🥀#شهدا و امام زمان علیه السلام
🌹🍃شهید جلال افشار رضوان الله علیه
🟢🍃شهید جلال افشار از شاگردان خاص آیت الله بهاءالدینی رضوان الله علیه بود؛
🔺یک بار ایشان به جمع طلبه ها وارد شدند و فرمودند:
🌷🍃« بین شما یکی از سربازان #امام_زمان عجل الله است و به زودی از میان شما می رود.»
⚪️🍃 بعدها که جلال افشار شهید شد عکسش را بردند خدمت استادش،
🟢🍃آیت الله بهاءالدینی رضوان الله علیه بی اختیار گریه کردند و طوری که اشک هایشان از گونه سرازیر میشد و روی عکس جلال می افتاد
🌷🍃فرمودند: امام زمان عجل الله از من یک سرباز می خواستند من هم آقای افشار را معرفی کردم،
🔺اشک من اشک شوق است...
🌟🍃از مزار جلال نور خاصی به سوی آسمان ساعد است...
🌷هدیه به روح این #شهید بزرگوار صلوات🌷
https://eitaa.com/khoban72
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزیزی پرسید جبهه چطور بود؟
گفتم : تا منظورت چه باشد .
گفت: مثل حالا رقابت بود؟
گفتم : آری.
گفت : در چی؟
گفتم :در خواندن نماز شب.
گفت: حسادت بود؟
گفتم: آری.
گفت: در چی؟
گفتم: در توفیق شهادت.
گفت: جرزنی بود؟
گفتم: آری.
گفت: برا چی؟
گفتم: برای شرکت در عملیات .
گفت: بخور بخور بود؟
گفتم: آری .
گفت: چی می خوردید؟
گفتم: تیر و ترکش وموجهای شدید انفجار
گفت: پنهان کاری بود ؟
گفتم: آری .
گفت: در چی ؟
گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها .
گفت: دعوا سر پست هم بود؟
گفتم: آری .
گفت: چه پستی؟؟
گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین .
گفت: آوازم می خوندید؟
گفتم: آری .
گفت: چه آوازی؟
گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل .
گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟
گفتم: آری .
گفت: صنعتی یا سنتی؟؟
گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب
گفت: استخر هم می رفتید؟
گفتم: آری ...
گفت: کجا؟
گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون .
گفت: سونا خشک هم داشتید ؟
گفتم: آری .
گفت: کجا؟
گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه.
گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟
گفتم: آری
گفت: کی براتون برمی داشت؟
گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه .
گفت: پس بفرمایید رژ لبم می زدید؟؟ گفتم: آری تا دلت بخواد
خندید و گفت: با چی؟
گفتم: هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان
سکوت کرد و چیزی نگفت...
ياد و خاطره شهدا و جانبازان و آزادگان ورزمندگان بی نام و بی ادعای این سرزمین گرامی باد
یادو خاطرشان جاویدان و
نثار روح بزرگشان صلوات
💠 #بیتفاوت_نباشیم
نشر پیامهای درست به سلامت جامعه کمک میکند✅🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 🌷🌷🌷هم خوانی بسیار خوشمزه
🔺گروه سرود رزمندگان دوران دفاع مقدس
🌹🍃به چپ چپ، به راست راست، ازجلو نظام خبردار
🔺قدر آش ننه مو حالا میدونم
🌷#اللهم_الرزقنا_شهادت ✌️
https://eitaa.com/khoban72
👆ازش پرسیدم این چیه سنجاق کردی رو سینه ات ؟
🌷🍃لبخند زد و گفت :
🔺این باطریه
نباشه قلبم♥️ کار نمیکنه
شهید مدافع حرم
🌷#هادی_ذوالفقاری🌷🕊
#امام_خامنه_ای
https://eitaa.com/khoban72
🔖 دست نوشته تکاندهنده شهیدی که هنگام بمباران شیمیایی
🔺ماسکش را به یکی از رزمندهها داد
🛫🛫🛫 ۱۲ فروند هواپیما ساعت ۵ غروب منطقه را بمباران شیمیایی کردند
🔺که یکی در ۱۰ متری او افتاد.
🌹🍃 نعمت الله ملیحی ماسکش را به یکی از رزمندهها داد و خودش بدون ماسک مانده بود كه در عمل، دَم نايژکهای ريه تاول میزد و در بازدَم تاولها پاره میشد !
🔺به همین علت برای گفتگو کردن روی کاغذ مینوشت و کمتر صحبت میکرد.
💧 در بیمارستان به دلیل حاد بودن جراحت نعمت الله،
او را ممنوع از نوشیدن آب کردند.
