#دلنوشته
دلتنگ بوی خاک باران دیده ام...
برگ هایی که افتاده اند
برگ هایی که پاییز ساخته اند
تنها...بدون هیچ بهاری
چشم ها!...بدون لحظه یی؛ دیداری
من عمری ست با تنهایی م خو کرده م..
من عمری ست تنهایی برای گرم شدن به
«تن؛ها»کرده ام
با من از آن کوچه مگذری
کوچه ی دلتنگی ؛عاشقی؛کوچه ی خزان شده
کوچه ی بی شقایقی
کوچه ی بی انتها؛کوچه ی ساحل بی قایقی..
آسمان خواهد بارید
آفتاب خواهد تابید
و مادرم پشت سرم آب پاشید
بسلامت بروی..
دیگر از این کوچه نگذری..
کوچه ی دلتنگی..
#دغدغه_های_یک_طلبه
روزی که ۱۴۴۰ دقیقه است...
و ما نتوانیم ۱۰ دقیقه #قرآن بخوانیم؛
یعنی محرومیت.
#دغدغه_های_یک_طلبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚
آدرس شکست رو به مراتب بیشتر از آدرس موفقیت نیاز دارید!
#دغدغه_های_یک_طلبه
سوره مبارکه انسان آیه 25
وَاذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَأَصِيلًا
و در هر صبح و شام، نام پروردگارت را ياد كن.
#دغدغه_های_یک_طلبه
🌼🍃
*تعجیل کن* به خاطر صدها هزار چشم
ای پاسخ گرامی *امن یجیب ها*
#امام_زمانم
♦️پشت هر جنایت اسرائیل، آمریکای درنده خو با دست های پر از بمب ایستاده است
#دغدغه_های_یک_طلبه
#داستان_پی_غام_و_پس_غام(۶)
قسمت ششم
🔷پی غام(فائزه به م حمد حسین)
ببخشید.چند باری پیام تون رو خوندم دیدم یه چیزی یاد رفته بگم
🔘🔘🔘🔘🔘🔘🔘
خواستم بهتون بگم حرف زدن با معاون پرورشی مون رو بیخیال بشید!اون که ما رو آدم حساب نمیکنه چه برسه که بشینه حرفامونو گوش بده چه برسه سوال بپرسیم چه برسه جواب بده چه
بیخیال حاجی،چه برسه چه نرسه من که سمتش نمیرم!
🔘🔘🔘🔘🔘🔘🔘🔘🔘
واه واه افاده ها.
🔘🔘🔘🔘🔘🔘🔘🔘🔘
شب بخیر 🙏🙏🙏
_____________________
#داستان_پی_غام_و_پس_غام(۷)
قسمت هفتم
🔷پس غام (کوثر به فائزه)
سلام دختر دیووونه امروز چرا نیومده بودی مدرسه ؟؟؟
چِته تو؟؟؟؟چیزی شده اما نمیگی بهم.
باشه با ما هم ارررررره
🔘🔘🔘🔘🔘🔘🔘🔘🔘
خب یه روزی از کارت سر درمیارم
راستی گفته بودی پیام های ارش رو برام میفرستی
نفرستادی که
بعدش گفتی سوال بپرسم که تو هم بپرسی از اون حاجاقا!واقعا مخت تاب بر میداره
چه کاریه!؟
🔘🔘🔘🔘🔘🔘🔘🔘🔘
جونم بگه که از وقتی رسیدم خونه یه راست اومدم سر گوشی که خانم ناراحت نشن یه موقع!
همین که انلاین نیستی خیلی خوبه باعث میشه پرحرفی نکنی و همش وسط حرفام مثل مرغ پر کنده نپری.
خب ببین یه چیزی الان یادم افتاد میتونی از نازنین هم کمک بگیری اون در این موردها خیلی وارده یادته چند وقت پیش چه حرف هایی به زهرا زد
خیلی اطلاع داره از حقوق زنها و ظلم به ماهاا و تساوی زن و مرد و این حرفهااا من که
زیاد سر در نمیارم!
