فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای جالب سرودن دو نوحهی گلی گم کردهام و مکن ای صبح طلوع
🔸️ صحبتهای حجتالاسلام #میرزامحمدی در گردهمایی نوحه سرایان کشور
آیتالله #فاطمی_نیا تعریف میکرد که شاعر شعر «گلی گم کردهام میجویم او را» همشهری ما در تبریز بود. سراغ او رفته بود و ایشان میگفت من سر مرزعه بودم و توسلی کردم و این شعر آمد و اصلاً خبر نداشت که این شعر چند سال است خوانده میشود و میگفت آن را جایی ننوشتم. شعر «مکن ای صبح طلوع» که پدر آیتالله بهجت سروده است، هم همینطور. ایشان شعرش را در رود انداخته بود و اصلاً به کسی نداده بود. ببینید چه جایگاهی پیدا کرده است.
https://eitaa.com/khoban_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت استاد رائفی پور از معجزه سالم بودن شهدای دفن شده در امامزاده علیبنمحمد باقر علیهالسلام در کاشان
https://eitaa.com/khoban_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مجری فقط این خانممجری بوشهری..!
https://eitaa.com/khoban_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سخنرانی جالب حجت الاسلام دارستانی در مورد #امام_زمان عج
https://eitaa.com/khoban_ir
چه خوبه به جای زدن بنر در سطح شهر برای تبلیغ #حجاب اسلامی
فکری به حال قیمت نجومی #چادر بشه !!!
شما هزار تا بنر بزن وقتی توان خرید نباشه
خود به خود حجاب هم کنار گذاشته میشه!!
#زن_عفت_افتخار
╭┅┅┅❀🔻❀┅┅╮
💯@khoban_ir 💠
╰┅┅┅❀🔺️❀┅┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آیا میشه #امام_زمان (عج) را زیارت کرد 🎙استاد دارستانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 #امام_زمان
🌼 #یا_اباصالح_مهدی
🌼روزهای هفته را
💫با عشق تو سر میکنم
🌼تا به جمعه می رسم
💫احسـاس دیگر میکنم
🌼حس دیدار تو در من
💫جمعه غـوغا میکند
🌼جمعه ها چشمان خود را
💫حلقه بر در میکنم
🍃اَللّھُمَّ؏َـجِّللِوَلیِّڪَالفَࢪَج 🍃
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈
@khoban_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 ﷽💥
استاد مسعود عالی
💥 نصیحت عجیب علامه طباطبائی!!!
┄┅═✾•••✾═┅┄┈
✍
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده #امام_زمان
#معجزات و #تلنگر های #قرآن
@khoban_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️🎥سه مطلبی که روی
شمشیر پیامبر نوشته شده بود ...!
🎙#دکتر_رفیعی
صل من قطعک ...
اونایی که باهات قطع رابطه کردن،
تو وصل کن ...!
قل الحق ولو علی نفسک
حق را بگو حتی اگر به ضررته ...!
احسن الی من عصی الیک
کسی که به شما بدی کرد،
بهش خوبی کن ...!
✍
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده #امام_زمان
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت
@khoban_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باید خدا بطلبه...
🎙استاد مسعود عالی
✍
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده #امام_زمان
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت
@khoban_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤 استاد #پناهیان
▫️ بالاترین مقاومت ابلیس در آخرالزمان برای این است که مؤمنین باهم پیوند اجتماعی قوی برقرار نکنند.
