خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_بیست_و_پنج عاصف که درو بست، اومد سمت من سلام علی
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_بیست_و_شش
چیزی نگفتم... سرم و انداختم پایین به حرفش فکر کردم.. نمیدونم به چی رسیده بود.. اما شک نداشتم نظراتمون به هم نزدیک بوده.. رییس ادامه داد و با تاکید گفت:
_بگردید این حفره رو پیدا کنید.
گفتم:
+به پایین تر ازمن رجوع نکنید.
رییس که توقع چنین حرفی رو در جمع نداشت، انگار یه هویی شوکه شد.. تاملی کردو نگاه یک ثانیه ای به حاج کاظم کرد بعد مجددا من و نگاه کرد گفت:
_من به تک تک شماها اطمینان دارم. هم کاظم و هم شما. خودمم درجریان ریز و درشت اتفاقات این چندماه اخیر پیرامون این پرونده هستم.
بعد از این حرف رییس، حاج کاظم گفت:
_آقا عاکف، بگرد اون آدم و پیدا کن. ببین چطور فلان آدم در نهاد ریاست جمهوری فهمیده که نسترن توسلی دستگیر شده.
گفتم:
+از اون روزی که از عراق اومدیم سوال منم هست، اما شما بهم اجازه ندادید وارد این موضوع بشم! چون خیلی جاها دست من و بستید.
_الآن وقتشه! دستت و باز میزارم.
نگاهی به عاصف کردم، دیدم عاصف سرش پایینه و انگار فقط داره گوش میده. گفتم:
+خدمت شما دو بزرگوار باید عرض کنم، از اینکه نسترن توسلی در بازداشتگاه اداره هست، فقط همین تیمی که در 4412 مستقر هست باخبره، اونم نه همشون، بلکه سه نفر.
اون سه نفرو اسم نیاوردم.. چون رییس و حاج کاظم میدونستن!
رییس گفت:
_بابت نسترن شدیدا تحت فشاریم که باید آزاد بشه.
+خب آخه اون شخصی که در اون نهاد هست، چه سر و سری میتونه با این زنه داشته باشه؟
گفت:
_بچه ها بررسی کردند، الحمدلله خودش پاک و سفید ارزیابی شده، اما بحث اینجاست که چه کسی این خبر و داده به اون آدم؟ آخه گزارشات و اخبار موثقی که امروز بهمون رسیده حاکی از این هست که پسر اون شخص، از طعمه های نسترن بوده.
کمی فکر کردم، سعی کردم فقط تمرکز کنم. شاید حدود دو دقیقه همه سکوت کردیم.. فضای سنگینی در جلسه حاکم بود...گرمم شده بود.. از رییس اجازه خواستم برم سر یخچال دفترش یه نوشیدنی بردارم!! منم که شاه باشه خان باشه مدیون شکمم نیستم! رفتم یه آب میوه گرفتم و خوردم، بعد کمی داخل اتاقش قدم زدم.. رییس و حاج کاظم داشتند باهم آروم صحبت میکردن.. مجددا رفتم روی صندلی پشت میز نشستم.. سرفه ای کردم و رییس گفت:
_خب! میشنوم...
گفتم:
+تحلیل اول من این هست که یه نفر از داخل تشکیلات ما با پسر اون شخص در نهاد ریاست جمهوری در ارتباط هست. تحلیل دوم من این هست، اونی که داره این کار و از داخل سیستم ما انجام میده، یه گند بزرگی زده که دستش زیر ساتور دشمن هست و مجبوره به سیستم خیانت کنه! شاید هم جزء طعمه های نسترن بوده، یا بخاطر اینکه به ما ضربه بزنه، گرای این زن رو به پسر فلان آدم که در نهاد ریاست جمهوری هست داده تا اون شازده پدرش و تحت فشار قرار بده که ما این و آزادش کنیم.
رییس خودکارش و یه هویی زد روی شیشه میز، گفت:
_به روح رسول الله، به این عمامه و لباس رسول الله که روی سرو تن من هست، بیشرف و خائن هستم اگر ذره ای کوتاه بیام.
اولین بار بود که میدیدم رییس تشکیلات ما یه هویی اینطور بر افروخته میشه... گفتم:
+حاج آقا آروم باشید لطفا.. هنوز اتفاقی نیفتاده که. من و بچه هام قسمت نشت اطلاعات و پیدا میکنیم. خیالتون راحت. نیاز نیست عصبی بشید! از این مسائل در امور امنیتی زیاده.. اولین بار نیست که! شما الحمدلله تجربتون بیشتر از ما هست!
رییس بلند شد.. معلوم بود عصبیه.. دستش و انداخت پشت کمرش و قدم میزد دور اتاقش.. میگفت:
« آزادش کنم؟ هه.. به همین خیال باشن. »
یه هویی همونجا ایستاد و برگشت روش و کرد سمت من و با جدیت تمام بهم نگاه کرد گفت:
_عاکف! برو پیداش کن اون حروم لقمه ای رو که داره به این کشور خیانت میکنه. سه روز بهت وقت میدم برای اینکه پیداش کنی. چندوقت گذشته اما نتونستید کاری کنید! اون و پیداش کنید تا خودم وسط میدون همین اداره ببرمش بالای چوبه دار !! تا درس عبرتی بشه برای همه!
گفتم:
+چشم حاج آقا.. خیالتون جمع باشه. شما نگران نباشید. عصبی نشید. براتون خوب نیست.. برای قلبتون ضرر داره.. شما سال قبل جراحی شدید!
گفت:
_نسترن و میخوای چیکارش کنی؟
+خواستم امشب برم بازجوییش کنم که الآن میرم تا خیال شماهم جمع بشه.
حاج کاظم اومد وسط بحث گفت:
_عاکف جان، سریعتر بازجوییش کن، بعدشم گزارشات و بنویس ببر بده هادی امضاش کنه و بیارن دفترمن، تا بدم خدمت حاج آقا.
+چشم آقا. حتما.
_طبق فرمایش حاج آقای ( .... ) که الآن فرمودند، شما سه روز بیشتر وقت نداری که باگ این پرونده رو کشف کنی! پس دست بجمبون باباجان.
+اونم به چشم.
حاج آقای «....» به سیدعاصف عبدالزهرا گفت:
« در غیاب عاکف، فقط تو میتونی این زن و بازجویی کنی. 24 ساعته سه تا بازجویی دو الی سه ساعته انجام میدی. میخوام شما دوتا زیر و بمِ این زنه رو دربیارید که چه غلطایی انجام داده. »