#خاطره
🔵«گفتم: «محسن جان! دیر میایی بچهها نگرانت هستند».
لبخندی زد و حرف از صمیم قلبش بیرون آمد؛ حرفی که زبانم را قفل زد. غیرتمند گفت: «هر چی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو(نخست وزیر اسرائیل) کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم».
#شهید_محسن_فخری_زاده_
@khoda_parast_313
#خاطره
🍂 دنبال اسم و رسم باشیم باختیم!
👈 وقتی حسین به خانه آمد، از درجه و این حرفها پرسیدم. گفت: «درجهی خوب و ممتاز رو #شهدا گرفتن.
من و امثال من باید تلاش کنیم تا به درجهی اونا که یه درجهی خدائیه برسیم. اگه بخوایم برای خودمون اسم و رسم درست کنیم که #باختیم!»
📚 کتاب خداحافظ سالار، ص ۲۶۰
زندگی نامه #شهید حسین همدانی
#دغدغه_های_یک_طلبه
#خاطره
#امام_زمان
حدود یک ماه پیش وقتی مشرف میشدم به زیارت امام رضا ع در قطار قم به مشهد با دو جوان ترک زبان آشنا شدم،
اهل اورمیه بودند
خون گرم و مهربان مثل بقیه
گفتگو کردیم،توقع نداشتم این همه پای کار امام زمان باشند و پر از فهم و بصیرت
کم حرف میزدم تا زیاد بشنوم
بعد از نماز صبح بود که کم کم خورشید میومد بالا
سخن از زکات و مال پاک و مال حرام و...پیش اومد
یکی از دوستان برگشت گفت:حاج آقا من تا حالا خمس نداده م.با حالت ناامیدی ادامه داد یعنی مال حرام قاطی شده...
گفتم:ناامیدی از شیطانه همین که اراده دارید و در مقابل حکم الهی تواضع میکنید و دوست دارید ثروت حلالی و پاکی داشته باشید یعنی شما در راه هستید
ازم کمک خواست
گفتم کمک میکنم صورت اموالش رو فرستاد
بعد از تاخیر دو هفته یی رفتم دفتر مقام معظم رهبری
مبلغ خمس زیاد بود زیادتر از زیاد
مقداری رو از دفتر خواستم که به خودشون برگردونن
اما باز هم مبلغ قابل توجهی بود
فکر کردم اگر بگم بیخیال بشه
شیطان بهش بگه: یعنی چی اینهمه زحمت کشیدی پولت رو بدی به امام زمان و..مجتهد..
منم توقع نداشتم
اما در کمال تعجب با آغوش باز استقبال کرد.
گفت دوست دارم پول ها برسه به دست طلبه ها تا برای دین خدا تلاش کنند و مردم را هدایت .
دیروز مبلغی به من دادند تا جایی که مد نظر هست مصرف شود. خودشون هم به فامیل ها شون کمک کردند.
دیروز یه چند نفر رو خوشحال کرد و باعث شد در راه دین مصمم بشن
با اینکه من رو نمیشناسن اما به من اعتماد دارند.
ان شالله که لایق اعتماد ایشون باشم.
من از خودم شرمنده ام چقدر راحت از پولش که دسترنج خودش بود گذشت به خاطر دین خدا...
من چی؟؟
چقدر از مال و علم و ثروتم خرج کردم؟
به حال این دوستم غبطه میخورم..
مثل من و امثال من نیست
ادعایی نداره
گمنام ...
خوشبحالش
زیارت امام رضا قبول ❤️❤️❤️🌹
#دغدغه_های_یک_طلبه
#خاطره
♨️هدیه ی روز پسر
🔹عیب ها یا عیبِ ها...
دیروز سر کلاس بودم
بچه ها گفتند آقا روز پسر هست برامون چی خریدی؟؟
منم یادم رفته بود یه بسته شکلاتی چیزی بخرم براشون یا کاری کنم!
