لطفا در نشر این پوستر کوشا باشید
امشب قسمت 231 و 232 و 233 #مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم از کانال_خیمه_گاه_ولایت_در_سروش_و_ایتا_و_تلگرام منتشر میشود.
✅ خیمه گاه ولایت در تلگرام👇
🌐https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1
✅ خیمه گاه ولایت در سروش👇
✅ http://sapp.ir/kheymegahevelayat
✅ خیمه گاه ولایت در اینستاگرام 👇
🌐 https://www.instagram.com/kheymegahevelayat/
✅ خیمه گاه ولایت در توییتر 👇
✅ https://twitter.com/kh_Velayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_سی بعد از اون سکوت ده دقیقه ای... با بی حالی گفت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_سی_و_یک
وقتی به نسترن گفتم تو هیچچی نیستی، دیدم داره باغضب بهم نگاه میکنه.. اما سکوت کرد و چیزی نگفت.. معلوم بود داره از چشماش نفرت از من میباره.. ادامه دادم بهش گفتم:
+ببین نسترن، من تا آرومم، آرومم. اما وقتی اون روی من بالا بیاد، دیگه نگاه نمیکنم کی جلوم ایستاده و کی جلوم نشسته! وقتی اون روی من بالا بیاد وزیر و وکیل نمیشناسم.. اونوقت هرکاری که باید انجام بدم انجامش میدم. پس بهتره که عین یک بچه ی آدم حرف بزنی. از تک تک نشست و برخواست های تو اسناد و مدارک صوتی و تصویری موجوده. شاید از ارتباطت با سفیر انگلیس در بغداد عکس و فیلم کم باشه و خیال کنی میتونی با تکذیب کردنش فرار رو به جلو داشته باشی، اما خیالت جمع باشه که اونقدر توی دست و بالمون از اون ارتباطات کثیفت سند داریم که به دادگاه ارائه بدیم و محکومت کنیم! به اندازه کافی هم فایل شنود موجوده. الآنم میرم این قسمت از پیرهنم که آب دهن نجستو پرت کردی روش پاکش می کنم.. این حرکتت و نادیده میگیرم چون یک ایرانی هستی که همچین غلطی رو کردی! البته یک ایرانی خودفروخته! اما اگر یک متهم غیر ایرانی با من این کار و میکرد و به سمتم آب دهن پرتاب میکرد، جوری میزدمش که خودش و دولتش یک قرن صدای سگ بدن! چون من نماینده 80 میلیون ایرانی با هرجناح و سلیقه ای هستم که روبروی دشمنش میشینم و بازجوییش میکنم! الان میرم و لباسم و پاک میکنم برمیگردم! دلم میخواد وقتی برگشتم عین بلبل برام چهچه بزنی.
بلند شدم از اتاق بازجویی رفتم بیرون، لباسم و که آب دهن خونی نسترن روش بود تمیز کردم.. وقتی برگشتم دیدم نسترن چشماش و بسته و داره اشک میریزه! به اون همکار خانومی که داخل اتاق بازجویی بود اشاره زدم بره بیرون. نشستم روبروی نسترن... بهش گفتم:
+خب! پس میگفتی که من دروغ میگم!
سرش و آورد بالا گفت:
_بله دروغ میگید!
خیلی آروم وَ با خونسردی کامل و ریلکس دستم و بردم سمت پوشه ای که همراهم آورده بودم داخل اتاق بازجویی وَ روی میز گذاشته بودم. از این چندتا اسمی که براش برده بودم عکساشون و آوردم بیرون یکی_یکی به نسترن نشون دادم... گفتم:
+خانوم نسترن، خوب دقت کن... به تصاویری که بهت نشون میدم نگاه کن... هرجایی که برات قابل رویت نبود بگو بدم دست خودت تا قشنگ ببینیش! این تصویر شماره یک.. تصویر تو با دکتر (ع.ک) نماینده مجلس ، که در آغوش هم هستید.
دیدم داره فقط نگاه میکنه که ما چقدر دقیق تونستیم اطلاعاتش و در بیاریم.. عاصف اومد روی خطم داخل گوشم گفت:
«آقاعاکف، تپش قلب نسترن رفته بالا... صورتش داغ شده.. حرارت دستاش داره میره زیاد شده.»
این چیزهایی که عاصف میگفت از دوربین حرارتی و یه سری دوربین های امنیتی که داخل اتاق بازجویی نصب بود میدید و میگفت...
