهت ارتباط با ما👇 @irani_seyed
مشاهده در ایتا
دانلود
@akef_soleymani جهت ارتباط با این حقیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اغتشاشات از پیش طراحی شده.. وسط اغتشاشات لیدر با موتور سر میرسه 🌐 @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
اغتشاشات از پیش طراحی شده.. وسط اغتشاشات لیدر با موتور سر میرسه 🌐 @kheymegahevelayat
وقتی بارها هشدار دادیم که مردم حواسشان باشد اینجاست. نمونه اش در همین کلیپ که برای روزهای اخیر است. سرکرده منافقین علنا اعلام کرد کار ما بود. مسئولین هم باید فکری به حال مشکلات مردم کنند که این مردم عزیز و شریف به مطالبات و خواسته هایشان برسند،‌ و کار به جایی نرسد که از بیرون مرزها دشمنان قسم خورده ما بین این مردمی که دنبال عدالت هستند ، اشرار و نیروهای خودشان را نفرستند. 🌐 @kheymegahevelayat
رئیس جمهور و یارانش این روزها "سیاه‌نمایی" از اوضاع کشور رو مصداق خیانت بزرگ میدونن؛ حتما خزانه خالیست، پول های کشور را بردند و خوردند، شرایط ته دره کشور، مردم ایران گرسنه‌اند و اقتصاد ایران خونریزی داشته هم فصاحت عاری بلاغت ما دلواپسان بوده! *محمد پاداش* 🌐 @kheymegahevelayat
بسم الله الرحمن الرحیم سری دوم قسمت اول بعد از دستگیری و بسته شدن موضوع تیم های جاسوسی و تروریستی در پرونده مربوط به ترور دانشمندان و بنای دشمن بر اینکه در مراکز علمی و هسته ای و صنعتی و نظامی کشور رخنه و نفوذ کنه، یه چندوقت تحت فشار روانی و مشغولیت های شدید ذهنی بودم.. بخاطر تروری که علیه من صورت گرفت، و بخاطر دائم توی سفرهای خارجی و داخلی بودن و گاهی استرس های عملیاتی و بی خوابی های مفرط و درگیری در عراق و سوریه و... شدیدا اعصابم به هم ریخته بود.. از طرفی مشکلات شخصی و زندگیم و...!! نه اینکه بگم عصبی بودم و فلان، نه.. منظورم اینه زندگی یه خرده سخت شده بود.. چون منم آدمم مثل هر کسی دیگه و نیاز به آرامش فیزیکی و روحی و ذهنی دارم.. باید استراحت میکردم.. طوری شده بود که تا یکی دوماه بعد از اتمام آخرین پرونده ، دیگه ذهنم نمیکشید و زود خسته میشدم. مثلا وسط جلسه حالم بد میشد و ضعف بهم دست میداد.. چون توی بعضی عملیات های سوریه، در این چندسال اخیر چندبار مجروح شده بودم و بعدش دوران درمانم و خوب طی نمیکردم و ، وسطای مراحل درمانیم درگیر پرونده های جدید می شدم... متاسفانه دو بار هم در داخل خاک سوریه که در یکی از شهرها مستقر بودیم، توسط دونفر از اهالی همون منطقه که از نفوذی های داعش بودند، مسموم شدم که بلافاصله واسطه های امنیتی خبر و به ایران رسوندن و یه پزشک ایرانی که از بچه های اداره بود و در سوریه مستقر بود، مخفیانه خودش و بهم رسوند و با دارو و عوض شدن خون و یه سری اقدامات پزشکی، بخیر گذشت. البته اون دونفر بعدا توسط بچه های سوری که با ما بودند بعدا شناسایی شدند و دستگیر شدن.. هم جسمی و هم روحی شدیدا درگیر بودم. از روانشناس های اداره استفاده میکردم و باهام حرف میزدن و مشاوره میدادن. آخرین مرخصی که رفتم بعداز 4 سال بود که وقتی بعد از شش ماه توی سوریه موندن اومده بودم ایران... خب وقتی اومدم بعد شش ماه یه چندروزی مرخصی رفتم.. چندماه هم درگیر پرونده ترور خودم و دستگیری جاسوس هایی که در مستند داستانی امنیتی عاکف (سری اول) عرض کردم، بودم.. از طرفی دائم از این پرونده به اون پرونده و از این شهر به اون شهر و از سوریه به عراق و از عراق به لبنان و به افغانستان و به عربستان و گاهی هم به بحرین و مصر.....!!! همچنین از طرفی سفرهای اروپایی و... خلاصه دائم توی سفر بودم و کمتر در ایران به سر می بردم... به تعبیر امام خامنه ای امروز اسلام و انقلاب اسلامی در یک پیج بزرگ و تاریخی و حساس قرار دارد.. وقتی هم میگیم انقلاب اسلامی، یعنی فقط ایران نیست، بلکه شامل حال لبنان و عراق و سوریه و افغانستان و بخصوص این روزها یمن و بحرین و دیگر کشورهای موافق ما هم میشه.. چون انقلاب ما صادر شده به کشورهای دیگه و اون ها هم به تَاَسی از ما، یا علیه حکومت ظالم و پادشاهیشون قیام کردن و یا کاری کردن که حاکمانشون در مقابل آمریکا و اسراییل بایسته.. نمونش بحرین که خب فعلا درگیرن هنوز و میخوان حکومتشون بره و یک حکومت دیگه ای که انقلابی و شیعی باشه جایگزین بشه.. چون بحرین برای ایران بود و شیعه هستند اکثریت این کشور اما متاسفانه برعکس هست و اقلیت بر اکثریت حکومت میکنند... پس اگر بگیم انقلاب اسلامی ایران فقط یعنی همین کشور خودمون ایران.. بنابراین فقط باید بگیم انقلاب اسلامی. والسلام.. وقتی میگیم انقلاب اسلامی یعنی هرجایی انقلابی مثل انقلاب 1357 شد شاخه ای از شاخه های انقلابی هست که ما در ایران شکل دادیم.. خب کار ما هم انقلابی و جهادیه و از طرفی باید این پیچ خطرناک و حساسی که الان در اون هستیم ، پشت سر ولی امر مسلمین جهان، این مسیر تاریخی رو به سلامت طی کنیم. بگذریم... یه روز صبح ساعت 7 و نیم رسیدم اداره و وارد اتاق تایید عضویت و بررسی اشیاء شدم و دم و دستگاه امنیتی توی اتاقِ ورود و خروج اداره، تاییدم کرد. وارد ساختمون اداره که میشیم اون سیستم کامپیوتری سرتاپامون و چک میکنه و... !! بعد تایید شدن رفتم دفترم و یه کم روزنامه های اون روز و که برامون آورده بودن طبق معمول هر روز، مطالعه کردم و از جنبه ی امنیتی و نگاه خودم، متون و تحولات ایران و جهان و بررسی کردم.. ✍ ادامه دارد.... ⛔️ و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام و ایتا و‌ سروش ( ) که در پایین درج شده است می باشد وگرنه قابل پیگیری و‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️ ✅ خیمه گاه ولایت در اِیتا👇 ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat ✅ تلگرام👇 🌐https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1 ✅ خیمه گاه ولایت در سروش👇 ✅ http://sapp.ir/kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
بسم الله الرحمن الرحیم #مستند_داستانی_عاکف سری دوم قسمت اول بعد از دستگیری و بسته شدن موضوع تیم