❤️♨️ او از شدت تشنگی و زجر کاغذی خواست و روی آن نوشت:" جگرم سوخت، آب نیست ؟! "
🔺و بعد از دقایقی به علت شدت جراحت به شهادت رسید.🌷🕊
🌹🍃شهید «نعمتالله ملیحی» از شهدای گردان حمزه سیدالشهدا (ع) لشکر ویژه ۲۵ کربلا؛ روز هشتم عملیات والفجر ۸ بر اثر حمله شیمیایی دشمن بعثی مصدوم شد
🔺و هشت روز بعد در ششم اسفند ماه ۱۳۶۴ در بیمارستان به شهادت رسید🌷🕊
🥀مزار: قائمشهر، امامزاده صالح
🌷#شهید_نعمت_الله_ملیحی رضوان الله علیه🌷
#شادی_روح_پاکش_صلوات
https://eitaa.com/khoban72
🌹🍃 از راه که میرسید، پدر را میبرد حمام. خودش لباسهای پدر را میشست. مینشست کنار بابا، دستهای چروکیدهاش را نوازش میکرد و میبوسید. جورابهای پدر را میآورد و موقع پوشاندن،
🔺لبهایش را میگذاشت کف پای پدر.
🌸🍃 مادر هم که در بیمارستان بستری بود، از سوریه که آمد بیمعطلی خودش را رساند بیمارستان. همین که آمد توی اتاق، از همه خواست بیرون بروند؛ حتی برادر و خواهرها. وقتی با مادر تنها شد، پتو را کنار زد. دستش را میکشید روی پاهای خستۀ مادر. حالا که صورتش را گذاشته بود کف پای مادر،
🔺اشکهای چشمش پای مادر را شستوشو میداد.
🟢🍃 کسی از حاجقاسم توصیهای خواسته بود. چند بندی برایش نوشت که یکیاش احترام به پدر و مادر بود: «به خودت عادت بده بدون شرم، دست پدر و مادرت را ببوسی.
🔺هم آنها را شاد میکنی، هم اثر وضعی بر خودت دارد.»
📗 از کتاب #سلیمانی_عزیز |
🔺گذری بر زندگی و رزم شهید حاجقاسم سلیمانی رضوان الله علیه
https://eitaa.com/khoban72
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🍃خاطره حاج حسین کاجی از حس و حال سردار شهید حاج قاسم سلیمانی رضوان الله علیه
🔺در کنار خانه کعبه
🌷🍃روایتگر دفاع مقدس در سالگرد تدفین شهدای گمنام دانشگاه آزاد اسلامی نیشابور:
🔺حاج قاسم در لباس احرام و در کنار خانه خدا هم شهدا را فراموش نکرد.
https://eitaa.com/khoban72
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🍃خاطرهگویی سردار حاج قاسم سلیمانی رضوان الله علیه
🌷🌷🌷در بین رزمندگان مدافع حرم زینبی
شهید مدافع حرم
#حاج_قاسم_سلیمانی
https://eitaa.com/khoban72
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
🔴🍃 #سه_دقیقه_در_قیامت
8️⃣2️⃣ قسمت بیست و هشتم👇🏻
🌷گره گشايی ادامه...
🟢🍃يادم مي آيد که در دوران دبيرستان، بيشتر شبها در مسجد و بسيج بودم. جلسات قرآن و هيئت که تمام ميشد، در واحد بسيج بودم و حتي برخي شبها تا صبح مي ماندم
🔺و صبح به مدرسه ميرفتم.
⚪️🍃يک نوجوان دبيرستاني در بسيج ثبت نام کرده بود. او چهره اي زيبا داشت و بسيار پسر ساده اي بود.
يک شب، پس از اتمام فعاليت بسيج، ساعتم را نگاه کردم. يک ساعت به اذان صبح بود. بقيه دوستان به منزل رفتند.
🔺من هم به اتاق دارالقران بسيج رفتم و مشغول نماز شب شدم.
🔴🍃همان نوجوان يکباره وارد اتاق شد و سريع در کنارم نشست! وقتي نمازم تمام شد با تعجب گفتم: چيزي شده؟ با رنگ پريده گفت: هيچي، شما الان چه نمازي ميخواندي؟ گفتم: نمازشب. قبل اذان صبح مستحب است که اين نماز را بخوانيم. خيلي ثواب دارد.
🔺گفت: به من هم ياد ميدهي؟
📌به او ياد دادم و در کنارم مشغول نماز شد. اما ميدانستم او از چيزي ترسيده و نگران است. بعد از نماز صبح با هم از مسجد بيرون آمديم. گفتم: اگر مشکلي هست بگو، من مثل برادرت هستم. گفت: روبروي مسجد يک جوان هرزه منتظر من بود. او با تهديد ميخواست من را به خانه اش ببرد. حتي تا نيمه شب منتظرم مانده بود.
🔺من فرار کردم و پيش شما آمدم.
🟢🍃روز بعد يک برخورد جدي با آن جوان هرزه کردم وحسابي او را تهديد کردم. آن جوان هرزه ديگر سمت بچه هاي مسجد نيامد. اين نوجوان هم با ما رفيق و مسجدي شد. البته خيلي براي هدايت او وقت گذاشتم.
🔺خدا را شکر الان هم از جوانان مؤمن محل ماست.
🔻🔻🔻