#امام_زمان
4_5895467857919084698.mp3
780.3K
#زمزمه
#امام_زمان
🎧مداح حاج محمدرضا طاهری🎧
غم عشقت بیابون پرورم کرد
هوای وصل بی بال وپرم کرد
به ما گفتی صبوری کن صبوری
صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد
سه غم آمد سراغم هر سه یک بار
غریبی و اسیری و غم یار
غریبی و اسیری چاره داره
ولی آخر کشد ما را غم یار
عزیز فاطمه تا کی به گوش منتظرانت
صدای ناله زهرا زآستان در آید
(مرحوم علامه ي اميني مي فرمايند:
اولين ناله اي كه بي بي پشت در زد،
نه باباشو صدا زد،نه شوهر غريبش،
تا پشت در افتاد رو زمين،صدا زد
:مهدي جان،پسرم)
مه جمال تو را کرده ام هماره مجسم
مگر به چشم خیالم رخ تو جلوه گر آید
همه گدا و تمنای وصل او هيآت
مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست
اگه توبخواي ميشه اين بدوهم خوبش كني
من گدای یک نگاتم آقا جون دوست دارم
به خوبا سر می زنی مگه بدا دل ندارن
یه سرم به ما بزن ای خوب خوبا آقا جون
تو که دل می بری با یک نگاهی
نگاهی هم به ما کن گاه گاهی
تو که بیگانه را هم می پذیری
بده یک گوشه ما را هم پناهی
.┈••✾•🌷🕊🌷•✾••┈
@khoban_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیام #امام_زمان ( عجل الله) به ملا قاسمعلی رشتی که به شیعیان ما بگو در سختی ها این ذکر را بگویند...
JOiN👇
🍃🌸 @Khoban_ir
4_5780695431142966386.mp3
2.6M
یابن الحسن آقـا بـیا ...
💔 #امام_زمان (عج)
💔 #جمعه
📖 السَّلاَمُ عَلَى بَقِيَّةِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ...
#امام_زمان
▫️سلام بر مولایی که زمینیان، عطر خدا را از وجود او استشمام می کنند؛ ذ
سلام بر او و بر روزی که حکومت خدا را روی زمین برپا خواهد کرد.
📚 صحیفه مهدیه، زیارت پنجم حضرت بقیة الله، ص 631
سم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت چهلم»»
تهران-انقلاب
خیلی شلوغ بود. از یه طرف جمعیتی در حد هفتاد هشتاد نفر، راه بندان ایجاد کرده بودند و و از یه طرف دیگه، بوی دودِ لاستیک های آتش گرفته و سطل زباله های سوخته همه فضا را برداشته بود. خیلی از ماشینا که عجله داشتند بوق میزدند و یه عده هم از سر لج و لجبازی بوق بوق میکردند.
مشخص بود که تعدادشون زیاد نیست اما فضا را در دست گرفته بودند. نیرو انتظامی تلاش میکرد اما اینقدر بعضی از اغتشاشگرها دریده بودند که حتی دو نفر خانم رفته بودند جلوی ماموران نیرو انتظامی و کشف حجاب کرده بودند و سینه سپر میکردند و فحاشی و جیغ میکشیدند تا مثلا اعصاب اونا رو بهم بزنن. اما نیرو انتظامی در کمال خونسردی و بزرگ منشی برخورد میکرد و دستور برخورد نداشت.
400 با ظاهری متفاوت و عینا شبیه شبنم از یکی از فرعی ها خارج شد و به طرف جمعیت رفت. دوربینش درآورد و شروع به عکاسی کرد. اینقدر نقشش رو قشنگ بازی میکرد که دهان 500 باز مونده بود!500 ماموریت داشت که در فاصله بیست متری 400 حرکت کنه و مراقبش باشه. یه جاهایی اینقدر 400 حرفه ای رفتار میکرد که لج 500 دراومده بود و دوس داشت بهش یه چیزی بگه!
از طرف دیگه، محمد و بچه ها در اتاق فرمان توسط دوربین های قوی و کوادکوپترها صحنه رو رصد میکردند. محمد درِ گوش 400 گفت: اینا نیستند. برو جلوتر. اینا بهت توجهی ندارند.
400 هم مسیرش گرفت و همین طور که از مردم و پلیس عکس میگرفت راهشو گرفت و رفت.
محمد رفت رو خط مدنی و گفت: کجایی پسر!
مدنی گفت: جای همیشگیم. روبرو پیتزا فروشی.
سعید دوربین رو چرخوند و دید مدنی با کلاه همیشگیش و لباس و موتورش جلوی یه پیتزا فروشی ایستاده و داره پفک میخوره.
محمد رفت رو خط صدرا و گفت: صدرا تو کجایی؟
صدرا هم جواب داد: دنبال یه دو تا سوژه حلال! موقعیت غربی ام.