ادامه دادم به بازجویی... گفتم:
+این تصویر شماره دو.. تصویر شما با سفیر انگلیس در بغداد که معاون سفیر انگلستان هم در این عکس حضور دارند! شما در این مهمونی مشغول سِروِ مشروبات الکلی هستید.. این شماره 2 بود... اما تصویر شماره 3 !
سومین عکس رو هم کشیدم بیرون، نشونش دادم بهش گفتم:
+اینم سه.. تصویر تو وَ ... !!
حرفم و قطع کرد، با عصبانیت تمام گفت :
_بس کن.. تمومش کن.. زندگی خصوصی من به خودم مربوطه! به هیچکسی ربطی نداره! پس یعنی اینکه سرویس امنیتی ایران حق نداره در زندگی خصوصی من دخالت کنه.
+خانوم نسترن توسلی، با این سر و صدا نمیتونی از پاسخگویی فرار کنی! سیستم امنیتی کشور ایران تنها سیستم امنیتی هست که شرع در اولویتش هست! در زندگی هیچکسی دخالت نمیکنه! شماهم تا جاسوس نشده بودی باهات کاری نداشتیم و فساداخلاقیت به خودت مربوط میشد! اما از جایی که جاسوس شدی حتی فساد اخلاقیتم به سرویس اطلاعاتی ایران مربوط میشه که با کی نشست و برخواست داشتی! ما در زندگی هیچکسی دخالت نمیکنیم! این و تو نمیدونی، اما گنده های تو میدونن که آقای خمینی رضوان الله تعالی فرمودند ما حکومت تشکیل دادیم برای فضائل اخلاقی، با هرچیزی ما حکومت و نگه نمیداریم! خانوم نسترن توسلی، شما دزد نیستی! شما جاسوس هستی! متهم ردیف اول هم هستی!
_این حرف ها رو به من نگید. همین حالا تمومش کنید این رفتارای توهین آمیز و ! من یک شهروند عادی بودم در کشورم ایران !!
+نه خانوم، اتفاقا من باید اینا رو بهت بگم. من مامور هستم که بهت تفهیم اتهام کنم!
_من نمیخوام حرف بزنم.. تا وکیلم نیاد حرفی نمیزنم.
آرامش من بدجور نسترن و عصبی میکرد.. بهش گفتم:
+ببین خانومِ نسترن، کثافت کاری های اخلاقیت فعلا محل بحث ما نیست. اما جاسوسی کردنات چرا ! هست!
بلند شدم دور میزی که منو نسترن روبروی هم نشسته بودیم چرخی زدم...نسترن داشت همینطور توهین میکرد. به نظام، به مسئولین، به مردم و...!
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_سی_و_یک وقتی به نسترن گفتم تو هیچچی نیستی، دیدم
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_سی_و_دو
رفتم سمتش، خم شدم صورتم و بردم نزدیک صورتش... زل زدم به چشماش نگاه کردم، ساکت شد.. اینبار صدام و بردم بالا بهش گفتم:
+اول از همه ببند دهنت و، تا بهت چیزی نگفتم حرفی نمیزنی، ثانیا، خیال نکن میتونی فرارِ رو به جلو کنی، یا منو سر همون پِلِّه ی اول بازجویی نگهم داری. ثالثا؛ خانوم نسترن توسلی، تو در انگلیس آموزش دیدی. با یکی از جریانات به ظاهر مذهبی ایران که در انگلیس پایگاه دارند، شبکه ماهواره ای دارند، پول دارند، نفوذ دارند! متصل هستی. همزمان مورد تایید اینتلجنت سرویس هستی، برای عربستان و انگلیس و آمریکا وَ موساد هم کار میکردی و بهشون اطلاعات میفروختی. از پسر یکی از آیت الله های ایران که در سوریه بوده اطلاعات نظامی میگرفتی و به اسراییل میرسوندی! اون پسر الان در بازداشت ما هست!
