eitaa logo
خیمه‌گاه ولایت
33.9هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
5.6هزار ویدیو
214 فایل
#کانال_رسمی_خیمه‌گاه_ولایت خیمه‌گاه ولایت وابسته به هیچ نهاد و حزبی نیست. ما از انقلاب و درد مستضعفین و پابرهنگان و مظلومان جهان میگوییم، نه از سیاست بازی‌های سیاسیون معلوم الحال. اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر جهت ارتباط با ما👇 @irani_seyed
مشاهده در ایتا
دانلود
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_شصت_و_یک گفتم: +بیا داخل پارکینگ منتظرتم. چنددقی
ادامه دادم گفتم: +همیشه سعی کن مشکلات زندگیت و بین خودت و خانومت داخل خونه حلش کنی. نگذار خانوادت یا خانواده خانومت با خبر بشن. _چشم. عاصف یه هویی گفت: «ببین بهزاد جان، من با خبر شدم عیبی نداره.. اما دیگران باخبر نشن.. منظور آقا عاکف اینه.» بهزاد خندید گفت: «امان از دست شما آقا عاصف.» نگاه به عاصف کردم، خودش و جمع کرد.. همینطور که مشغول صحبت بودیم یه هویی از داخل خونه صدای جیغ اومد. اول خیال کردم برای همسایه های حاج کاظم اتفاقی افتاده. اما یه هویی دیدم خواهر خانومم «مهدیس» سرش و از پنجره آورد بیرون داد زد: +بیاید بالا، فاطمه زهرا حالش بد شد. بِدو بِدو با عاصف و بهزاد رفتیم بالا. دیدم خانومم افتاده روی زمین و تشنج کرده داره میلرزه.. فورا گفتم دورش و خلوت کنن. خانومم مثل یک ساختمونی که درگیر زلزله 10 ریشتری شده داشت میلرزید. زینب خانوم همسر حاج کاظم زن های جمع رو هدایت کرد داخل اتاق.. عاصف فورا با 115 تماس گرفت.. دیدم فاطمه همینطور داره میلرزه.. محکم دوتا زدم به صورتش.. دیدم بی فایده هست و اصلا تاثیری هم نداره وَ از شوک بیرون نمیاد. یه هو دیدم زبانش و آورده بیرون داره با دندوناش گاز میگیره. فورا باید جلوی اینکارش و میگرفتم. دندوناش قفل شده بود روی زبانش. به هر زوری بود فکش و کشیدم دهنش و باز کردم سه تا انگشت دست راستم و فرو کردم داخل دهنش تا زبانش و گاز نگیره. دلیل این کارم این بود که از شدت فشار تشنجی که بهش دست داده بود وَ داشت زبانش و گاز می‌گرفت ممکن بود هرلحظه برای همیشه زبانش و قطع کنه. کسی که بخاطر ضربه به سرش تشنج کرده باشه، یا اونی که این صحنه رو دیده باشه، حرف منو خوب درک میکنه... بگذریم.. به هر قیمتی بود سه تا انگشت دست راستم و گذاشتم بین دندان های خانومم تا زبانش رو قطع نکنه. از شدت درد داشتم احساس زنده به گور شدن میکردم... ترسیدم انگشتام قطع بشه.. اما مقاومت کردم.. خانومم همینطور میلرزید.. هر چی میخواستم مقاومت کنم اما نمیشد.. واقعا لحظه ی سختی بود، مثل حالا که دارم مینویسم و یادآور روزهای تلخ زندگیم هست. نفسم و داخل سینم جمع کردم، از شدت درد دهنم و بستم، صدام و توی سینم جمع کردم. اما دیگه نمیشد طاقت بیارم.. از درد یه نعره زدم. «آییییییییییییی خداااااااا». همینطور که دستم داخل دهان همسرم بود، عاصف کمک کرد فاطمه رو به روی شانه راست خوابوندیم، تا کف دهانش خارج بشه. نکته : لطفا بعضیا در این طور مواقع بدنبال محرمیت و نامحرمیت نباشن، چون بحث جان یک انسان در میان بود وَ عاصف برای همین اومد کمک کرد...بگذریم. مهدیس پاهای خانومم و گرفته بود بین دستاش قفل کرده بود، چون اگر این کارو نمیکرد فاطمه از دستمون در میرفت و نمیشد کنترلش کرد. چون کسی که این حالت بهش دست میده ممکن هست بخاطر وسیله هایی که پیرامونش وجود داره با شدت دست و پا زدن به خودش آسیب بزنه. خانومم همچنان مشغول لرزیدن بود.. داشتم از درد میمُردم.. توی دلم متوسل شدم به امام زمان.. اما نمیتونستم فقط با دلم صداش بزنم. از شدت درد داد میزدم: «یا صاحب الزمان.. کمکم کن! آقاااااا ! یا صاحب الزمان به دادمون برس.» خانومم خیلی به امام رضا علاقه داشت. درهمون لحظه به دلم افتاد توسلی هم کنم به امام رضا. دیگه داشتم از درد می افتادم کنار خانومم. توی دلم گفتم: « یا علی بن موسی الرضا. تورو جان جوادت به دادمون برس. فاطمه داره از بین میره! انگشتم داره قطع میشه.. دیگه نمیتونم دردو تحمل کنم، تو رو جان مادر پهلو شکستت کمک کن...» یه هویی دیدم خانومم یه لرزش وحشتناکی کرد، بعد بدنش از لرزش ایستاد.. چهرش عین گچ سفید شده بود. دیدم بدنش آروم شده. ترسیدم نکنه تموم کرده باشه. آروم انگشتام و از دهنش کشیدم بیرون دیدم پر خون شده انگشتام.. از درد داشتم میمردم، از شدت فشاری که بین دندان های خانومم به دستم وارد شده بود، دیدم انگشتام مچاله شدند. فوری صورت فاطمه رو با همون دستای خونی برگردوندم تا خون و کف از دهنش خالی بشه. بعد دستامو با گاز استریلی که داخل جعبه کمک های اولیه خونه حاجی بود بستم تا اورژانس برسه. قلب و نبض خانومم و چک کردم دیدم میزنه.. خداروشکر کردم. خیالم از این جهت جمع شد. از شدت درد داشتم می افتادم، اما خودم و کنترل کردم. اورژانس اومد.. یکی از عواملش اومد سراغ من انگشتم و بررسی کرد و فوری بهم دارو تزریق کرد تا از پا نیفتم. خانومم و منتقل کردن به داخل آمبولانس تا ببرنش بیمارستان. حاج کاظم و عاصف و بهزاد همراه من اومدن تا با ماشین من پشت سر آمبولانس بریم. دختر حاجی هم کنار خانومم بود داخل آمبولانس. حدود یکساعت بعد / یکی از بیمارستان‌های تهران ✅ هرگونه کپی و استفاده فقط با ذکر منبع و لینک و نام صاحب اثر مجاز است. ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat