1400-2-17 خاطره شهید محمدرضا تورجی زاده.MP3
8.84M
🥀روایت گری بنده سیدمرتضی کسائیان
🌹خاطره هفتم
🌷شهید محمدرضا تورجی زاده🌷
🔻🔻🔻🔻🔻
🥀راز سه شنبه شب ها (خاطره یکی از همرزمان شهید)
🌹اولین روزهای سال 63 بود. نشسته بودم داخل چادر فرماندهی ، جوان خوش سیمایی وارد شد. سلام کرد و گفت : آقای مسجدیان نیرو نمی خواهی!؟
⚪️گفتم : تا ببینم کی باشه!
گفت : محمـــد تــورجی ، گفتم این محمد آقا کی هست؟
🌹لبخندی زد و گفت : خودم هستم.
نگاهی به او کردم و گفتم : چی کار بلدی؟
⚪️ گفت: بعضی وقت ها می خونم. گفتم اشکالی نداره ، همین الآن بخون!
🌹همان جا نشست و کمی مداحی کرد. سوز درونی عجیبی داشت. صدایش هم زیبا بود. اشعاری در مورد حضرت زهـــــرا سلام الله علیها خواند.
⚪️ کمی که با او صحبت کردم فهمیدم نیروی پخته و فهمیده ای است.
گفتم : به یک شرط تو رو قبول می کنم . باید بی سیم چی خودم باشی! قبول کرد و به گردان ما ملحق شد.
🌹مدتی گذشت. محمد با من صحبت کرد و گفت: می خواهم بروم بین بقیه نیروها. گفتم : باشه اما باید مسئول دسته شوی. قبول کرد. این اولین باری بود که مسئولیت قبول می کرد.
بچه ها خیلی دوستش داشتند. همیشه تعدادی از نیروها اطراف محمـــد بودند. چند روز بعد گفتم محمـــد باید معاون گروهان شوی.
قبول نمی کرد، با اسرار به من گفت: به شرطی که سه شنبه ها تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی!
با تعجب گفتم: چطــور؟
با خنده گفت: جان آقای مسجدی نپرس!
⚪️ قبول کردم و محمد معاون گروهان شد. مدیریت محمد خیلی خوب بود. مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم : باید مسئول گروهان بشی.
رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری!
کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی!
گفتم : صبــر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط بذاری؟! اصلا بگو ببینم. بعضی هفته ها که نیستی کجا می ری؟
اصرار می کرد که نگوید. من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی.
🌹بالأخره گفت. حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه شنبه ها از این جا می رم، مسجد جمکــــران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم.
با تعجب نگاهش می کردم. چیزی نگفتم. بعدها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری دارخــویــن تا جمکـــران را می رود و بعد از خواندنن نماز امام زمـــان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر می گرد.
⚪️ یک بار همراهش رفتم. نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمــد انداختم.
سرش به شیشه بود. مشغول خواندن نافله بود. قطرات اشک از چشمانش جاری بود.
در مسیر برگشت با او صحبت می کردم. می گفت: یک بــــار 14 ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم!
🌹شهید محمدرضا تورجی زاده فرمانده گردان یازهرا از لشکر14 امام حسین علیه السلام در تاریخ
23-4-1343 در اصفهان به دنیا آمد و در تاریخ 5-2-1366 در عملیات کربلای10 ارتفاعات گلان ماووت به شهادت رسید.
شهید محمد تورجی زاده دعای توسل.mp3
9.96M
🥀دعای توسل
🌷با صدای حزین شهید محمدرضا تورجی زاده
⚪️بسیار زیبا حتما گوش نموده و همه را دعا نمائید.
8.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹شهید عباس_دانشگر
🌷شهیدی که خیلی حرف ها برای گفتن داره
⚪️ بسیار زیبا حتما نگاه کنین اگر از گوشه چشم تان اشکی آمد همه را دعا نمائید.
این عکس رو قاب کنید و در اتاق همه مسئولان بگذارید تا هرروز به آن نگاه کنند تا انرژی و غیرت پیدا کنند برای خدمت بهاین مردم غیور....
چه جمعیتی، چه صفی، چه قطاری از جمعیت آمده اند تا تابوت یک شهید گمنام را بدرقه کنند
این عکس یعنی "ما ملت شهادتیم"
روستای پردنجان، از توابع فارسان چهارمحال و بختیاری
#تشییع_شهدای_گمنام