ازش فاصله گرفتم، مجددا دور اتاق قدم زدم... نسترن در جوابم صداش و برد بالا گفت:
_خب که چی؟ چرا ثابت نمیکنی؟ تو فقط چندتا عکس بهم نشون دادی.. خب دوست داشتم ارتباط سیاسی داشته باشم با این و اون. به کسی مربوط نیست. مگه ارکان حکومت آخوندیتون به خطر می افته؟ من فقط ارتباطات سیاسی با بعضی جریانات داشتم! همین! خیلی زیاد هم در داخل ایران نبودم که این همه وصله به من میچسبونی! برای چی داری در زندگی من دخالت میکنی؟ مثل اینکه شما کارتون اینه که در زندگی مردم دخالت کنید.. درسته؟
از رفتار نسترن تعجب میکردم! کمتر متهمی بود که در بازداشت سرویس اطلاعاتی ایران باشه و اینطور گستاخانه رفتار کنه! مونده بودم اون باگ لعنتی کیه که نسترن انقدر پشتش بهش گرم هست که اینطور برام شاخ و شونه میکشه!
بهش گفتم:
+آفرین. بلبل شدی.. خوب حرف میزنی! اگر قرار هست صحبت کنی من استقبال میکنم! اما همین الان بهت دارم میگم، کاری نکن ببرم بندازمت یه جایی که تا عمر داری روزی هزار بار آرزوی مرگ کنی!
صدام و بردم بالا و بهش گفتم:
+دارم همین الآن بهت میگم، اگر بخوای اینجا صدات و برای من ببری بالا، یه دونه میخوابونم توی دهنت تا بری و با برف سال بعد بیای پایین. خَررررررر فهم شد؟
نسترن ترسید..ادامه دادم بهش گفتم:
+ خودت داری میگی مردم!! اما تو جزء این مردم نیستی.. مردم ایران خیلی با شرافتن.. حتی اگر بعضی از همین مردم چه زنش چه مردش فرقی نمیکنه، هرچقدر هم که آلوده ی به این دنیا باشند، حداقل مثل تو وطن فروش و مزدور نیستن. تو کجای این مردم قرار داری؟ تو کجای این نقشه ی بزرگ ایران با 80 میلیون جمعیتش ایستادی؟ یه نگاه به خودت بکن! سابقت پر هست از وطن فروشی!
همینطور که داشتم داخل اتاق بازجویی میچرخیدم، رفتم سمتش ایستادم... مجددا صورتم و بردم نزدیک صورتش، زل زدم به چشماش، با کینه ی تمام بهش نگاه کردم، خیلی آروم ولی محکم بهش گفتم:
+تو یک کثافتی هستی که یک روز در آغوش روباه های مکارِ کیفِ انگلیسی به دست های آنگِلوساکسونیِ کثیف هستی، یک روز هم در آغوش عوامل و اطلاعاتی های سگ سعودی لجن، یک روز هم در آغوش آمریکایی ها و موسادی های اسراییل..
با حالت تمسخر و خنده گفت:
_و یک روز هم...
+بزار من بگم. در آغوش عده ای قلیل از سست کمربندهای ایرانی که دنبال عطینا هستند. تو یه هرزه ای هستی که هر روز قلادت و میدی دست این و اون.
دیدم به حالت تمسخر میخنده.. گفتم:
+بخند.. ولی به شرافتم قسم اشکت و در میارم.. همونطور که تا الآن داشتی ناله میکردی. خیال کردی با پروتز قسمت به قسمت بدنت، وَ با آرایش و زیبایی های مصنوعی که برای خودت درست کردی میتونی هرکسی رو بخری؟ از کجا انتخاب شدی وَ ساپورت شدی؟
حرفی نزد.. دوباره سوالمو براش تکرار کردم. دیدم بازم حرفی نمیزنه. چندبار با پرسش های مختلف سعی کردم از زیر زبونش چیزی بکشم بیرون، اما هربار به بهانه ای داشت من و سر پله ی اول نگه میداشت تا جلوتر نریم. برای دومین بار گفت:
_تاوکیلم نیاد حرف نمیزنم..
بهش گفتم:
+دفعه ی بعد بهت نمیگم که حرف بزن، دفعه بعد به حرفت میارم. پس بهتره دهنت و باز کنی عین یک قناری برام آواز بخونی.. آفرین.
سرش و آورد بالا نگام کرد.. رفتم اونطرف میز روبروی نسترن روی صندلی نشستم.... بهش گفتم:
+میشنوم.