خواستم کم نیارم گفتم ان شاالله یه هدیه جالبی براتون دارم😍😍😍
بچه ها گفتن آخ جوووون
منم تو دلم گفتم خدایا خودت راست و ریسش کن ...
منو خراب نکنی ☺️
وسط درس بخاطر هدیه دادن ها یه سوال مطرح کردم گفتم روش فکر کنید!
بدون اینکه از قبل نقشه و طرحی داشته باشم که با این سوال یه کاری کنم..
سوال این بود:چه هدیه یی برای من با ارزش است ؟
گفتم فکر کنید بعدا راجبش حرف میزنیم
بعدش درسمو دادم
زنگ سوم بود اصلا به هدیه دادن هم فکر نمی کردم..
سخن از امام صادق شد و توحید مفضل
زنگ علوم بود😂😂😂😍
راجب زبان و نحوه ی خلقتش حرف میزدیم
یهو جرقه زد!
گفتم بریم سراغ هدیه با ارزش!
هر کسی به نوبت میگفت
_اقا یه جعبه باشه توش کلید ماشین شاسی بلند باشه
_یه کیف پر از پول
_اسباب بازی
_بازی فوتبال واقعی
گفتم واگعی یا کیکه!
😉😋
و...
گفتم میخواهید نظر امام صادق ع را در این مورد بدونیم!
بفهمیم از نظر امام صادق ع با ارزش ترین هدیه ها چیه؟
همه گوش شدن..
شما چی دوست دارید بشنوید ؟؟
دغدغه های یک طلبه
واقعا اقرار میکنم که در امر تبلیغ و فرمان جهاد تبیین ولی امر خود خیلی کوتاهی کردیم و میکنیم چه کوتا
#خاطره
یک شبی چند تا دختر نوجوان بودند جلوی تکیه یی که نماز جماعت میخواندیم
بعد از نماز رفتم سمت شون
سلام و احترام کردم
پرسیدم چند سالتونه ؟
سه چهار نفر بودند گفتند۱۰ و ۱۱..
گفتم شما که اومدید عزای امام حسین و امام حسین رو دوست دارید
حیفه امام حسین رو از خودتون ناراضی کنید
نگاه خاصی داشتند انگار تا حالا طلبه یی ندیده بودند.
گفتم حیفه!موهاتون رو بپوشانید
گفتند باشه
یکی شون گفت یعنی همه شون رو؟؟
(عمق بی اطلاعی رو نگاه کنید)
گفتم بله
فردای اون شب..
دیگه اون وضع نبودند.
ما خیلی کم کاری کردیم...در این باره
#دغدغه_های_یک_طلبه
#خاطره
🛵دوستیِ موتور برقی
✍چند ماهی میشد که خونه ی تازه نقل مکان کرده بودیم برای مستأجری
موقع رفت و آمد،نوجوانان محله رو میدیدم که دور هم جمع شدند و...
حتی متاسفانه میدیدم سیگار می کشند.
یک موتوری دارم که باهاش میرم و میام.
این موتور بخاطر قیافه و .. جذابه
یک بار موقع رفتن به خونه دیدم یکی از همین نوجوانان داره میره خونه شون
گفتم بیا با هم بریم.
اولش تعارف کرد اما با اصرار من اومد و نشست.
روی موتور گفتم هر وقت کار داشتی روی من حساب کن بیا موتور رو ببر.
فرداش با خجالت اومد جلو،دو نفر بودند.بهم گفت خودتون گفته بودید.....
گفتم آره بیا ببرش(البته موتور برقی هست و مطمین و پسر بچه هم نبود وگرنه موتور رو نمیدادم)
از اون روز یه بار اومد حدود یک ساعت درد و دل کرد.و سوال شرعی و اخلاقی و..پرسید.
هر وقت من رو میبینند سلام میدن🙋♂🙋♂🙋♂🙋♂
و دوست شدیم.