بسم الله الرحمن الرحیم سری دوم قسمت دوم مسئول دفترم درو باز کرد و اومد و چند تا جلسه رو یادآوری کرد. جلسه با معاونت امنیت سازمان انرژی اتمی کشور و دومین جلسه هم با سه تن از اعضای کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجه مجلس و جلسه سوم هم جلسه با تیمی از وزارت نفت، از جلساتی بود که بهم یادآوری شد.. تا حدود ساعت یازده هر سه تا جلسه رو توی دفترم تموم کردیم و یکی دوتا کار کوچیک داشتم و انجام دادم... اون روز خیلی کِسِل بودم... میخواستم برم فصد و حجامت کنم اما گفتم میوفتم و بیحال تر میشم.. به مسئول دفترم گفتم کسی اومد کارم داشت بگو فعلا بهش نمیتونید دسترسی داشته باشید.. درو از پشت قفل کردم و رفتم روی مبل دفترم دراز کشیدم.. خیلی خسته بودم.. سر درد شدید داشتم.. ذهنم خسته بود.. بدن درد داشتم.. همش معده درد شدید رفلکس معده، از مشکلات هر روزم بود. طوری که از شدت درد شدید نمی فهمیدم کلیه هام درد میگیره یا کمرم یا معدم... همونطور که بالاتر گفتم، آثار ناشی از اون سمومی که در بدنم بود، بیشتر روزها اذیتم میکرد. خداروشکر،، بعد از مسموم شدنم در ماموریت ها و عملیات های برون مرزی، توی ایران چندبار خون بدنم عوض شد و چندباری هم فصد و حجامت کردم و خون های کثیف بدنم دفع شد تا بدنم با این کار و یه سری داروهای قوی، تا حدودی درمان شد. یه نیم ساعتی رو با درد معده و سر درد شدید گذروندم. با دستم سرم و ماساژ میدادم اما تاثیری نداشت.. دیدم مغزم داره میاد توی دهنم انگار و اصلا خوب بشو نیستم... با همون سر درد شدید و تاری چشم و معده درد و... رفتم دفتر حاج کاظم و به حاجی گفتم که مرخصی میخوام.. بهش گفتم میخوام برای دوهفته نباشم.. میخوام انقدر نباشم که تا ذهنم و جسمم و آروم کنم.. توی تشکیلات و سیستم ما یه خرده مرخصی گرفتن های طولانی به خاطر شرایط کاریمون سخته. البته یه خرده که چه عرض کنم، باید بگم قبرت کنده میشه.. چون هم حساسیت داره ، و هم مسائل امنیتی شوخی بردار نیست که بخوای پیش خودت بگی برم خوش بگذرونم یا استراحت کنم چند روز... اما خب بعضی اوقات بخاطر ریکاوری کردن ذهن وقلب و روح و آرامش مغز، این مرخصی برای امثال من که مثل تراکتور کار میکنند، نیازه .. چون کار تشکیلاتی و امنیتی نیازمند هوش فوق العاده بالایی هست.. هوش بالا هم نیاز به آرامش جسم و روح داره و اگر خسته باشی، نمیشه کار هوشی و امنیتی کنی.. از طرفی، در این سه سال اخیر حدود چهل_پنجاه تا، پرونده امنیتی بزرگ و بستیم من و همکارانم جدای پرونده های کوچیک.. بعد از اتمام بعضی از پرونده ها ، به اجبار گاهی بهم مرخصی میدادن ، و بهم میگفتن برو استراحت کن اما من نمی رفتم.. چون کار انقلابی و جهادی شوخی بردار نیست.. منم برای دینم و عقیدم و راه انقلاب و شهدا کار میکردم.. نه برای پولش.. چون انقدر داشتیم که آبرومون تامین بشه و دستمون جلوی کسی دراز نباشه... خلاصه، اینبار دیدم اگر نرم مرخصی، اوضاع جوری میشه که یک ماه زمین گیرم و کار بیخ پیدا میکنه.. القصه، مرخصی ردیف شد. منم توی این مرخصی 9 روزه که حاجی با هزارتا خواهش و التماس از مقامات بالادستی برام گرفت، اول رفتم یه روز به طور کامل خودم و درمون کردم، و بعد با فاطمه زهرا خانوم همسرگرانقدرم، رفتیم سیاحت و زیارت.. 3 روز مشهد و دو روز هم قم زیارت عمه جانم حضرت معصومه سلام الله علیها.. خدا میدونه همین الان که دارم میگم قلبم داره می تپه برای زیارت این خواهر و برادر آسمانی.. یکی دو روزی هم بعد اون دوتا سفر معنوی رفتم خدمت بعضی بزرگان و صاحب نفس هایی که از اساتید اخلاق و عرفان هستند در تهران.. البته توی مشهد و قم هم همینطور بود.. خدمت بعضی عارفان و سالکان بالله رسیدم.. هرجایی هم میرفتم فاطمه زهرا خانوم هم با من بود و دوتایی میرسیدیم خدمت بزرگان دین.. توی تهران هم که بودم همین بود.. هم تفریح داشتم و هم خدمت عرفا و بزرگان رسیدن.. چون معنویت باعث میشه که انسان پیشرفت کنه و در دراز مدت آثارش و میبینه.. روز هفتم مرخصیم بود که بعد از نماز صبح سوار ماشین شدم و رفتم سمت لواسون.. ✍ ادامه دارد.... ⛔️ و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام و ایتا و‌ سروش ( ) که در پایین درج شده است می باشد وگرنه قابل پیگیری و‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️ ✅ خیمه گاه ولایت در اِیتا👇 ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat ✅ تلگرام👇 🌐https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1 ✅ خیمه گاه ولایت در سروش👇 ✅ http://sapp.ir/kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
بسم الله الرحمن الرحیم #مستند_داستانی_عاکف سری دوم قسمت دوم مسئول دفترم درو باز کرد و اومد و چن
سری دوم قسمت سوم ماشین و یه جایی پارک کردم و شروع کردم توی یه منطقه خلوتی پیاده روی و نرمش و بعدشم دو گرفتن.. یک ساعت و نیم تمرین کردم. تمرین تنفسی که توصیه پزشکان بود، اونم انجام دادم و برگشتم.. ماشینم و سوار شدم و بعد تمرین توی مسیر یه نون خریدم اومدم خونه.. فاطمه هم طبق معمول بعد از نماز صبح نخوابیده بود.. چون عهد کرده بودیم باهم که اگر موقعی هایی که ایران هستم و اداره نیستم و خونه هستم، اگر سحرها رو از دست دادیم و توفیق شب زنده داری و خوندن قرآن و عبادت نداشتیم، بین الطلوعین و حتما بیدار بمونیم و بشینیم دوتایی زیارت عاشورا و دعای عهد و دوصفحه قرآن بخونیم تا طلوع آفتاب... چون طبق احادیث و روایات روزی بندگان در اون ساعت تقسیم میشه، و ما خواب نباشیم و از دست ندیم روزی الهی رو. فاطمه رو همراه خودم معمولا برای ورزش علیرغم اینکه اصرار داشت بیاد هیچ وقت نمی بردم. براش یه تردمیل گرفتم و خونه تمرین میکرد.. البته اینم بهش گفته بودم که می تونه بره یکی از باشگاه های مورد اطمینان خودم.. اما خب هر ازگاهی برای قدم زدن، و یا همون پیاده روی باهم بیرون می رفتیم، ولی چیزی باشه که اسمش ورزش باشه نه.. چون دوست ندارم خانمم توی چشم نامحرم بیش از حد نمایان باشه.. بگذریم.. خلاصه اومدم خونه و دوش گرفتم و نشستیم دوتایی صبحونه زدیم.. یه کم جاتون خالی بعد از صبحونه زدم طبق معمول چرت زدم.. فاطمه هم انقدر صدای تلویزیون و زیاد کرده بود تا من نخوابم و بریم بازار خرید.. خلاصه اون روز و ، به خرید و به گشت و تفریح توی بازار و کافه گردی و سینما و... گذروندیم.. عصر یه سر رفتیم خونه مادرم و خواهرم و