یه موردی رو هم خدمت شما مخاطبان محترم #خیمه_گاه_ولایت بگم که دوست پسر نسترن هم یکی از عوامل اطلاعاتی دشمن بود که نسترن به واسطه اون وارد این کارها شده بود! اون روزی که نسترن و دوست پسرش در یک مهمانی در انگلیس مشروب خورده بودند، دوهفته قبلش یک اتفاقی پیش اومده بود وَ قرار بود دوست پسر این زن با یکی دیگه از مامورین امنیتی برای ماموریتی کاملا سری به بحرین برن! اون ماموری که قرار بود با دوست پسر نسترن برن به اون ماموریت، به نسترن چشم داشت و خاطرخواه اون بود! دوست پسر این زن از این موضوع مطلع میشه! در همون بحرین وسط ماموریت همکارش و میکشه!
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_سی_و_دو رفتم سمتش، خم شدم صورتم و بردم نزدیک صور
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_سی_و_سه
وقتی اون و میکشه ماموریتش و تنهایی انجام میده و برمیگرده! اما سیستم امنیتی انگلیس این قضیه رو متوجه میشه که چه اتفاقی پیش اومده! برای همین در یک مهمونی، یکی از نیروها به خاطر اینکه کسی به سرویس امنیتی انگلیس شک نکنه و زیر سوال نره، خیلی عادی انقدر به دوست پسر نسترن مشروب میدن که اُوِردوز میکنه!
ما در بررسی ها متوجه شدیم نسترن خیلی برای دشمن مهمه! برای همین که سرویس انگلیس نسترن و از دست نده مجبور شد این قضیه رو مخفی نگه داره! ما هم وسطای هدایت این پرونده متوجه این قضیه شدیم ! اونم توسط یکی از جاسوس های دوجانبه!
خب برگردیم به اتاق بازجویی!
معلوم بود که نسترن بعد از دیدن اون چندتا سند، دیگه همه چیزو تموم شده می بینه. بخاطر همین میدونست راه فراری براش باقی نمونده که بخواد معطلمون کنه.. از طرفی من بهش قول دادم اگر بهمون کمک کنه بهش بگم باعث و بانی مرگ دوست پسرش چه کسی بوده! نسترن به همین دلیل مجبور شد در همون ساعات اولیه بازجویی اعترافات زیادی کنه.. چون کلی اسناد صوتی و تصویری بهش نشون دادم که اصلا نمیتونست از زیر بار اون ها شونه خالی کنه وَ من هم بهش وعده دادم از یه معما براش پرده برداری کنم. بهش گفتم:
+مثل اینکه نشنیدی چی گفتم.. میشنوم اعترافاتت و !! میخوام حرف بزنی.
مکث کوتاهی کرد، کمی اشک ریخت، با دوتا دستاش سرش و گرفت... بغض کرد، گفت:
_این یه پروژه بود.
+توسط؟
دیدم داره گریه میکنه همیطنور !! من در بازجویی هایی که طی سال های طولانی از جاسوس ها وَ نفوذی های زن و مرد داشتم، می دیدم که بعضیاشون گریه میکنن.. خیلیا برای اینکه نظر منو جلب کنن تا دلم براشون بسوزه بود، بعضیاهم واقعی بود وَ خودشون و آخر خط میدیدن. نسترن دقیقا از دسته دوم بود. اشکش از روی ته خط رسیدن بوده. بهش گفتم:
+نشنیدم جوابت و !! گفتم توسط چه کسانی؟
_سرویس آمریکا_موساد_ انگلیس، وَ در کنارش عربستان!
+پس حدسم دقیق بود. اما عربستان بازیگر اصلی نبود درسته؟
_بله.
گفتم:
+عربستان همون گاو شیردهی بوده که فقط برای اینکه از پولش برای پروژه های ضدامنیتی ایران استفاده کنند، ضلع های دیگر این مثلث ازش استفاده میکردند، و به نوعی یک صدام شماره 2 هست. اما نه در بحث نظامی بلکه این بار در طرح های اطلاعاتی.
حرفی نزد، اما همینطور که اشک میریخت سرش و به نشونه تاییدحرفای من تکون داد. بهش گفتم:
+ خب ادامش.
_از جایی که به خاطر موقعیت پدرم ارتباطات خوبی با شخصیت های سیاسی و مذهبی و تجاری کشورهای مختلف بخصوص ایران داشتم، وَ در موسسه ولوم که خودت گفتی اسنادش موجوده و نشونم دادی آموزش های خاصی رو دیده بودم، تونستم نظر سرویس های کشورهای مورد نظرو برای این پروژه مشترک جلب کنم.
+از کجا استارت خورد ؟ ازت چی خواستن؟
نسترن حرفای تکان دهنده ای زده بود اون روز که به برخی از زوایای مهم این پرونده و اولین بازجویی که ازش صورت گرفت، در ادامه اشاره میکنم... نسترن گفت:
_همزمان که با یکی از جریانات مذهبی در داخل ایران «تشیع انگلیسی به سردمداری صادق شیرازی» که در انگلیس پایگاه داشتند ارتباط گرفتم، وَ در موسسه ولوم هم برای یه سری اقدامات آموزش میدیدم...
اومدم وسط حرفاش گفتم:
+از این موسسه بیشتر برام بگو. میشنوم.. ادامه بده..
_بعضی از افسران اطلاعاتی آمریکا و بخصوص انگلیس در اونجا حضور فعال داشتند. منم با بعضیاشون ارتباط تنگاتنگی داشتم. از طرفی بخاطر موقعیت خانوادگیم در داخل ایران، برای خودم برو بیایی داشتم و دارم، به همین دلیل منو برای طرحشون انتخاب کردند تا به بعضی افراد نزدیک بشم.
+من کاری ندارم که به مذهبی ها و سیاسیون نزدیک شدی.. به وقتش به اوناهم میرسیم و مفصل بهش میپردازیم. اما بهم بگو افشین عزتی چرا؟
_یعنی چی؟ متوجه نمیشم !
+اتفاقا چرا، خوب متوجه میشی، اما خودت و میزنی به اون راه ! ولی برات بازترش میکنم.. ببین خانوم توسلی، طبق رصدها و اسنادی که ما داریم، تو با هیچ کدوم از طعمه های خودت در داخل ایران، علیرغم اینکه می رفتید جایی و چندوقت می موندید، مشروب سِرو نمیکردید، ارتباط نامشروع نداشتید! براشون هزینه مالی اونچنانی نمیکردید، اما تنها کسی که باهاش ارتباط برقرار کردی، یا به نوعی میشه گفت مجبور شدی باهاش ارتباط برقرار کنی همین افشین عزتی بود. دلیل این و میخوام بدونم! حالا بهم بگو چرا؟
✅ هرگونه کپی و استفاده فقط با ذکر منبع و لینک #کانال_خیمه_گاه_ولایت_در_ایتا و نام صاحب اثر #عاکف_سلیمانی مجاز است.
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
(تصویر اختصاصی آیت الله رئیسی؛ بالاسر حرم اباعبدالله الحسین (ع) شب جمعه )
#بامردم
✅ @kheymegahevelayat
هدایت شده از خیمهگاه ولایت
❤️ همه باهم دعای فرج حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را زمزمه کنیم.❤️
🌸إلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌹
🌸أولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ
🌸ففَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ
🌸يا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ🌹
🌸اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ
🌸يا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
🌹 يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 🌹
🌹یاصاحب الزمان...🌹
🌸تا نیایی گره از کار بشر وا نشود🌸
#کانال_خیمه_گاه_ولایت
✅ @kheymegahevelayat
🔴نظامیان امریکایی از سوریه به عراق منتقل میشوند.
#رصدخانه_برون_مرزی_خیمه_گاه_ولایت
🔹مارک اسپر؛ وزیر دفاع امریکا بامداد یکشنبه گفت نیروهای امریکایی که از شمال سوریه خارج شدهاند، در غرب عراق مستقر خواهند شد.
✅ @kheymegahevelayat
✅ شرکتهای اماراتی مأموران اطلاعاتی اسرائیل را جذب میکنند
◀️ تحقیقات رسانههای صهیونیستی نشان میدهد برخی از افرادی که دوران خدمت وظیفه خود را در یگانهای فناوری ارتش رژیم صهیونیستی گذارندهاند در ازای دریافت دستمزدهای نجومی جذب شرکتهای مرتبط با سرویسهای اطلاعاتی امارات شدهاند.
◀️ گزارش «یدیعوت آحارونوت» حاکی از آن است فارغالتحصیلان یگانهای اطلاعاتی مخفی اسرائیل مانند «یگان ۸۲۰۰» برای شرکتهای عربی کار میکنند.