سعید صدرا رو نشون داد که رو موتورش نشسته و داره به جمعیت نگاه میکنه و زنجیرکشو میچرخونه. محمد بهش گفت: صدرا کل اون راسته مال تو!
صدرا بدون هیچ عکس العمل خاصی، فقط گفت: حله آقا.
محمد و سعید مشغول رصد بودند که دکتر هم به جمع اونا اضافه شد. سلام و علیک کردند و سه تایی دقیق اوضاع رو بررسی میکردند.
400 داشت راه خودشو میرفت که یه پسره مزاحمش شد. پسره اطرافش میپلکید و میگفت: خانمی ازمنم عکس میگیری؟
400 اول محلش نذاشت. اما اون پسره ول کن نبود. محمد درِ گوش 400 گفت: اگه مزاحمت نیست بذار باشه.
400 گفت: تمرکزمو بهم میریزه.
محمد گفت: بگم بیان سراغش؟
400 گفت: نه ... اگه دیدم ول کن نیست اطلاع میدم.
پسره که چشماش ده تا شده بود به 400 گفت: با کی حرف میزنی؟ اگه دیدم ول کن نیست اطلاع میدم دیگه چیه؟
400 یه لحظه ایستاد و رو به طرف پسره کرد و از عمد روسری و کلاهشو یه کم جابجا کرد تا چشم پسره به هندزفریِ مخصوصِ توی گوش راستِ 400 افتاد. وحشت کرد و با ترس گفت: خواهر غلط کردم! زدم به کادون!
400 هم خیلی جدی بهش گفت: دقیقا! بفرمایید آقا!
پسره فورا راشو کج کرد و با یه خدافظی در افق محو شد. محمد و دکتر و سعید که صدا و تصویر را داشتند از بس خندید و دلشون به حال پسره سوخت حد نداشت.
وسط خنده ها یه لحظه حواس محمد به طرف دو تا موتوری رفت که داشتند از سر خیابون در دو مسیر متفاوت به طرف 400 میرفتند. محمد رفت رو خط صدرا و گفت: صدرا موقعیت جنوب غربی!
صدرا با یه حرکت، موتورشو روشن کرد و راه افتاد.
محمد رو خط مدنی رفت و گفت: مدنی موقعیت جنوب غربی! مدنی تو فاصله داری. زود باش.
مدنی بقیه پفکو انداخت تو جوب و سرِ موتورشو کج کرد و راه افتاد.
محمد رفت رو خط 500 و گفت: فاصلتو با 400 کم کن. زود باش.
500 قدم هاشو تندتر برداشت. از فاصله بیست متری به فاصله زیر ده متر رسید.
موتوریای مشکوک هر کدومشون دو نفر سرنشین داشتند. ینی تعداد چهار نفر. محمد نگاه دقیقی به سایر دوربین ها و موقعیت های اطراف 400 انداخت. دید خبر خاصی نیست. فقط وسط اون همه شلوغی، همین دو تا موتوری مشکوک میزنن.
محمد به 400 گفت: خطر رو حس میکنم.
400 گفت: نزدیکن؟
محمد گفت: دارن نزدیک میشن.
400 گفت: از جمعیت فاصله بگیرم؟ چون اگه درگیر بشیم، احتمال تلفات میره بالا.
محمد گفت: بیست متر جلوتر یه فرعی هست. سمت راست. برو داخل.
400 به طرف فرعی راست رفت.
محمد رفت رو خط مدنی. گفت: خوبه پسر. رسیدی. موتوری که جلوت هست و دو نفرن و دوتاشون پوشش لباس پلیس دارن میبینی؟
مدنی گفت: میبینمشون. فاصلمو باهاشون کم کنم؟
محمد گفت: زیر پونزده متر. خیلی احتیاط کن.
محمد رو خط صدرا رفت و گفت: تو چی؟ موتوری که جلوته و دو نفرن میبینی؟
صدرا هم گفت: همین دو تا پلیسه؟
محمد گفت: آره. احتمالا خودشونن!
صدرا گفت: نگفتم خدا روزی رسونه! روزی ما هم رسید. حله. اینا با من.