داداشم، پیش هر کدوم یک ساعت دوساعتی نشستیم.. وقتمون یه دو سه ساعتی اینطور گذشت... بعدش رفتیم خونه برادرخانوم و بعدشم خونه پدرخانوم خیلی محترم.. دیگه چیکار باید کنیم زن ذلیلیم دیگه.. نزدیک اذان مغرب بود.. بعد از اینکه نماز مغرب و عشاء رو خونه پدر خانمم خوندیم، میخواستیم بیایم که به اصرار پدرخانوم اونجا برای شام موندیم.. خلاصه اون شب شام و موندیم اونجا و ساعت حدود یازده شب بود که خداحافظی کردیم و اومدیم یه کم جاهای خلوت و بعضاً شلوغ تهران و گشتیم.. کلی توی خیابونا گشتیم و بگو بخند کردیم و تجدید خاطره کردیم از بعضی خاطرات تلخ و شیرین و عاشق شدن من در دوران مجردی و حسی که نسبت به فاطمه داشتم. به ساعت نگاه کردم دیدیم ساعت حدود12ونیم شب شد.. من خیلی نوشیدنی دوست دارم.. مثل آب پرتقال، آب انار مخصوص، یا گریپ فروت.. رفتیم یه جایی که همیشه میرفتیم و طرف مارو میشناخت، نوشیدنی سفارش دادیم.. وسط صحبت و گرم بگو بخند و میل کردن نوشیدنی بودیم من و خانومم ، که دیدم موبایلم زنگ میخوره. صفحه گوشی و نگاه کردم، دیدم شماره (0) هست، که متوجه شدم از ادارمونه... هم تعجب کردم که چیشده وسط مرخصی و این وقت شب دارن از اداره زنگ میزنن و هم اینکه تعجب نکردم چون کارمون این بود و سابقه داشته قبلا و این موضوع چیز تازه ای نبود. جواب دادم: ✍ ادامه دارد.... ⛔️ و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام و ایتا و‌ سروش ( ) که در پایین درج شده است می باشد وگرنه قابل پیگیری و‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️ ✅ خیمه گاه ولایت در اِیتا👇 ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat ✅ تلگرام👇 🌐https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1 ✅ خیمه گاه ولایت در سروش👇 ✅ http://sapp.ir/kheymegahevelayat
فوری ارومیه امشب در درگیری با تروریستها، در حراست از مرزها یک شهید تقدیم کرد. 🌐 @kheymegahevelayat
فوری گزارشات حاکی از درگیری سپاه اسلام و‌ کفر در منطقه درعا(سوریه) حکایت دارد. 🌐 @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_عاکف سری دوم قسمت سوم ماشین و یه جایی پارک کردم و شروع کردم توی یه منطقه خلوتی پی
سری دوم قسمت چهارم وسط صحبت و گرم بگو بخند و میل کردن نوشیدنی بودیم من و خانومم ، که دیدم موبایلم زنگ میخوره. صفحه گوشی و نگاه کردم، دیدم شماره (0) هست، که متوجه شدم از ادارمونه... هم تعجب کردم که چیشده وسط مرخصی و این وقت شب دارن از اداره زنگ میزنن و هم اینکه تعجب نکردم چون کارمون این بود و سابقه داشته قبلا و این موضوع چیز تازه ای نبود. جواب دادم: +سلام علیکم. _سلام عاکف جان. چطوری پسرم ؟خوبی؟ + به به...حاج کاظم آقا. چه عجب یادی از ما کردید. _کجایی؟ چه میکنی؟ دخترمون حالش خوبه؟ +ای الحمدلله. اونم خوبه. اومدیم باهم دیگه بیرون. اتفاقا امروز باهم صحبت میکردیم فاطمه گفت برای فردا شب بریم خونه عمو کاظم شب نشینی.. _درخدمتم.. حتما بیاید.. +ان شاءالله... ببینیم خدا چی میخواد.. حالا تا فردا شب کی مرده و کی زنده.. _عاکف جان فعلا زیاد وقت نداریم برای احوالپرسی و صحبت های غیر ضروری. +ان شاءالله خیر باشه !! منطقه آرومه؟ ( نکته ای رمزی بود که یعنی کنارت کسی هست یا نه؟ میتونیم صحبت کنیم یانه؟ چون توی مکان عمومی باید مراعات میشد. شاید من یکسری پاسخ هایی داشتم بابت اون حرفی که قرار بود بهم بگن و...) به حاجی گفتم: +میتونم فقط بشنوم، و لاغیر. _خیل خب.. پس خوب گوش کن..ببین یه سری اتفاقایی داره میفته.. باید ببینمت.. من الان خونه شماره (23 جیم) هستم.. تا نیم ساعت الی یکساعت دیگه باید حتما باشی اینجا.. وقت نداریم اصلا.. باید حتما ببینمت توضیح بدم. بحث امنیت کشور وسط هست. باید یه خرده بریم توی لاک حمله احتمالا. +حالا لاک حمله کجاست؟ مهمونی میریم یا همینجا توی زمین خودمون بازی میکنیم؟ _نمیدونم. شاید بریم مهمونی و شاید هم نریم. فعلا خودت و فقط برسون اینجا. +چشم.حتما خودم و میرسونم..یاعلی حاجی قطع کرد و به فاطمه گفتم: +خانم بلند شو بریم. یه کاری پیش اومده.. از اداره زنگ زدن. حاج کاظم بود..دیر برسم سرم و میبره. _عه محسن، باز چیشده. مگه مرخصی نیستی تو؟ +چرا عزیزم، ولی حاج کاظم وقتی زنگ میزنه، یعنی حتما کار مهمیه دیگه.. کار منم که وقت و ساعت نداره. بلند شو سریعتر بریم دورت بگردم..انقدرم لفتش نده. _باشه چشم عزیزم، بریم. رفتم فوری حساب کردم و با فاطمه رفتیم سوار ماشین شدیم و فاطمه رو بردم خونه مادرم سر راه پیاده کردم.. ایستادم تا بره داخل خونه.. وقتی رفت داخل، گاز و گرفتم و گردون و بی صدا کردم و فقط نور میداد، گذاشتم روی سقف ماشین و فوری حرکت کردم سمت خونه 23 جیم. خونه امن شماره 23 جیم، حوالی سعادت آباد بود. وقتی رسیدم کد و دادم و وارد شدم. با آسانسور رفتم دفتر طبقه سوم آپارتمان امنیتی. یکی از بچه ها درب اون واحدو باز کرد و وارد شدم دیدم حاج کاظم و چندتا ازبچه ها اونجا هستند. همکارایی که بودند، بهزاد و عاصف عبدالزهراء و سید رضا و امیر و علی اکبر بودند... حاجی من و دید خوشحال شد و بلند شد از پشت میزش اومد سمتم و هم دیگرو بغل کردیم و یه کمی خوش و بش کردیم.. نشستیم و یه کم توی جمع شوخی کردیم و بگو بخند و خاطرات شب عروسی همکارمون امیر و یادآوری میکردیم و میخندیدیم که چقدر مسخره بازی داشتیم اونشب اونجا و با پدر زن امیر شوخی میکردیم که دامادش سابقه داره و خیلی اتفاقات دیگه که بنده خدا پدرهمسرش خشکش زده بود شب عروسی.. منم که شوخیم گل میکنه دیگه کسی نمیتونه کنترلم کنه.. راستش دلیلش اینه که چون توی کار با هیچ کی شوخی ندارم و کاملا جدی هستم، برای همین گاهی اوقات توی پرونده ها، بچه ها ازم دلخور میشن بابت سختگیری هام.. به همین دلیل مجبورم بیرون از پرونده و خارج از ماموریت ها و در شرایط غیر کاری، اون اندک دلخوری های پیش اومده رو جبران کنم.. همکارامم دیگه عادت کردن و متوجه شدند که ته دلم چیزی نیست و فقط بخاطر حساسیت بالای کاریمونه که توی پرونده و کار با کسی شوخی ندارم..چون شرایط کاریمون اینطور ایجاب میکنه.. ✍ ادامه دارد.... ⛔️ و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام و ایتا و‌ سروش ( ) که در پایین درج شده است می باشد وگرنه قابل پیگیری و‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️ ✅ خیمه گاه ولایت در اِیتا👇 ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat ✅ تلگرام👇 🌐https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1 ✅ خیمه گاه ولایت در سروش👇 ✅ http://sapp.ir/kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف سری دوم قسمت چهارم وسط صحبت و گرم بگو بخند و میل کردن نوشیدنی بودیم من