◀️ شرکت اماراتی Dark Matter که بازوی بازرگانی اداره اطلاعات امارات است یکی از شرکتهایی است که این فارغالتحصیلان را به خدمت میگیرد.
#عاکف_سلیمانی
✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این مستند رو اون کسانی که میگن عراقی های میزبان اربعین همون متجاوزان بعثی هستند ببینند... موکب داری که برای نجنگیدن با ایران به پای خودشون شلیک می کرد.
در زمان جنگ ایران و رژیم بعث عراق، صدام حرامی شیعیان عراق را به زور به صف اول میفرستاد تا با ایران بجنگند. اگر نمیرفتند همسر و خواهر و دختر و مادر آن شخص را...
برای همین مجبور بودند به خاطر اینکه به ناموسشان اهانت نشود در جنگ حضور پیدا کنند و بعضی از این ها پس از پایان جنگ قسم خوردند و گفتند ما حتی یک تیر به سمت ايران شلیک نکردیم چون ایران و ایرانی رو حق میدونستیم، اما به سمت ما شلیک شد و ما مجروح شدیم.
#ایران_والعراق_لایمکن_الفراق
#الحسین_یجمعنا #حب_الحسین_يجمعنا
ادمین : حاج عماد
✅ @kheymegahevelayat
#خبرفوری
لطفا همه ی مخاطبان محترم و ارزشمند #خیمه_گاه_ولایت دقت کنند.
قسمت های امشبِ #مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم فوق العاده مهم هست. اگر کشورتون براتون مهم هست، فارغ از هر جناح و سلیقه ای، این 3 قسمت امشب رو با دقت بخونید.
#از_همه_مهمتر
اگر ممکنه این سه قسمت رو برای همه بفرستید!
چون اعترافات و حقیقت هایی در این سه قسمت هست که بسیار مهم هستند.
با تشکر
#تیم_خبری_خیمه_گاه_ولایت
✅ @kheymegahevelayat
به دلیل درخواست بیش از مخاطبان محترم خیمه گاه ولایت، از این به بعد #مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم حدالمقدور زودتر منتشر میشود.
#تیم_خبری_خیمه_گاه_ولایت
✅ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_سی_و_سه وقتی اون و میکشه ماموریتش و تنهایی انجا
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_سی_و_چهار
وقتی به نسترن گفتم چرا بین این همه آدم با تنها کسی که ارتباطت انقدر قوی بود دکتر افشین عزتی بود، جوابی نداد و سکوت کرد... ادامه دادم گفتم:
+چرا بین این همه آدم، از سفیر انگلیس و معاونش در بغداد، وَ از بچه ی فلان آیت الله، و اون نماینده مجلس، با هیچ کدوم حاضر نشدی رابطه برقرار کنی، وَ فقط روابطتون مالی و خبری و گرفتن اطلاعات بود، یعنی فساد اقتصادی و امنیتی، اما با یک نفر حاضر شدی ارتباطات فراتر از پشتیبانی مالی و دریافت اطلاعات برقرار کنی که اونم دکتر افشین عزتی بود. چرا؟
مجددا سکوت کرد... در حال خودش بود.. معلوم بود شکنجه های روانی بدجور به هم ریخته اون و ! یه دونه محکم با مشت زدم روی میز، عین برق گرفته ها سرش و آورد بالا با ترس نگام کرد، بهش گفتم:
+توضیح بده خانوم... معطل نکن!
گفت:
_افشین عزتی برای ما در واقع یک شاه ماهی بود. برای میز مشترک آمریکا، اسراییل، انگلیس، عربستان و کسانی که زیر چتر عربستان بودند در این منطقه، این طرح و این فرد بسیار مهم بود تا ما بتونم از این طریق به ایران ضربه بزنیم.
+چرا؟
_چون در قسمت بازرگانی سازمان اتمی بود. جایی که مصطفی احمدی روشن فعالیت میکرد وَ چندسال قبل شهید شد. تموم دور زدن تحریم های اتمی ایران دست افشین عزتی بود. دکتر افشین عزتی به ایران کمک زیادی میکرد و مسئول وارد کردن قطعات به سازمان اتمی بود! ما با چندنفر از همکاران دکتر عزتی کانکت بودیم و اطلاعات دقیقی رو از مسائل اتمی ایران بهمون میدادن! اما در همین اواخر همکاران شما بعضی از اینارو دستگیر کردند و تنها راه ارتباطی ما که هنوز سوخت نرفته بود دکتر افشین عزتی بود! از بالا ازم خواستن تموم خودم و خرج دکترعزتی کنم و نگهش دارم.
