خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_پنجاه_و_ششم گفتم: +آره. چرا که نه. ببین عاصف جان، اون دو
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
نکته محرمانه ای که روی کاغذ برای عاصف نوشتم، بعد از اینکه خوند، مجددا داد بهم و با فندک سوزوندم.
به عاصف گفتم:
« با اسحاق برید. خدا به همراه شما.»
عاصف و اسحاق رفتند. 10دقیقه بعد از رفتن بچه ها، خانوم 3200 بیسیم زد:
_عاکف / 3200.
+میشنوم 3200. وضعیت چطوره؟
_دختره هنوز از هتل بیرون نیومده. عقیق اومده سمتم.
+خداقوت. شما برگرد اداره.
همه چیز داشت به خوبی پیش میرفت. پیگیریام برای منتقل شدن خودم و چندتا از نیروهای من به یکی از خونه های امن جواب دادو قرار شد تا یک ساعت بعدش با حدود 10 تا از بچه ها، وَ دم و دستگاه ها و سیستم های مورد نیاز، در یک آپارتمان سه طبقه در یکی از مناطق تهران مستقر بشیم که هم خلوت باشه، هم اینکه بتونیم به تموم جاهایی که مورد نظرمون هست دسترسی داشته باشیم.
حدودا یکساعت بعد عاصف اومد روی خطم. این که میگم روی خطم یعنی همون گوشی ریزی که درون گوشش و گوشم بود منظورم هست. کمتر جایی پیش می اومد که از بیسیم دستی استفاده کنیم. اومد روی خطم گفت:
_آقاعاکف صدای من و دارید؟
دستم و بردم سمت گوشم تا صدارو واضح تر دریافت کنم، گفتم:
+ بگو. دارم صداتو.
_ما وارد پارکینگ محل مورد نظر شدیم. معاون سازمان مذکور هم اومدن تا ما رو هدایت کنند سمت اتاق مورد نظر.. میریم بالا برای اجرای ادامه پروژه.
+منتظر تکمیل کاراتون هستم. موفق باشید تمام.
_دریافت شد. تمام.
حدود 40 دقیقه بعد بهزاد زنگ زد. جواب دادم. گفت:
_حاجی ماشین پایین آماده هست. چنددقیقه ای میشه که بچه ها رفتند که ان شاءالله درون آپارتمان مستقر بشن.. قرار شد وقتی تیم رسید فورا تجهیزات و نصب کنند.
+بسیار عالی.. بیا اتاقم میخوام ببینمت. کارت دارم.
قطع کردم و رفتم درو باز کردم.
وارد که شد گفتم:
+ بهزاد حتما پیگیری کن تا اواخر امشب بچه ها بیان روی دیوار های خونه امن دوربین نصب کنند. این خونه رو جدیدا اداره خریده و مجهز نیست. ما اولین تیمی هستیم که داریم میریم. جلوی آپارتمانی که محل استقرار ما هست نگذارید ماشین پارک کنند. با حسین که مسئول امور همسایگان خونه های امن هست هماهنگ باش حتما. باید وسیله هامون و جمع کنیم بریم اونجا، چون چندوقت قرار هست اونجا بمونیم تا کارهارو بهتر پیگیری کنیم. دقت کنید که باز یه وقت مثل دفعه قبل نشه که میخواستیم متهم رو ببریم داخل یکی از خونه ها، اما ماشین مردم جلوی پل پارک بود و زنگ زدیم جرثقیل اومد برد. این مسائل شوخی نیست.. یه کم دقت کنید.
_چشم. خیالتون جمع.
+از بچه هایی که برای خونه امن انتخاب کردم و حاج هادی تایید کرد الان کجا هستند؟ رفتند؟
_ طاها، عماد، میثم، صالح، رامین ، خانوم ایزدی و خانوم افشار همشون در مسیر خونه امن هستند. منم که با شما میام. مسائل نصب دوربین رو هم به روی چشم حتما پیگیری میکنم وَ در اولویت قرار میدم. بابت جلوی درب خونه امن هم نگران نباشید. خودم حواسم هست.
+باشه. پس کم کم حرکت کنیم بریم. تو برو پایین، من یه سر برم بالا پیش حاج هادی و حاج کاظم. همین الان به میثم پیام بده که وقتی رسیدن تجهیزات و نصب کنن. من خونه رو قبلا دیدم. بگو طبقه سوم و برای استقرار من قرار بدن. دوم برای کسانی که مرتبط با این پرونده هستند و بازداشت میکنیم وَ طبقه اول هم چون بزرگتر هست برای اعضای تیم باشه.
_حتما میگم بهشون.
+ تو برو پایین، منم تا 10 دقیقه دیگه میام و با سیدرضا میریم اونجا.
بهزاد رفت و منم کمی قرآن خوندم ، استغاثه ای کردم و مدد گرفتم از خدا و قرآن و اهلبیت. بعدش رفتم بالا پیش حاج هادی رییس واحد ضدجاسوسی برای گرفتن توصیه های لازم، بعدشم رفتم پیش حاج کاظم معاونت کل تشکیلات که دلم براش تنگ شده بود.
یه سری توصیه هایی در دیدار کوتاه و جداگانه ای که با هرکدوم از بزرگواران داشتم دریافت کردم و درجریان امور قرار دادم اون ها رو، بعدش برگشتم پایین، رفتم پارکینگ اداره با سیدرضا و بهزاد رفتیم سمت خونه امن.
حدود 40 دقیقه ای طول کشید تا برسیم. در طول مسیر همه چیزارو درون ذهنم آنالیز کردم. بیسیم زدم به حدید و عقیق ازشون آمار گرفتم. حدید که همچنان دنبال عزتی بود و تعقیبش میکرد. عقیق هم که جایگزین 3200 شده بود.
رسیدیم درب خونه امن. چون ریموت دستمون نبود با یه بوقی که سیدرضا زد بچه ها فوری درب و باز کردن رفتیم داخل پارکینگ خونه امن با کد 4412 ( چهل و چهار دوازده ).
از این به بعد این کدو یادتون باشه. 4412. در چهل و چهار دوازده اتفاقاتی افتاد که در ادامه میخونید.
از ماشین پیاده شدم، با بهزاد و سیدرضا رفتیم بالا.مستقیم رفتم طبقه اول و چک کردم. دیدم بچه ها دارن سیستم مربوط به شنود و رهگیری و تجهیزات کامپیوتری و یه سری موارد مربوط به اقدامات فنی و اطلاعاتی رو راه اندازی میکنند. طبقه دومم که خالی بود و گذاشتیم برای متهمین پرونده، طبقه سوم هم که قرار شده بود اتاق من بشه.