سری دوم قسمت پنجم رفتم کنار عاصف نشستم و سر به سرش گذاشتم... اونم از مرخصی و اینکه کجا بودم پرسید.. داشتیم باهم حرف میزدیم و شوخی میکردیم همینجوری که گفتم سر به سر بهزاد هم بزارم.. بهش اشاره زدم که به حاجی توی جمع درمورد ازدواجت بگم یا نه، و اون بنده خدا با اشاره قسم میداد اینجا نگو.. بهش گفتم بیا اینجا کارت دارم.. اومد نشست و بهش گفتم: « ببین، یا میریم چندساعت دیگه که اذان صبح و گفت و نماز و خوندیم بهم کله پاچه میدی، و خودتم میخوری، یا اینکه از این به بعد توی هر خونه امنی که تو باشی دوتا بلا سرت میارم. یک: صبحونه و ناهار و شام میگم کله پاچه بگیرن، که تو بدت میاد، دومی هم اینکه کد ورود و خروج تموم خونه امن هایی که تو اونجا مستقر هستی ، میگم بزارن، زینب(اسم خانم حاجی)، و مریم(اسم دختر حاجی که قراره تو بری خواستگاریش) و حاج کاظم که خود حاجیه. خلاصه حاجی میفهمه داستان چیه و منم میندازم گردن تو.» بنده خدا شوکه شد که مبادا این کارو کنم. گفت: « آقا عاکف من نوکرتم این شوخی خیلی وحشتناکه. هم کله پاچش و هم کد ورود به خونه ها.» من و عاصف عبدالزهراء خندیدیم و گفتم:« نترس دیوونه. شوخی کردم.» دیدم حاج کاظم یه خرده انگار عجله داره و بی تابی میکنه و توی فکر هست.. هی با یه خودکاری که دستش بود میچرخوند بین انگشتاش... به عاصف که کنارم بود آروم گفتم: +عاصف حاجی چشه.؟ _ظاهرا داره یه اتفاقایی می افته.. +به منم امشب پشت تلفن یه چیزایی سربسته گفته.. تو نمیدونی موضوع چیه؟ _یه چیزایی می دونم ولی اجازه بده خودش بگه.. چون فعلا من و خودش و تو قرار هست بدونیم.. بچه های اینجا هم کسی درجریان نیست.. روم و کردم سمت حاجی و گفتم: +حاج کاظم چیزی شده؟ با ما نیستی امشب.. یه کم باش توی جمع ما.. جسمت اینجاست روحت بالا مالاهاست فکر کنمااا.. نکنه بری پیش شهدا مارو تنها بزاری. روی قلبمون پا بزاری.. _عاکف جان بیا بریم توی اون اتاق. +یا ابالفضل چیشده.. سیدرضا گفت: برو دخلت اومده.. شیطونی کردی.. حاجی روش و کرد سمت عاصف عبدالزهراء و با جدیت گفت: « عاصف ، پس این نامه رو کی میارن !؟ » عاصف گفت: « حاجی هماهنگ شده دارن دستی میارن. » حاج کاظم بهش گفت: « نامه رو آوردن فوری برو پایین بگیر. مثل دفعه قبل داخل ساختمون راه نده اون کسی که نامه رو آورده.. باز میبینی مثل دفعه قبل داستان میشه و با گوشی میان توی ساختمون. هروقت آوردن، برو بگیر بیار توی اتاق شماره 1 ، من و عاکف داریم میریم داخل باهم حرف بزنیم. » من و حاجی رفتیم داخل اتاق و بهم گفت: در و پشت سرت ببند و بشین. در و بستم و رفتم نشستم و سر حرف و باز کرد. گفت: _ببخشید که هنوز مرخصیت تموم نشده کشوندمت دوباره سرکار و اداره. راستش و بخوای هرچی فکر کردم کسی غیر از تو به ذهنم نرسید.. بچه های دیگه تجربه و روحیه ی تورو نمیگم ندارن، دارن، ولی تو خیلی ازشون جلوتری در حل این طور مسائل.. راستش و بخوای قراره یکی از جاسوسای آمریکا رو که دو سه سال قبل خودت بازجوییش کرده بودی اعدام کنن.. 20 دیقه قبل از اینکه بهت زنگ بزنم و بگم بیای اینجا خبرش به ما رسید.. منم حداقل یه ربع فکر کردم که چه آدمی رو مسئول این پرونده کنم که تا آخرش بره و تجربه هم داشته باشه، راستش هر چی فکر کردم غیر کلمه عاکف به ذهنم نرسید.. خندیدم و گفتم: +حاجی شهیدتم.. به مولا قسم.. اصلا از این همه محبتت اشک توی چشام حلقه زد که برای چه کارایی من و میخوای.. نیشخند نسبتا تلخی زد و گفت: _مسخره خودتی..چیکار کنم.. کسی رو ندارم مثل تو..حتی استخاره هم گرفتم.. +من که چیزی نگفتم.. شوخی بود. درخدمتتم حاجی.. امر کن. _عاکف جان حقیقتش با این چیزی که بهت گفتم، ما میخوایم این جاسوس فعلا اعدام نشه. دیوان عالی کشور هم تایید کرده حکم اعدامش و. +حالا کدوم جاسوس هست؟؟ من کلی پرونده بستم. نمیدونم از کدومشون میگی که.. ✍ ادامه دارد.... ⛔️ و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام و ایتا و‌ سروش ( ) که در پایین درج شده است می باشد وگرنه قابل پیگیری و‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️ ✅ خیمه گاه ولایت در اِیتا👇 ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat ✅ تلگرام👇 🌐https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1 ✅ خیمه گاه ولایت در سروش👇 ✅ http://sapp.ir/kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف سری دوم قسمت پنجم رفتم کنار عاصف نشستم و سر به سرش گذاشتم... اونم از مر
سری دوم قسمت ششم خندیدم و گفتم: +حاجی شهیدتم.. به مولا قسم.. اصلا از این همه محبتت اشک توی چشام حلقه زد که برای چه کارایی من و میخوای.. نیشخند نسبتا تلخی زد و گفت: _مسخره خودتی..چیکار کنم.. کسی رو ندارم مثل تو..حتی استخاره هم گرفتم.. +من که چیزی نگفتم.. شوخی بود. درخدمتتم حاجی.. امر کن. _عاکف جان حقیقتش با این چیزی که بهت گفتم، ما میخوایم این جاسوس فعلا اعدام نشه. دیوان عالی کشور هم تایید کرده حکم اعدامش و. +حالا کدوم جاسوس هست؟؟ من کلی پرونده بستم. نمیدونم از کدومشون میگی که.. _خسرو جمشیدی. +عجب !!! این تا حالا اعدام نشده؟ چرا انقدر طول دادن؟ _ عاکف باید خداروشکر کنیم که اعدام نشده.. +چرا؟ _چون بهش الان نیاز داریم.. دقیقا همین الان..من میگم لطف خدا بوده.. حالا بگذریم از اینا.. الآن اینا مهم نیست که چرا انقدر طول کشیده و اعدام نشده.. مهم اینه فعلا اعدام نشه.. ببین عاکف جان،، ساعت چهار و سه دقیقه صبح، اذانه.. وقتی نامه رو آوردند، باید حرکت کنی برسی تا زندان امنیتی (..........) سمت (..........) !!! چون قبل اذان صبح اعدامش میکنن. +حاجی تا اونجا دو سه ساعت راهه. به نظرت من الآن هم بخوام حرکت کنم میرسم تا قبل از اذان صبح؟؟ تلفنی هم که ظاهرا صلاح نیست بخاطر مسائل امنیتی جلوی اعدام و بگیریم درسته؟ _آره میدونم دو سه ساعت راهه.. ولی فدات شم خواهشا بگاز برو تا دیر نشده.. باید بری اونجا سریعتر و نامه رو ببری و حکم اعدام و لغو کنی.. تلفنی هم که به خاطر مسائل فوق سری نمیشه جلوی این حکم و گرفت و لغوش کرد. چون امکان داره ضربه بخوریم. میدونی خودت که داستانارو..باید فوری از اون زندان بیاریمش پیش خودمون و کسی نفهمه.. +آره حاجی.. قبول دارم.. چشم میرم. مخاطبان محترم، یه نکته بگم. احتمال قوی براتون سوال شده الان که با یه نامه نگاری یا فکس و یا هرچیز دیگه ای میشد جلوی اون اعدام و گرفت.. درسته، اما یه چیزی میگم و رد میشم. به نفوذی در سیستم های قضایی و امنیتی چقدر اعتقاد دارید؟ پس باید همه چیزو احتمال بدیم. مثلا اگر یه نفوذی بود توی این پرونده مهم، بخاطر اینکه ما به اهدافمون نرسیم سریع اون جاسوس و اعدام میکردن و کار مارو خراب میکردن.. بگذریم. همزمان عاصف در زد و وارد اتاق شد و اومد نامه رو داد به حاجی. حاج کاظم هم نامه دادستانی رو که از یه طریق امن، رسیده بود ، بعد از اینکه ملاحظه کرد و متن و خوند و بررسی کرد، داد به من و گفت: _ فقط سریع حرکت کن برو .. سانتافه مشکی اداره هم پایینه.. عاصف همرات میاد که یه وقت مشکلی پیش اومد در حمل جاسوس ، تا بتونه کمکت کنه.. بهش چشم بند بزنید و بیاریدش خونه 6 سمت نیاوران.. منم بعد از نماز صبح اونجام. فقط عاکف سریع بِریدااا ... اعدامش نکنن داستان بشه و کار ما لَنگ بمونه؟! +نه حاجی میرسونم خودم و. _ برو بیا تا مرحله بعدو بهت بگم که بعد از آوردن جمشیدی چیکار باید کنیم. +چشم.. پس ما رفتیم. به عاصف گفتم بیا بریم. ✍ ادامه دارد.... ⛔️ و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام و ایتا و‌ سروش ( ) که در پایین درج شده است می باشد وگرنه قابل پیگیری و‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️ ✅ خیمه گاه ولایت در اِیتا👇 ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat ✅ تلگرام👇 🌐https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1 ✅ خیمه گاه ولایت در سروش👇 ✅ http://sapp.ir/kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف سری دوم قسمت ششم خندیدم و گفتم: +حاجی شهیدتم.. به مولا قسم.. اصلا از ا
سری دوم قسمت هفتم به عاصف گفتم بیا بریم. رفتم توی پارکینگ خونه امن، ماشین و گرفتم و من و عاصف سوار شدیم رفتیم.. توی جاده با 150 تا سرعت اونم با شاسی بلند(سانتافه) رفتیم سمت یکی از زندانهایی که اطراف یکی از کوه های تهران بود و امنیتی بود. عاصف عبدالزهراء میگفت: _عاکف دهنت سرویس، گور بابای اون جاسوس بیشرف آمریکایی؛ مارو به کشتن نده ارواح پدر شهیدت. + بشین سر جات انقدر حرف نزن. شر میشه برامون دیر برسیم. اونوقت جواب حاجی رو من نمیتونم بدم. ساعت 3 و ۱۵ دقیقه صبح رسیدیم دم درِ اون زندان امنیتی.. یعنی چیزی حدود 48 دقیقه زودتر از اذان.. فوری عاصف پیاده شد و رفت در زد.. درو باز کردن و نامه رو نشون داد... بارون شدیدی هم میزد. طوری که چند بار من توی جاده کنترل ماشین داشت از دستم خارج میشد.. اما خدا رحم کرد. عاصف حکم و نشون داد و گفت از کجا اومدیم و فوری باید بریم داخل.. هماهنگی صورت گرفت و درو باز کردن رفتیم داخل. یک مرحله دیگه هم باید تایید میشدیم تا بریم وارد محوطه اعدام بشیم.. خدا خدا میکردم برسیم به موقع و اتفاقی نیفته.. عاصف پیاده شده بود و داشت حکم و نشون میداد و توضیح میداد به مسئول امنیتی اون زندانِ امنیتی که تاییدیه مرحله دوممون و بگیریم، همزمان درو نگهبان باز میکنه تا یه ماشین از داخل اون محوطه خارج بشه... وقتی که در باز شد دیدم صدمتر اونطرف تر، درست روبروی چشام، از دور دیدم یکی طناب اعدام دور گردنشه. فورا با ماشین گاز و گرفتم و رفتم سمت محوطه اعدام... دیگه نایستادم عاصف و سوار کنم.. دو سه تا مامور امنیتی تا دیدن یه ماشین داره به سرعت میره سمتشون، از عقب ماشین و روبرو در محوطه زندان، مسلح شدن و نشونه گرفتن سمت ماشین.. یکی دوتا تیر هوایی از روبروی من شلیک کردند؛ منم چنان دستی رو کشیدم که صداش توی کل محوطه پیچید. اومدن سمت ماشین و درب و باز کردن و بهم با خشونت گفتند پیاده شو.. منم خیلی خونسرد پیاده شدم و بهم گفتند: _کی شمارو راه داده داخل با این وضعیت و ماشین؟ گفتم: +همکارتون هستم.. حق دارید ولی یک مرحله تأیید شدیم و مرحله دوم داشتن تایید می کردن که در یه لحظه باز شد دیدم یه اعدامی دارید، که گفتم شاید آدمیه که ما براش اومدیم. _چیکاره اید شما؟! یه کارت نشون اون مامور امنیتی دادم.. وقتی دید گفت: _از شما توقع داریم این کارای خطرناک و نکنید. کم نمونده بود بزنم به صورتت بعد تیرهوایی. حق داشت ولی منم یه لحظه قاطی کردم گفتم: +از شما و همکاراتونم توقع داریم وقتی خبر میدن و میگن از فلان جا اومدن، زودتر بزارید بیایم‌داخل.. بعدش رفتم سمت قرائت کننده حکم. بهش گفتم: « سلام علیکم.. لطفا دست نگه دارید.» یه سوت زدم برا عاصف که از در ورودی محوطه ی اعدامِ زندان داشت پیاده میومد.. چون عاصف که توضیح و داد براشون و مامورای امنیتی اون زندان هم زنگ زدن داخل و گفتن همچین قضیه ای هست، فورا دستور دادند از داخل در و باز کنن تا ما بریم داخل. در که باز شد دیدم دور گردن جمشیدی طنابه. فوری گاز و پر کردم و تِیکاف کردم و با ماشین رفتم داخل. دیگه نایستادم تا عاصف سوار بشه. بوق و یکسره کردم و رفتم توی محوطه ی اعدام. خلاصه بعد اینکه سوت زدم فوری عاصف اومد جلو و حکم و نشون داد. قرائت کننده حکم اعدام، نامه دستگاه قضایی رو خوندو یه تاملی کرد و گفت: طبق این حکم قضایی، که مهر و امضای آیت الله (.......) هست،، از این لحظه به بعد شخصِ محکوم به اعدام، در اختیار شما هست. بعد اشاره زد بیارنش پایین. زیر بارون تموم تنش خیس شده بود.. با خودم گفتم شاید خدا خواسته با این بارون بازم رحمتش و نازل کنه بر سر این شخص.. و همینم شد و از اعدام نجات پیدا کرد. آوردنش پایین و به اون مامور زندان گفتم بیارنش توی سالن. خانوادش هم اونجا بودند. به خانوادش گفتم برن اونطرف تر بایستن. خسرو جمشیدی رو وارد سالن کردن و به عاصف گفتم چشم بند جمشیدی رو بده بالا و بزاره روی پیشونیش..دست بند و پابندش هم بزاره باشه و نیازی نیست باز بشه. عاصف چشم بند و از روی صورت خسروجمشیدی جاسوس آمریکایی برداشت. وقتی چشماش به من و افتاد، تعجب کرد !!!! بزارید جرم خسرو جمشیدی رو براتون بگم. ✍ ادامه دارد.... ⛔️ و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام و ایتا و‌ سروش ( ) که در پایین درج شده است می باشد وگرنه قابل پیگیری و‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️ ✅ خیمه گاه ولایت در اِیتا👇 ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat ✅ تلگرام👇 🌐https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1 ✅ خیمه گاه ولایت در سروش👇 ✅ http://sapp.ir/kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف سری دوم قسمت هفتم به عاصف گفتم بیا بریم. رفتم توی پارکینگ خونه امن، م
