☑️ گرانی #دلار و وضع آشفته ی اقتصادی مملکت بر خلاف گفته ی مسئولان ناشی از ۲ چیز است:
🔷 اول:
#عوام_فریبی، نیرنگ و بداخلاقی در انتخابات که توسط #رئیس_جمهور مستقر و بادمجان دور قاب چینها انجام شد.
🔷دوم:
#ناکارآمدی #رئیس_جمهور و تیم اقتصادی او.
این #ناکارآمدی مختص اقتصاد نیست.
در سایر حوزه ها نیز گریبانگیر کشور است.
#حسن_روحانی
🔵 ادمین: حاج عماد
✅ @kheymegahevelayat
✅ توضیحات سخنگوی وزارت امورخارجه درباره نامه گلایه امیز ظریف به رهبری
🔸 دکتر ظریف به مقام معظم رهبری نامه گلایه آمیز نوشتند و گلایه خود را بابت سریال «گاندو» و تخریبی که علیه ایشان انجام شده بود، مطرح کردند.
🔸 صدا و سیما از نهادهای تحت نظر مقام معظم رهبری است و به همین دلیل آقای ظریف مستقیما به خود ایشان نامه نوشتند.
🔸 مقام معظم رهبری گفتند مطلقا راضی نیستند اهانتی به وزیر خارجه ایران صورت گیرد.
🔷 نکته مهم : رهبر معظم انقلاب اسلامی طبق گفته شما فرمودند راضی نیستند اهانتی بشه، خب ما هم دلمون نمیخواد، اما این دلیل نمیشه که از خیانت و حماقت مسئولین و جاسوس پروری دولت نگیم.
اهانتی در کار نیست، حقیقت ها در کار است که به مزاج دولتمردان خوش نمی آید.
🔘 ادمین: حاج عماد
☑️ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت دلخراش سردار ناصح از جنایت منافقین
🔹مجروحین را زنده آتش زدند.
🔷 ادمین: حاج عماد
☑️ @kheymegahevelayat
عکس گرفتن گردشگران خارجی از دختر ایرانی در مسجد وکیل شیراز!
ظاهرا جذابیت دختر ایرانی برای گردشگران خارجی بیشتر از آثار تاریخی است. باز خدا را شکر که عراقی نبودند وگرنه تا الان ایسنا و شرق و اصلاح طلبان جدوآباد اعراب را یاد کرده بودند و خانم ابتکار استعفا داده بود.
🔵 ادمین: حاج عماد
☑️ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
✅ توضیحات سخنگوی وزارت امورخارجه درباره نامه گلایه امیز ظریف به رهبری 🔸 دکتر ظریف به مقام معظم رهبر
🔺واکنش کارگردان گاندو به نامه ظریف/ فصل دوم «گاندو» در راه است
کارگردان سریال تلویزیونی «گاندو» درباره اظهارنظر جدید سخنگوی وزیر خارجه ایران و ماجرای نامهنگاری ظریف با رهبر انقلاب:
🔹من همیشه برای همه مسئولان احترام قائل بودهام و هستم.
🔹اما موضوع سریال «گاندو» حقیقتاً ربطی به وزیر خارجه نداشته و مفهوم اصلی ما نمایش اقتدار امنیت ملی کشور است. بقیه این اتفاقات حاشیه است که به آن دامن میزنند.
🔹نفوذ یک جاسوسی را نمایش دادیم که کلیه قوا و نیروهای امنیتی همه تعامل کردند و به یک نتیجه واحد رسیدند آن جاسوس را با آمریکاییها سر یک مواردی تبادل کردند.
🔵 ادمین: حاج عماد
☑️ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_یازدهم گفتم: + چخبره اونجا؟ چی میبینی؟ _عزتی تنها نش
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دوازدهم
وقتی عاصف از اتاق اومد بیرون بهش گفتم:
+صبحونه گرفتی؟
_بچه ها رو فرستادم بگیرن بیان.
+زنه چی شد؟
_فیلمای دوربین و چک کردم. متاسفانه زنه از درب پشتی کافه رفته بیرون.. خیابون و چک کردم مغازه ها دوربین داشتن اما دوربین امنیتی اداره در اون منطقه ظاهرا خراب شده.
+پیگیری کردی؟
_بله.
+مگه میشه؟ چرا باید یه هویی بره؟ اون که با عزتی اومده بود! میگم عاصف نکنه متوجه حضور تو و طهماسبی شدن؟
_ما که گاف ندادیم، اما برای خودمم سواله.
+عجیبه... اگر اون رفته، پس چرا عزتی موند و نرفت !!!
_شاید ترسیده؟
+از چی؟ تو که میگی متوجه شما نشده!
_نمیدونم.