محمد به 500 گفت: فاصلتو کمتر کن. 500 ... کجایی؟ چرا ندارمت؟
محمد زوم کرد رو دوربین اون تیکه و دید یهو جمعیت زیادی از دو سه تا مغازه ریختن بیرون و 500 وسط جمعیت گیر کرده!
به مانیتور 400 نگاه کرد. دید اون به راه خودش ادامه داده و وارد فرعی شده و داره مسیرشو ادامه میده.
محمد به 500 گفت: عجله نکن. اما تلاش کن از وسط جمعیت خودتو بکشی بیرون. میشنوی؟
تو همین حرفا بودند که یهو شلوغ شد. یه دختر بی حیا گیر داده بود به 500 که چرا تو روسری پوشیدی و چرا موهاتو نمیندازی بیرون؟! 500 هم هر چی تلاش کرد که از شر اون آشغال عوضی خلاص بشه نشد. تا این که دختره هلش داد. 500 خورد زمین. همین طور که رو زمین افتاده بود و صورتش به طرف زمین بود، از موقعیت استفاده کرد و هندزفری رو از گوشش کشید و فرستاد تو لباسش.
محمد دید اطراف 500 شلوغه و 500 ارتباطش با محمد قطع کرد. سعید فورا رفت رو خط نیرو انتظامی و آمار داد و گفت فورا بریزید اونجا که دارن یه خانمو میزنن!
که محمد با ناراحتی خاصی بهش گفت: نه ... نباید شلوغ بشه. لغو درخواست کن.
سعید که خیلی نگران به نظر میرسید مجبور شد لغو درخواست بزنه. همه نگران بودند و به مانیتور 500 چشم دوخته بودند که یهو با داد بلند محمد مواجه شدند که فریاد زد و گفت: برین سرِ کارتون! 400 از دسترس خارج نشه. مفهومه؟
همه مشغول کارشون شدند. محمد رفت رو خط 400 و گفت: به مسیرت ادامه بده و همین کوچه رو بگیری و از اون سرش بیایی بیرون، خیابون اون طرف خلوتتره.
که 400 با نگرانی گفت: قربان 500 ...
که محمد حرفشو قطع کرد و با جدیت هر چه تمامتر گفت: به کارِت برس!
500 هیچ مقاومتی از خودش نشون نمیداد. مثل همه خانم های باحجاب و معمولی، فقط جیغ و داد میزد و کتک میخورد. تا اینکه روسریشو کشیدند...
سعید که داشت از دیدن این صحنه دستاش میلرزید گفت: قربان صدرا و مدنی اون نزدیکی ها هستن ... دارن عبور میکنن ...
محمد که معلوم بود داره خودشو کنترل میکنه گفت: کور نیستم ... میبینم ... به مسیرشون ادامه بدن ...
هر لحظه جمعیت اطراف 500 شلوغتر میشد. نصف جمعیت درحال گرفتن فیلم بود. که یهو دیدن همون جمعیت وحشیِ داعشی صفت، 500 رو ول کردند و به طرف یه مادر چادری که بچه اش تو بغلش بود حمله ور شدند. همون دختری که به 500 گیر داد، چادرو از سر زن چادری کشید و محکم هلش داد.
500 که با سر و صورت خونی افتاده بود رو زمین، به محض دیدن این صحنه بلند شد و میخواست دست ببره و کاری کنه که طفل شیرخوار به زمین نخوره اما نرسید و مادر و بچه با هم پرت شدند رو زمین!
سعید با دیدن این صحنه از سر جاش بلند شد و میخواست سالن رو ترک کنه که محمد غُرّشی کرد و گفت: بشین سر جات پسر! به کارِت برس. وگرنه بدتر از این سرِ 400 میاد.
سعید که به پهنای صورت داشت بی صدا اشک میریخت، نشست رو صندلیشو دوربین های موقعیت 400 رو کنترل کرد.
موتوری هایی که دنبال 400 بودند فاصلشون باهاش به زیر 20 متر رسید که یهو صدرا دید نفر پشت سریِ موتوری، اسلحشو درآورد. صدرا فورا به محمد گفت: این حرومی مسلحه! من رفتم!
محمد گفت: اقدام کن. یاعلی.
مدنی گفت: طرف منم مسلح شد. منم رفتم!