سری دوم قسمت هشتم بزارید جرم خسرو جمشیدی رو براتون بگم. خسرو جمشیدی فرزند نصرت توی یه نهادی بود که متخصصین اون سازمان، کارشون مربوط به پرتاب ماهواره به فضا بود.. بدون ذره ای جناح بندی و فقط در حمایت از حقیقت و حق عرض میکنم که در دوره احمدی نژاد اگه یادتون باشه خیلی پیشرفت داشتیم و چشم دنیا خیره شده بود که این همه پیشرفت در مسائل علمی و اون هم در ایران که بعد از انقلاب این همه تحریم شدیم از همه لحاظ، بخصوص در حوزه صنعتی و علمی و دفاعی، خیلی عجیبه.. طوری که رتبه13 دنیارو در عرصه علمی صاحب شدیم، و این باعث تعجب و شگفتی دشمنان ما شد.. حتی این پیشرفت، منجر به ترور بعضی دانشمندانمون شده بود. در دوره حسن روحانی متاسفانه رتبه علمی جهانی ما شدیدا افت کرد.. طوری که رهبری هم متذکر شدند بابت این سقوط رتبه علمی و به دولت فعلی هشدار دادند در دیدارهای علنی و ابراز ناراحتی و گله شدید کردند.. بگذریم.. بخوام حرف بزنم باید کلی از ذلت و خواری بعضیا بگم. داشتم میگفتم... خسرو جمشیدی به جرم جاسوسی علیه دولت جمهوری اسلامی ایران ، و اقدام علیه امنیت ملی، و خارج کردن بعضی اسناد محرمانه و سری کشور و دادن اطلاعات مربوط به پرتاب ماهواره کشور، و اطلاعات مربوط به متخصصین و مهندسین و نخبه های جوان کشور به سرویس های بیگانه و همچنین به جرم جاسوسی برای آمریکا در بعضی قسمت ها، بعد از دستگیری توسط نیروهای اطلاعاتی امنیتی نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران، و بعد از اون بازجویی های دقیق و کارشناسی، براش پرونده تشکیل شد و راهی دادگاه شد که نهایتا، در دادگاه انقلاب اسلامی مفسدفی الارض شناخته شد و حکمش هم در دیوان عالی کشور تایید شد و قرار شده بود اعدام بشه.. داشتم میگفتم. من و دید تعجب کرد. گفت: _چرا دست از سرم بر نمیداری تا راحت شم. من به ته خط رسیدم. موقع اعدام هم ولم نمیکنی تووو !!! هرشب کابوس میدیدم.. همونطور که دستم توی جیب شلوارم بود و گردنم و کج کرده بودم و زُل زده بودم توی چشماش و داشتم نگاش میکردم،، یه کم صورتم و بردم سمت صورتش و آروم دم گوشش، بهش گفتم: +زشته جلوی زن و بچت. خجالت بکش. دخترت داره میبینه خسرو. توی بازجویی هایی که ازت داشتم فکر میکردم آدم قوی ای هستی. اما الان....!!! ضمناخودتم می دونی خواستم کمکت کنم ولی تو نخواستی. _خب الآن چی میخوای ازم. باز میخوای بازجویی کنی ازم.. بابا ولم کن.. خسته شدم. بزار بمیرم... انگشت اشارم و گذاشتم جلوی بینیم و گفتم: +هیییسسسسسس. صحبت نکن. صداتم بیار پایین.. بهت گفتم دخترت داره میبینه.. خجالت بکش.. اشاره زدم به عاصف و گفتم برو ماشین و بیار و حرکت میکنیم. رفتم سمت زن و بچه ی خسرو و به خانمش گفتم: «شما برید خونتون تا خودمون خبرتون کنیم.» یه نکته: زمان اعدام این شکل جاسوس ها معمولا بنا بردلایلی با اینکه از قبل بهشون اطلاع میدن تا حدودی که چه روزی قرار هست اعدام بشه اون شخص، اما معمولا خانواده اون شخص تا لحظه آخر دقیق نمی دونن چی قرار هست بشه و اتفاق بیفته.چون امنیتی هست بحثش. بچه های حفاظت قضایی هم چندساعت قبل اعدام با شرایط امنیتی_حفاظتی رفتن دنبال خانواده خسرو ، و اونهارو آوردن پیش خسرو تا ببینن همدیگرو.. ماهم خیالمون جمع بود که خبر اعدام این جاسوس به بیرون درز نمیکنه تا بخوان نفوذ کنند و یا اتفاقی بیفته موقع برگشت ما و زمان انتقال خسرو به خونه امن مورد نظر. عاصف سریع ماشین و آورد جلوی درب ورودی اون سالن. چشم بند خسرو جمشیدی رو کشیدم پایین تا جایی رو نبینه. بعد به عاصف گفتم: «بیا ببرش داخل ماشین و خودتم بشین پشت فرمودن.» سوار شدیم و از زندان امنیتی خارج شدیم. ✍ ادامه دارد.... ⛔️ و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام و ایتا و‌ سروش ( ) که در پایین درج شده است می باشد وگرنه قابل پیگیری و‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️ ✅ خیمه گاه ولایت در اِیتا👇 ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat ✅ تلگرام👇 🌐https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1 ✅ خیمه گاه ولایت در سروش👇 ✅ http://sapp.ir/kheymegahevelayat
🔴دفاع مقام روس از حضور ایران در سوریه در مصاحبه با تلویزیون رژیم صهیونیستی معاون وزیر امور خارجه روسیه: 🔹تروریسم تهدیدی جهانی است. این، چیزی است که همه کشورهای منطقه، حتی کشورهای دورتر از سوریه حتی روسیه را تهدید می‌کند. 🔹من فکر می‌کنم که به سود اسرائیل است که در سوریه هسته‌ای از تروریست‌ها و در رأس آن داعش و جبهة النصره شکل نگیرد. این همان هدف ایرانی‌هاست؛ کمک به سوری‌ها در حل مشکل تروریسم. 🔹روسیه سفارت خود را به قدس منتقل نخواهد کرد مگر وقتی که توافق دائمی میان فلسطینی‌ها و اسرائیلی‌ها حاصل شود. ↩️ لحظه به لحظه بامسائل و مطالبِ تحلیلی ،سیاسی، امنیتی درون مرزی و برون مرزی 🌐 @kheymegahevelayat
یه جوری شعار میدن که «سوریه رو رها کن» انگار حسن روحانی و علی لاریجانی دو دستی سوریه رو چسبیدن بعدش حواسشون پرت شده و گند خورده به مملکت؟ چرا هیچ کس شعار نمیده: « برجام (یا اروپا یا موگیرینی یا ...) رو رها کن فکری به حال ما کن» فکر نکنید دارن از جایی خط دهی میشن ها!!! +یامهدی+ 🌐 @kheymegahevelayat