نگاهی به عاصف انداختم گفتم:
+عاصف خان، یه افسر اطلاعاتی_امنیتی هیچ وقت نمیگه نمیدونم. این و یادت باشه. ضمنا، از این کلمه "نمیدونم" به شدت متنفرم. بار اخرت باشه جلوی من این کلمه رو میگی. توی تیم من هرکسی هست باید فکر کنه. نمیدونم معنی نداره!
_ببخشید. منظوری نداشتم.
+بگذریم... احساس میکنم زنه عزتی رو سرکار گذاشته. تو مطمئنی بیش از حد بهش نزدیک نشدید؟ مطمئنی بهتون ضدتعقیب نزد؟
_بله. خیالتون جمع. ما گاف ندادیم. اونا خیلی درون ماشین درگیر بودن. اصلا فرصت این و نداشتن بخوان بفهمن ما داریم تعقیبشون میکنیم.
+خوبه.. پس فعلا برید صبحونه رو بیارید بخوریم. بعدشم اذان هست. نمازمون و بخونیم تا ببینیم خدا چی میخواد.
_چشم ! ولی این وقت صبح کی صبحونه میخوره حاجی..
+ برو بیار بخوریم گرسنمه. بحث نکن..من با اینکه دیشب غذا زیاد خوردم، اما اون گریپ فروت کار خودش و کرد، برای همین زود گشنم میشه.
ده دقیقه بعد طهماسبی که همراه عاصف بود برای تعقیب سوژه ها، غذارو آورد، با عاصف سفره انداختن تا صبحونمون و بخوریم.. ساعت 4 صبح بود. خیلی ذهنم درگیر شد که نکنه داریم بازی میخوریم و اینکه برای چی زنه در رفته!!! با خودم فکر میکردم نکنه اون خانوم از حضور عاصف و طهماسبی مطلع شده باشه، یا اینکه میخواست افشین عزتی رو دور بزنه؟ خلاصه برام خیلی سوال بود که این خانومه کیه؟
به این فکر میکردم که اگر فهمیده، چطوری فهمیده؟ به این عزتی گفته میرم سرویس بهداشتی ولی یه هویی غیب میشه!!!
راستش خیییییلللی ذهنم درگیر شده بود. همینطوری مشغول فکر کردن و تجزیه_تحلیل بودم که دیدم یکی داره داد میزنه. منو عاصف و طهماسبی هم و نگاه کردیم، بعد به صدا دقت کردم.
عاصف گفت:
« عزتیه »!
اون صدایی که می اومد و داد و بیداد میکرد صدای عزتی بود. هی داد و بیداد میکرد که من و چرا آوردید اینجا... شما کی هستید لعنتیا.. چپ و راست هم به درب فلزی لگد میزد. عاصف خواست بلند بشه بره سمت اتاق بازجویی، مچ دستش و گرفتم. بهش خیره شدم، چشم در چشم شدیم به هم نگاه کردیم.
مکث کوتاهی کردم. گفتم:
+بشین سرجات. تو صبحونت و بخور، خودم میرم.
عاصف نشست.. بهش گفتم:
+کلید دستبند و بده!
عاصف کلید و از جیب پیرهنش آورد بیرون داد به من، بلند شدم رفتم سمت راهرویی که منتهی میشد به اتاق بازجویی، وَ دکتر عزتی درون اون نگهداری میشد. پشت درب اتاق بازجویی ایستادم !! عزتی همینطور داشت سر و صدا میکرد. چنددقیقه ای اون سر و صدا کرد، منم فکر کردم. یه چیزی به ذهنم رسید که باید عملیش میکردم... من خیلی اهل ریسک هستم. در این قسمت هم ریسک کردم، تصمیم گرفتم برم داخل اتاق و با متهم روبرو بشم.
وقتی سنسورو زدم در باز شد وارد اتاق شدم، رفتم نزدیک افشین عزتی ایستادم و از عمق دلم یه بسم الله گفتم، شروع کردم به عملیاتی کردن اون چیزی که به ذهنم رسید.
گفتم:
+آخ جناب، ببخشید تورو خدا ! چشم بند شمارو بچه ها باز نکردن. بفرمایید بشینید. خودم الان بازش میکنم... واااای بر من.. دستبندتونم که باز نکردن.
با خشم و نفرت تمام بهم گفت:
_شما کی هستید. چرا این غلطا رو کردید.. اصلا می دونید من کی هستم. برای چی من و آوردید اینجا. اصلا اینجا کجاست؟
سکوت کردم و سعی کردم آرومش کنم. هدایتش کردم به سمت صندلی پشت میز بازجویی! هنوز ننشسته بود که بهش گفتم:
+ خواهش میکنم بشینید.. به اعصابتونم مسلط باشید.. راستش من همین الآن اومدم.. ببخشیدتورو خدا. ظاهرا یه سوء تفاهمی شده و همکارمون قصد بدی نداشت. مثل اینکه یادش رفت چشم بند و دستبندتون و بازش کنه.