+داری دروغ میگی.. افشین آخری نبود. قبل از سفرتون به عراق یکی از دوستان افشین هم بود که بهش نزدیک شدی، اما بهت پا نداد. تهدیدت کرد. داشتی با مسائل کلان مالی بهش نزدیک میشدی. حتی بهش وعده ازدواج دادی. تو در یک مهمونی اون و تور کردی. تموم این اتفاقات زیر چتر امنیتی منو دوستانم افتاد که ازش مطلع بودیم، وَ تو بازی خوردی! ما اطلاع داریم که تو بهش وعده های مالی دادی که تا آخر عمرش میتونست با اون پول تامین بشه...
حرفم و قطع کرد، صحبت نیمه تموم من و با یه جمله تمومش کرد گفت:
_اما قبول نکرد.
گفتم:
+قبول نکرد چون شرف داشت. مثل افشین بی شرافت نبود که بخواد به مردم و کشورش خیانت کنه.
سرش و انداخت پایین.. وقتی فهمید حتی از این مسئله هم باخبریم به فکر فرو رفت... ادامه دادم گفتم:
+چرا افشین عزتی رو فرستادید آمریکا؟
دیدم ساکته.. دوتا با کف دستم زدم روی میز، چشمام و گرد کردم... گفتم:
+نمیشنوی؟
عاصف اومد روی خطم، توی گوشم گفت:
« ضربان قلبش بد جور میزنه... بهش استرس وارد نکنید بهتره... ممکنه بیفته و کار دستت بده. اصلا اوضاع خوبی نداره! بدنش همچنان داغه!»
چندلحظه ای سکوت کردم، مجددا ادامه دادم بهش گفتم:
+ازت پرسیدم چرا فرستادیش آمریکا.
_برای ضربه زدن به ایران. برای اینکه اخبار فوق سری سازمان اتمی ایران و بهمون داد.
+چقدر به عزتی پول دادی؟
_پول های زیادی به عزتی میدادم. گاهی دلار، گاهی یورو. گاهی به حسابش میریختیم. البته ...
حرفاش و قطع کردم گفتم:
+البته از دبی، وَ برای اینکه پول کلان به حسابش نیاد وَ سیستم امنیتی ایران حساس نشه روی این موضوع، پول های کثیف رو به حساب همسرش، یا مادر پیرش میریختید. یا اینکه حساب فرزند فلان دوستش یا همسایش. با این بهانه که عزتی حسابش بخاطر ضامن شدن برای یه سری که وام گرفتند و پرداخت نکردن مسدود شده، اون اشخاص رو گول میزدید تا پول بره به حسابشون ، بعد اونها پول و در اختیار عزتی قرار میدادن!
برای چند ثانیه ای به هم دیگه خیره شدیم نگاه کردیم...معلوم بود تعجب کرده از این اطلاعاتی که داشتیم!
دستم و بردم سمت گوشم، به عاصف که پشت درب اتاق بازجویی داخل یک اتاقی مجزا نشسته بود و این صحنه ها رو از سیستم میدید و صوت رو شنود میکرد، اعلام کردم:
«عاصف جان صدای جلسه عراق و بزار، تا خانوم نسترن توسلی استماع کنند.»
عاصف هم صدای جلسه عراق و که من خودکار جاسوسی رو در داخل اتاق افشین عزتی و نسترن توسلی در هتل نورالعباس قرار داده بودم و شنودکردم، پِلِی کرد و روی بلندگوی اتاق بازجویی پخش شد تا نسترن بشنوه... وقتی دقایقی از اون صوت رو گوش کرد بهش گفتم:
+خانوم نسترن توسلی، خیلی چیزا ازت میدونم. دیگه وقتی تا اینجا بهت نزدیک شدم، پس بدون که ماجرای حمایت از اون زن های قمه زن رو هم میدونم. پس دیگه جلوی من فیلم بازی نکن. باشه؟
_بله.. چشم.
یه کاغذ با قلم بهش دادم گفتم:
+شبکه خودت و بکش.
_میشه امروز یه کم استراحت کنم؟
+خیر. شبکه خودت و بِکِش و نام ببر. منتظرم.
_واقعا سرم درد میکنه.