دوستان عزیز، من کاره ای نیستم. یه بسیجی ساده هستم. تقاضاهای غیرمعقول و سوالات شخصی نداشته باشید. ضمنا، مستند داستانی امنیتی عاکف که سری اول در پنجاه و سه قسمت منتشر شد و‌سری دوم آن در حال حاضر شب ها در حال انتشار است، بخشی از اون حقیقته و بخشی هم توسط نویسنده به شکل داستانی در اومده تا یک کار قوی تقدیم شما بشه. یاعلی
برخلاف دوستان انقلابی‌ام که از حضور آذری جهرمی در بلوای پاساژ علاءالدین و چارسو و لیست افشاگری‌ها ذوق زده شدند،باید بگم که این کار بیشتر شبیه یه"شوآفِ موبایلی"بود *چرا؟! چون مهمترین شرکتی که ارز دولتی برای واردات گوشی موبایل گرفته، از تیررس افشاگری وزیرارتباطات دور مانده! جالبه بدونین ۲۵۰ میلیون یورو ارز دولتی به رسیده و دولت اسم شستا رو توی اون لیست نیاورده. برای اینکه بزرگی رقم رو متوجه بشین خوبه بدونین مجموع ۴۰ شرکت واردکننده گوشی ۲۲۰ میلیون یورو ارز واردات بهشون تخصیص پیدا کرده و شستا به تنهایی از این ۴۰ شرکت بیشتر ارز گرفته *علی قلهکی* 🌐 @kheymegahevelayat
اول می‌کنند خط‌لوله غدیر خوزستان را به بصره می‌برد. بعد عده‌ای(مردم یا تروریست) لوله را می‌شکنند، بعد آب شور می‌شود و شهر آشوب... تیراندازی، آتش‌سوزی، هشتگ‌های حماسی.. قدم به قدم مراحل را به چشم می‌بینیم. 🌐 @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف سری دوم قسمت هشتم بزارید جرم خسرو جمشیدی رو براتون بگم. خسرو جمشیدی فرز
سری دوم قسمت نهم چشم بند خسرو جمشیدی رو کشیدم پایین تا جایی رو نبینه. بعد به عاصف گفتم: «بیا ببرش داخل ماشین و خودتم بشین پشت فرمودن.» سوار شدیم و از زندان امنیتی خارج شدیم. بلافاصله با سرعت خیلی بالا و دست فرمون خوبِ عاصف منطقه رو ترک کردیم و رفتیم سمت خونه امن شماره6 که حاج کاظم گفت بعد از اذان صبح میره اونجا و مستقر میشه و منتظر ما می مونه. دوساعت بعد رسیدیم. بلافاصله وارد خونه شدیم و خسرو رو تحویل دادم. فوری من و عاصف رفتیم وضو گرفتیم و نمازمون و خوندیم که قضا نشه.. حدودا ده دقیقه آخر تونستیم نمازمون و بخونیم.. من همیشه سعی میکنم با وضو باشم.. خیلی از همکارانمون همینن.. چون اگر ما بدون معنویت باشیم شکست میخوریم.. نه تنها ما بلکه هر انسانی.. البته داشتیم می اومدیم، وضو داشتیم و عاصف میگفت توی ماشین بخونیم... گفتم نه، میرسیم و میریم خونه امن میخونیم.. اگه دیدیم نمیرسیم توی ماشین میخونیم.. چون به دلایل امنیتی و همراه داشتن یک جاسوس تقریبا خطرناک، به هیچ عنوان نمی تونستیم توقف کنیم.. خلاصه کار ما جوریه که گاهی توی ماشین و یا درحال حرکت و پیاده روی پیش میاد نماز میخونیم بخاطر مسائل امنیتی و شرایط ویژه.. مثل زمان جنگ که پدرانمون که توی اطلاعات عملیات بودند این مورد پیش میومد.. نمازو خوندیم و منم یه تماس گرفتم طبقه دوم خونه شماره 6 گفتم جمشیدی رو ببرن توی اتاق و صبحونش و بهش بدن و بزارن استراحت کنه.. یه چرت مختصر زدیم. ساعت حدود8 صبح بود که دیدم حاج کاظم خودش بیدارم کرد. گفت: _عاکف جان بلند شو.. بلند شو فوری.. الان وقت خواب نیست. +حاجی پس کی وقت خوابه منه بدبخت هست.؟ توی قبر نوبت خواب منه، مگه نه؟ اونجاهم تو یکی نمیزاری من بخوابم.. _پاشو چرت نگو.. حالا حالاها مونده تا اینکه تو شهید شی. هنوز با اسراییل کار داریم. تو اگه یه چیزیت بشه من بدون تو می میرم.. +چشم حاج آقا.. الان بلند میشم از جام. خدا نکنه . من پیش مرگتون میشم. از روی تخت اتاق نیم خیز شدم و پتورو انداختم کنار و گفتم: چیزی شده؟ _آره . میخوام بهت بگم چرا حکم و لغو کردیم. +آها، جانم میشنوم حاجی بفرما. _ببین اون پی ان دی که قرار بود بدن به ایران، هنوز ندادن. در جریانی که.؟ +خب.. آره در جریانم تا حدودی.. پروندش و مطالعه کردم.. چطور؟ _یادته که بچه های سکوی پرتاب با ما هماهنگ کرده بودن بابت مشکلاتشون و درخواست کمک داشتند؟ +آره حاجی. پایگاه پرتاب ماهواره با تشکیلات ما هماهنگ بود. اینا همه رو یادمه.. الان چیکار باید کنیم. _ عاکف ما24 ساعت و نهایتش خیییلی بتونیم زمان داشته باشیم، دارم تاکید میکنم عاکف، خیلی اگر زمان داشته باشیم، 48 ساعت دیگه بیشتر وقت نداریم. ماهواره باید پرتاب بشه توی همین یکی دوهفته. امکان توقف ماهواره اصلا به هیچ وجه وجود نداره. ببین اگر بخوان متخصصین سکوی پرتاب، جلوی این پرتاب و بگیرن، یکسری مشکلات و خسارت هایی داره.. چون ماهواره، هم شارژِ پرتاب بهش شده ، و هم اینکه سوختش آماده هست.. اگه آماده سازی نشه امکان منفجر شدنش هست. متخصصین این قضیه بهمون خبر دادند و گفتند متاسفانه در تست نهایی ماهواره متوجه شدن یه سری فرکانس ها و سیگنال های مزاحم شدن که اون فرکانس های مزاحم زده تِلِمترییِه ماهواره رو سوزونده.. حاجی ادامه داد و گفت: بچه های پرتاب ماهواره به فضا، از طریق ناتو و سازمانهای مهم داخل کشور و جهانی که در خارج از کشور سازمان ها و نهادهاشون هست، پیگیری کردن این موضوع و، ولی اونا هم هیچگونه سیگنالی رو توی کویر ایران که نزدیک سکوی پرتاب باشه دریافت نکردند. الان دانشمندان و متخصصین این موضوع، خواستشون از ما نهادهای امنیتی اطلاعاتی اینه که این سیگنال های مزاحم و پیدا کنیم. حالا یا از طریق رادار، و یا اینکه از طریق دی اف(DF(و یا سیستم جَمینگ. عاکف خواهش میکنم تا فردا شب اینکار انجام بشه. چون اصلا و اصلا واصلا وقت نداریم. خواهش میکنم درکمون کن. پای آبروی نظام و زحمات و وقت هایی که جَوونامون گذاشتن در میون هست. پای آبروی رهبری در میون هست. عاکف پاهات و میبوسم. +حاجییییی. زشته. ای بابا. من وظیفمه. جونمم میدم پای این پرونده.. پات و می بوسم چیه فدات شم.. زشته. خب الآن بهم بگو ربطش به خسرو جمشیدی چیه ؟ ✍ ادامه دارد.... ⛔️ و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام و ایتا و‌ سروش ( ) که در پایین درج شده است می باشد وگرنه قابل پیگیری و‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️ ✅ خیمه گاه ولایت در اِیتا👇 ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat ✅ تلگرام👇 🌐https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1 ✅ خیمه گاه ولایت در سروش👇 ✅ http://sapp.ir/kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف سری دوم قسمت نهم چشم بند خسرو جمشیدی رو کشیدم پایین تا جایی رو نبینه.