_بهتون گفتم کی هستید شما. اه ! لعنتیا.
+تورو خدا بفرمایید بشینید. خواهش میکنم از شما..
به زور راضیش کردم تا روی صندلیِ پشت میز بازجویی بشینه. دستبندش و باز کردم، بعد یه کم با دست چپش مچ دست راستش و فشار داد و کمی هم ماساژ داد. دیدم داره گردنش و با دست فشار میده.. ظاهرا خیلی اذیت شده بود و درد داشت. نمیدونم چرا !
دکتر عزتی دست برد چشم بندش و بگیره بهش اجازه ندادم. گفتم:
+اجازه بدید ! این کار وظیفه منه. کمی صبور باشید!
✍️ ادامه دارد...👇👇👇
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دوازدهم وقتی عاصف از اتاق اومد بیرون بهش گفتم: +صبحونه
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_سیزدهم
چشم بندو از روی صورتش گرفتم، کمی چشماش و مالید، بعد سرش و آورد بالا تا منو ببینه، اما چون یک ساعت و خرده ای می شد که چشماش بسته بود، نور اتاق زد به چشمش و نتونست به خوبی صورت منو ببینه.
دستم و آروم بردم گذاشتم روی سرش بهش گفتم:
+لطفا سرتون و کمی ببرید پایین، به زمین نگاه کنید. چشماتون و بسته نگه دارید. بعد از چند ثانیه آروم باز و بسته کنید تا به فضای فعلی عادت کنه.
سمت راستش ایستاده بودم، دست چپش و آورد بالامحکم با کف دستش زد به ساعدم !! دستم و پس زد به سمت پایین. چندباری چشمش و باز و بسته کرد بعد صورتش رو سمت من کرد که بالای سرش ایستاده بودم... دیدم داره پلک میزنه تا دقیق بهم نگاه کنه... بهش گفتم:
+سلام بزرگوار. من عاکف هستم.. عاکف سلیمانی.
_شما کی هستید؟
+ عرض کردم.. سلیمانی هستم.. عاکف.
_من برای چی اینجا هستم. برای چی وَ به چه حقی من آوردید اینجا؟
یه لیوان آب براش ریختم... گفتم:
+ بفرمایید آب میل کنید.. البته اگر صبحونه هم در این وقت صبح میل دارید، بچه های ما دارن کله پاچه میخورن.. اگر سفارشی هم دارید تعارف نکنید، بگید تا به دوستان بگم براتون بیارن.
بلند شد از روی صندلیش زل زد به چشمام، با صدای بلند و غضبناک گفت:
_ به من بگید اینجاااااا کجااااسسستتتتتت ؟؟ !!
یعنی دلم میخواست یه دونه میزدم توی صورتش تا ظهر همون روز بدون وقفه عر عر کنه، اما سعی کردم آروم باشم...دوتا دستش و آروم گرفتم گفتم:
+جناب، بفرمایید بشینید.. توضیح میدم خدمتتون..
نشست و منم رفتم اون طرف میز بازجویی نشستم. لبخندی زدم، نگاهی به ساعتم کردم گفتم:
+خب! از زمانی که خبر شما به ما رسید، چندساعتی میگذره.. پس باید گفت از دیشب... آره دوست عزیز!!! راستش از دیشب که دوستان ما مطلع شدند در یک کافه ای درگیری شده، ما فورا خودمون و رسوندیم اونجا. سه سال بود که منو همکارانم در اداره نیروی انتظامی، به دنبال مظنونی که از سرکرده های باند بزرگ مواد مخدر هست بودیم.. دیشب خبر رسید که یکی رو گرفتن و ظاهرا خودشه. یعنی همونی که چندساله دنبالشیم.
_واقعا براتون متاسفم.
+من از شما عذر میخوام.. متاسفانه چهره ی شما خیییییلیییی شبیه به اون شخص بود. اما همین دقایقی قبل، که شما شروع کردید به دادوبیداد کردن، همزمان خبر رسید که ما اشتباه کردیم وَ اون متهم ظاهرا در امارات توسط دوستان ما شناسایی شده. من واقعا از شما پوزش میطلبم! حاضریم برای عذر خواهی از شما و اون خانوم که ان شاءالله همسرتون بودن هرکاری که باشه انجام بدیم تا این اتفاق جبران بشه!
کمی مکث کرد، مغرورانه گفت:
_شما باعث شدید همسرم از ترس فرار کنه.
+واقعا؟
_بله واقعا.
+من از شما و همسر محترمتون عذر میخوام.