🔘🔘🔘🔘🔘🔘🔘🔘🔘🔘
خب بریم سر اصل مطلب، از اون کلاس بگم که خودت هم یادته زنگ دوم روز دوشنبه بود هوا عادی بود،شاید چند تا کبوتر هم در آسمان آزادانه پرواز میکردند صداشون چون میومد اما سر و صدای ماشین های عبوری نذاشت که زیاد از صداشون لذت ببرم راستی پرواز خیلی قشنگه من که همش دلم میخواد جای کبوترها باشم اما آزادها نه تو قفس و این خونه و اون خونه!اوووه دارم چی مینویسم 🤓🤓🤓🤓🤓
بهم گیج و پرحرف نگو که کلامون میره تو هم گفته باشم🤫🤫🤫🤫
🔘🔘🔘🔘🔘🔘🔘🔘🔘
تو کلاس بودیم که خانم دلیریان با اون هیبت و قیافه ی جدی که داره وارد کلاس شد.
صدای کفش هاش مثل تیک تاک ساعت منظم با یه ریتم میومد.ازخانم ایزدپناه اجازه گرفت.
-خب بچه ها اومدم بگم که زنگ اخر بجای کلاس دین و زندگی یه کلاس دیگه یی داریم اسمش گفتمان دینی هست.یه اقای روحانی میاد و حرف میزنه شما هم هر سوالی دارید بپرسید ازش
بچه های صف اخری یه پوزخندی زدند!غزاله با خنده یی که مشخص میکرد برای چی سوال میکنه پرسید:خانم اجازه،یعنی هر سوالی میتونیم بپرسیم؟
😂😂😂😂
اخم خانم دلیریان و چرخوندن صورتش سمت دیگه معنی خاصی میداد که برای جواب غزاله کافی بود!
صحبت بچه ها شروع شد
-اههههه بازم از حجاب میاد بگه
-اره جز اینکه بگن چند متر به دور خودتون بپیچید و سرتون رو بپوشونید حرفی ندارند که
-تو مدرسه هم ول کن ما نیستند
یادمه نازنین گفت:اتفاقا بهتر !تعجب کردیم پرسیدم چطور؟
-خب میاد حالشو میگیرم و میخندیم.
میبینید که هیچی بلد نیستند جز چند کلمه عربی!
اونقدر اینها با این دینی که خودشون تفسیر میکنند به زن ها ظلم کرده اند که اگه یه کم اطلاعات داشته باشیم میفهمیم، حیف که مثل گوسفند نذاشتند سوال کنیم!
زهرا هم یهویی گفت:
-اخه گوسفند....میگم نازنین جون حتی اگر هم اجازه بدهند بازم گوسفند نمیتونه سوال کنه که عزیزم!
-حالا هرچی..مثال زدم تو بگو مثل بَرّه!
-بره هم که هم خانواده ی گوسفنده که عزیزم!
-وااااا ول کن زهرا تو هم که طرفدار این آخوندهایی.
خلاصه حرف ها زیاد زده شد و اکثرا بچه ها حرفشون این بود: هم کلاسمون رفت خوبه
هم یا میخوابیم یا میخندیم در هر دو حالت به نفع ماست!
لااقل به یه دردی خوردن این طلبه ها😁😁
🔘🔘🔘🔘🔘🔘🔘🔘
بعدش هم که خودت میدونی اومد کلاس و شروع شد!
بعدش
🔘🔘🔘🔘🔘🔘🔘
من برم مامانم داره صدام میکنه؛فکر میکنه با یه پسر دارم گپ میزنم داره یه جوری نگام میکنه..
انگشتم خسته شد خدا بگم چیکارت نکنه.
فعلا بای
داستان پیغام و پسغام
🍃دغدغههای یک طلبه🍃
@khoda_parast_313
داستان چاپ شده..
هر کسی ک مایل کتاب رو داشته باش ب ادمین پیام بده🌱