سری دوم قسمت دهم خب الآن بهم بگو ربطش به خسرو جمشیدی چیه ؟ _آهااااا.. آفرین.. ربطش اینه که میخوایم از طریق همون آدمایی که خسرو براشون کار میکرد و اطلاعات مربوط به دانشمندامون و موفقیت ها و جهش های علمی ما رو به غرب میداد، بتونیم قطعه رو بگیریم. چون پول و گرفتن و بخاطر مسائل مربوط به تحریم دارن دور میزنن مارو ، و سرمون و کلاه گذاشتن..البته این بهانه هست و اصل قضیه چیزی دیگس..اون شرکت یه شرکت جاسوسی هست.. +حاجی تو خودتم میدونی من آدمی هستم تا یه چیزی رو تموم نکنم ول نمیکنم و میرم تا تهش. اما این غیر ممکنه، ما چطور میخوایم بگیریم قطعه رو؟ _تو با خسرو میرید اونور!! +حاجی شوخیت گرفته؟؟ من یه جاسوس و همراه خودم ببرم اونجا که چی بشه. فکر مسائل امنیتی نیستید؟؟ _هستیم.. هممون هستیم.. هم من و هم مقامات بالاتر از من.. ولی ما قراره فدای مردم بشیم. فدای پیشرفت کشور. فدای سرمایه های ملیمون. ما نمیتونیم استعداد جوونامون و کور کنیم. +همش درسته حاج کاظم ولی این نشدنیه بنظرم که من یه جاسوس و ببرم همراه خودم یه کشور دیگه که دنبال اون قطعه بگردم.. من از زندان (........) تا اینجا، بدونِ حتی یه ماشینِ سایه یا همون رهگیری، جناب خسرو جمشیدی که جاسوس آمریکا هست و با عاصف از توی بیابون برداشتیم اومدیم اینجا، خب کَکَمَم نگزید.. چون کارمه.. چون تجربه دارم و می دونم چیکار کنم.. ولی الآن ببرمش یه کشور دیگه؟؟ مگه میشه؟ بحث من نیست، بحث اینه که این یارو مشکل ساز میشه.. داریم الکی میریم توی مرداب با دست خودمون.. کدوم عقل سلیمی این و قبول میکنه که مقامات بالاتر عقلشون این و قبول میکنه.؟!! من کجا برم دنبال قطعه بگردم؟ _دستت درد نکنه.. حالا هیچ کی نمیفهمه و عقل نداره؟؟ +من این و گفتم؟؟ من میگم خطرناکه.. _خب کارما همینه.. خطرناکه.. بعدشم قرار نیست بگردی. قراره ما اونارو بیاریم سر قرار توسط عوامل نفوذیمون. اگرم نیومدن سر قرار، بچه های ما مرحله دومش و شناسایی کردند و میدونن چیکار کنند..شخصی هم که قراره باهاش رو در رو بشید محل جلسات و اختفاش و کشف کردیم.. +حاجی باید جلسه بزاریم با کارشناسای امور اطلاعاتی.. اینطور نمیشه. _عجب آدمی هستی. میگم میشه. +باشه. میشه. خدا قوت.. _پاشو بینیم بابا. مسخره بازی در نیار. برو بازجوییش کن. +حاجی طرف داشته اعدام میشده. یعنی پروندش بسته شده و ماتحویلش دادیم و حکمش صادر شده. یعنی چیزی برای گفتن دیگه نداشت و فهمیدیم جاسوسه. من بارها این و تخلیه اطلاعاتی کردمش.. من 9 مرحله این و بازجویی کردم شخصا.. سه بار محمدی این و بازجویی کرد. یه بار خود شما.. یعنی 13 مرحله بازجویی شده.. _میدونم.. عاکف بلند شو برو دست و روت بشور بیا یه چیزی مهمتر بگم.. تا بیای من میرم اتاقم.. چای و میریزم بیا اون اتاق. بلند شدم رفتم صورتم و شستم و تجدید وضو کردم و رفتم اتاق حاج کاظم توی همون خونه امن. نشستیم و سر حرف و باز کرد: _ عاکف راستش و بخوای یه موضوعی رو بهت نگفتم. فقط در حد فرضیه و حدس و اینا هست. ما احساس میکنیم اون جک اندرسون که رابط بود و قرار بود قطعه پی ان دی رو بهمون بده، اما حالا دورمون زدن، اون لعنتی همون تامی بِرایان هست که خسرو براش کار میکرد. من ک داشتم از تعجب سنگ کوب میکردم با این حرف، چشمام و از تعجب در آوردم و گفتم: +چیییییی؟؟؟!!! حاجی یعنی تامی برایان افسر سی آی ای که مسئول میز مشترک آمریکا و اسراییل علیه برنامه های امنیتی و علمی ایران در واشنگتن هست؟؟؟ _آره عاکف. +خیلی دوست دارم ببینمش.. بدونم کیه این افسر اطلاعاتی مشترک آمریکا و اسراییل که اینقدر قصد ضربه زدن به ایران و داشته و هنوزم داره . اما ، ما فقط ازش یه اسم داریم...حتی تصویرشم نداریم.. _آره...اما بچه های ما به تصویرشم تا حدودی رسیدن.. گفتم که.. محل مخفی شدن و جلساتشم کشف کردیم.. اما مهمتر از همه این مسائل ، چیزایی هست که الان بهت میگم.. اون و تیمش دوبار به بچه های تشکیلات ما ضربه زدن.. اکبری و میشناسی که؟ یه مدت برون مرزی بود و الان رفته واحد ضد جاسوسی؟ +آره.. اتفاقا همسایه مادرم اینا بود یه مدت.. باهم تا حدودی صمیمی هستیم. _اکبری رو چندسال قبل توی باکو همینا زده بودن مجروحش کردن که خداروشکر تونست در بره از دستشون.. منابع ما امسال متوجه شدن که کار... ✍ ادامه دارد.... ⛔️ و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام و ایتا و‌ سروش ( ) که در پایین درج شده است می باشد وگرنه قابل پیگیری و‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️ ✅ خیمه گاه ولایت در اِیتا👇 ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat ✅ تلگرام👇 🌐https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1 ✅ خیمه گاه ولایت در سروش👇 ✅ http://sapp.ir/kheymegahevelayat
درد و بلای اون حاج حسین یکتای رزمنده جانباز که پا میشه میره وسط بازار پای درد دل کاسب و کارگر میشینه، بخوره توی سر اون بخش از مسئولای بی کفایتی که وضع معیشت مردم رو اینقدر سخت کردند و حتی یه جو مردونگی ندارن که برن درد مردم رو از نزدیک بشنون! 🌐 @kheymegahevelayat
مرجع بزرگواری که برای به استادیوم رفتن بانوان تن و بدنت میلرزه ولی برای مردم خرمشهر که در زمان جنگ جانفشانی ها کردند و الآن آب ندارند ککِتم نمیگزه، مرجع عزیزی که نگران تعطیل نکردن شهادت یکی از امامان (ع) هستی ولی نگران تورم و گرانی نیستی، آفرین که باعث زده شدن مردم از دین شدی. 🌐 @kheymegahevelayat
بی جهت نیست که سپاه از هر سویی مورد حمله قرار می گیرد !! 🚩 تولید یکی از باکیفیت ترین بنزین های جهان با تکیه بر توان داخلی فرمانده قرارگاه خاتم‌الانبیاء (ص): 🔹 پالایشگاه ستاره خلیج‌فارس نماد کوشش مهندسان ایرانی در سخت‌ترین شرایط تحریم است 🔹 تولید یکی از باکیفیت ترین بنزین های جهان با احداث بزرگترین پالایشگاه میعانات گازی جهان، با تکیه بر توان داخلی و تلاش مهندسان ایرانی محقق شده است. 🌐 @kheymegahevelayat_ir1
✍ظریف دیروز در عمان بود.... هر وقت یک ایرانی در چنین مقامی به عمان رفته، معمولا یک مقام آمریکایی همتراز هم در آنجا حضور داشته تا در پشت پرده مذاکراتی صورت گیرد.. 🌐 @kheymegahevelayat