eitaa logo
🇮🇷لبیک یا امام خامنه ای همان لبیک یا امام حسین ع است 🇮🇷
586 دنبال‌کننده
34.5هزار عکس
55.3هزار ویدیو
180 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
یک بار کنار سفره غذا با بچه ها نشسته بودیم که سید با خنده گفت: "من از اون آدمایی هستم که هر کی رو بیشتر دوست داشته باشم، میفرستمش جلوی گلوله تا شهید بشه😁 مثلا همین ابوعلی! چون دوستش دارم میفرستمش جلوی گلوله😅 این را که گفت ، یکی از بچه ها گفت: "ابوعلی خواب دیدم با هم از کربلا برگشتیم، توی فرودگاهیم و تو کت و شلوار پوشیدی که بری مشهد... منم برم قم!" سید یه دفعه زد زیر خنده و گفت: "من خواب دیدم دارم با ابوعلی میرم کربلا ، احتمالا من رو توی کربلا جا گذاشته!😆" بچه ها همه گفتند به به و تعبیر به شهادت کردند... 🕊 بعد سید با افسوس گفت: "خیالتون راحت! من اونقدر آنتی شهادت زدم که حالا حالا ها هستم! :) " بعد با خنده اضافه کرد : "ولی ابوعلی تو حتما پیکرت میره مشهد!" دستی به ریش هاش کشید و گفت: "اصلا نگران مراسما نباش! برای مداحی محمود کریمے رو میاریم ، سخنران آقای پناهیان خوبه؟😂 بنر ها رو هم میدم داداشم محمد حسین بزنه🖐🏻 تو شهید شو ما حسابی برات سنگ تموم میزاریم!😁" من هم با خنده گفتم: "شهادت همه رو دیدم بعدا میرم!😃" غذا که تمام شد با شوخی گفتم : "آقایون اگه سیر نشدید به ما چه غذا همین بود!😅" همه خندیدند و سفره را جمع کردیم ... 🌷 راوی 🌷 🖤
🌷. 💞 ✍همیشه یک زیبا داشت. وارد خانه که می‌شد، قبل از حرف زدن لبخند می‌زد.عصبانی نمی‌شد. اعتقادش این بود که این زندگی است و نباید سر مسائل کوچک خود را درگیر کنیم. ◑یک روز مشغول آشپزی بودم، علی هم کنار دیوار تکیه داد و مشغول صحبت با من شد تا چند دقیقه بعد آب و غذایی برای او ببرم، نگاه کردم دیدم کنار دیوار خوابش برده..! ولی با همین وضعیت خیلی از مواقع کمک کار من در منزل بود، مثلاً اجازه نمی‌داد که هر شب از خواب بلند شوم و به بچه برسم. می‌گفت: یک شب من، یک شب شما... ◑یک شب شام آماده کرده بودم که متوجه شدیم همسایه ما شام درست نکرده چون تصور می‌کرده که همسرشان به منزل نمی‌آید فوراً علی غذای ما را برای آنها برد. گفتم: خودمان؟! گفت: ما نان و ماست می‌خوریم..! 🌷شهید علیرضا عاصمی🌱🕊
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 تولد : ۱۳۴۴ درماه صفر نام پدر :محمدعلی شهادت : در دومين روز سال 1361 و در عمليات «فتح‌المبين» با رمز یازهرا (س) در منطقه تپه چشمه در سن ۱۷ سالگی هنگامي که مشغول پاکسازی يک ميدان مين بود، آسمانی شد و به ملکوت اعلی پرکشيد. مزار: معراج شهدای شهید آباد دزفول جای بوسه مادر اصرار دارد برای غسل و تکفین امیر حضور داشته باشد. اما مگر پیکری تکه پاره و سوخته را می شود غسل داد؟ پیکری که از هر روضه ی کربلا نقشی دارد. هر دو دست امیر قطع شده اند. سر شکافته است و صورت سوخته و متلاشی. نه چشمی مانده است و نه ابرویی. نه لب و دهانی. مادر زانو می زند کنار تابوت و سرتاپای امیرش را جستجوگرانه می کاود. هر کس یک بار هم پای روضه ی زینب نشسته باشد، می داند که مادر دارد دنبال جای بوسه می گردد. جایی که بشود لبهایش را بگذارد آنجا و برای آخرین بار شیرینی بوسیدن پسرش را بچشد. پسری که قرار بود دامادش کند و حالا فرشتگان دارند در آسمان عروسی اش را جشن می گیرند. مادر خم می شود و سینه ی امیرش را بوسه باران می کند. همان جایی را که قبل از او ترکش را بوسه باران کرده اند. چقدر روایت امیر روضه است. اینجا هم باز باید بگویم:«صلی الله علیک یا اباعبدالله» 😭😭😭 پيام من به مردم دزفول اين است که استقامت کنند و از ولايت فقيه پيروی نمايند که امروز، روز استقامت است. 🌱هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و 🌱 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