_میخوام فورا اینجارو ترک کنم. دلم نمیخواد لحظه ای هم ببینمتون. شما هنوز نمیدونید من کی هستم!
+چشم.. اما قبل از اینکه برید باید بگم من یه عذرخواهی دیگه ای هم به شما بدهکارم. راستش نمیدونستم این دوستمون به شما چشم بند و دستبند زده.. تازه کار هست بنده ی خدا !!!! حقیقت امر اینه که یک ماه هم نمیشه آموزشش تموم شده وَ اومده در کنار ما کار میکنه.. دقیق نمیدونست باید چیکار کنه.. طفلک استرسی هم هست، زودی خودش و گم میکنه. !!! البته اینم بگم که دوستان بنده وقتی شمارو گرفتند حق داشتند چشم بند بزنن، چون تصورشون این بود شما همون سرکرده باند موارد مخدر هستید!
_واقعا برای شما و تشکیلاتتون متاسفم.
+ببخشید تورو خدا، ما وقتی فهمیدیم که شما در یک کافه براتون اتفاق افتاده و چون قبلش کلانتری رفته بودید و همکارانمون در نیروی انتظامی مدارکتون و دیدن، اسم شمارو بررسی کردند، اون اسمی نبود که ما دنبالش بودیم، اما همونطور که لحظاتی قبل خدمتتون عرض کردم، چهرتون با متهمی که ما به دنبالش بودیم مو نمیزد. القصه! بعد از بررسی متوجه شدیم که اشتباه کردیم.
بعد از گفتن این حرف بیسیم زدم به یکی از بچه ها گفتم:
« لطفا یک فنجان چای و یک فنجان قهوه و کیک شکلاتی برای دوستمون بیارید. »
کمی جا خورد، نگاهی کرد به من بعد سرش و انداخت پایین. معلوم بود استرس داره، ولی میخواست اعتماد به نفس خودش و حفظ کنه... چندلحظه ای بینمون به سکوت گذشت که یه هویی صداش و برد بالا گفت:
_ واقعا براتون متاسفم.. شما که ...
حرفش و نیمه تموم گذاشتم گفتم:
+دوست عزیز انقدر متاسف نباشید! میشه شغلتون و بدونم؟
_من پزشکم.
+در چه زمینه وَ حوزه ای فعالیت دارید؟
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال #خیمه_گاه_ولایت در #ایتا که در آخر درج شده است و ذکر نام نویسنده #عاکف_سلیمانی #مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری و شکایت خواهد بود و از لحاظ شرعی هم پیگرد الهی دارد. ⛔️
✅ خیمه گاه ولایت در ایتا 👇
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
#فوری|حکم داماد وزیر کار اعلام شد
سخنگوی دستگاه قضا:
#هادی_رضوی به ۲۰ سال حبس، رد مال، ۷۴ ضربه شلاق و محرومیت دائم از مشاغل دولتی محکوم شد.
🔵 ادمین: حاج عماد
✅ @kheymegahevelayat
🔻رای پرونده نجفی صادر شد
سخنگوی قوهقضاییه در نشست خبری:
🔹دادگاه حکم قصاص نجفی را صادر کرده است.
🔵 ادمین: حاج عماد
✅ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#فوری|حکم داماد وزیر کار اعلام شد سخنگوی دستگاه قضا: #هادی_رضوی به ۲۰ سال حبس، رد مال، ۷۴ ضربه ش
🔴کی نوبت به محاکمه شاه مهره ها و عوامل پشت صحنه میرسد؟
هادی رضوی(متولد سال ۶۳) که به گفته نماینده دادستان ۱۰۷میلیارد تومان را صرف عیشونوش کرد به ۲۰سال حبس محکوم شد.
نمیشود باور کرد یک جوان آنهم بدون پشتوانه از بالا (وِی داماد محمد شریعتمداریِ وزیر نیز است!) چنین فساد گلدرشتی را انجام دهد.
دم قوه قضاییه بابت مجازات گرم، امثال هادی رضوی تنها مهرههایِ فسادند، ولی اصل کار عوامل پشته صحنهاند!
🔵 ادمین: حاج عماد
✅ @kheymegahevelayat
دستگیری ۲۰ زن همدانی در یک دورهمی
به گزارش روابط عمومی سپاه انصار الحسین همدان:
🔹دستگیری و تحویل چند از زنان همدانی فعال در شبکه ترویج سبک زندگی غربی در دورهمی بانوان
🔹این گروه ها در فضای مجازی و حقیقی به صورت شبکه ای اقدام به عضوگیری از بانوان و دختران همدانی می کردند تا آنان را برای حضور در میهمانی ها و مراسمات خاص با اهداف ضدفرهنگی آماده سازند.
💻 ادمین : حاج عماد
✅ @kheymegahevelayat