@khoda_parast_313
#دغدغه_های_یک_طلبه
#خاطره
♨️امر به معروف و نهی از منکر
با همسرم و دوتا بچههام رفته بودم پارک
سه تا دختر نوجوان با سه پسر رو کنار هم بودن و شوخی و عکس...
دخترا روسری نداشتن
رفتم جلو تذکر تذکر دادم
دوتاشون روسری سر کرد ولی یکیش نه.
البته سیگار رو هیچ کدومشون زمین ننداختن
پسرا در اون لحظه سیگار نمیکشیدن! ولی دخترا چرا
دوتا از پسرا اودن پیشم که چرا میگی....
زول زدم به چشماشون در حد یک دقیقه بهشون توصیح دادم که چطور دارن دخترای مردم رو نابود میکنید. چند روزی باهاشون عشق و حال مکنید بعد از مدتی رهاشدن میکنید میرید سراغ یکی دیگه. ارتباط بدون تعهد شرعی و خانوادگی یعنی این.
هر دوتاشون خندیدن 😔
دخترا با اون یکی پیره اونطرف تر بودن...
رفتم پیششون باهم شدیم 7 نفر
رو کردم به دخترا و گفتم:
میدونید داشتیم با این دو گسر چی میگفتیم به همدیگه
گفتن: چی میگفتین؟
تا قضیه یک دقیقه صحبتمون رو بهشون گفتم، بلافاصله همون دختر که روسری سر نکرده بود سیگار رو مثل اون دوتای دیگه زمین انداخت... رو سری رو سر کرد... گفت راس میگی
من دیگه باهاشون خداحافظی کردم و گفتن مواظب باشین یه روزیی از این لحظه هاتون پشیمان نشین.
رفتم اونطرف پارک بچه ها رو تاب بدم...
وقتی برگشتم پیش همسرم، بهم گفت: مگه بهشون چی گفتی که بعد از چند دقیقه باهم جر و بحثشون شد و از هم جدا شدن
#ارسالی_مخاطبین
#دغدغه_های_یک_طلبه
#خاطره
اول ماه مبارک امسال ،از عدم مدیریت فرهنگی و دست خالی بودن خودم و اینکه نمیتونم کاری برای جذب نوجوانان و بچه ها انجام بدهم خیلی ناراحت بودم.
یهو اسم یکی از یکی از خیرین اومد ذهنم.ایشون رو خیلی نمیشناسم اما میدونستم برای امام زمان و شیعیان دلسوزی دارن.با خجالت تمام دل رو زدم به دریا و براشون پیام دادم.
البته چند روزی بدون جواب بود،منم گفتم آخر سال و حتما ایشون هم گرفتار هستند.
پیگیر نشدم.خیلی ناراحت بودم و فکر این قضیه مشغولم کرده بود.
تا اینکه این اواخر دیدم ایشون مبلغی قابل توجهی رو به عنوان خمس که ان شاالله بتونیم اجازه شو بگیریم برای کارهای فرهنگی و صرف در این راه واریز کردند.
از اون طرف یه خانمی هم مبلغی دادند گفتند برای بچه های جایزه و.. بگیرید.
هم خجالت زده م هم خوشحال و هم حسرت میخورم مردم چنینی داریم اما چرا مسولین فرهنگی از این ظرفیت استفاده نمی کنند.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#دغدغه_های_یک_طلبه
#خاطره
یه استادی داشتیم پرسید دختر داری یا پسر،گفتم استاد پسر.
گفت:پس هنوز بچه دار نشدی!!!
دختر نداشته باشی انگار بچه نداری.
#روز_دختر
#دغدغه_های_یک_طلبه
#خاطره
سال ها پیش وقتی مقطع سوم راهنمایی بودم
در چنین روزی پدرم به خاک رفت
خاکی که بین من و او
فاصله انداخت.
بچه بودیم نفهمیدیم زیاد چه بلایی بر سرم آمده..
مادرم را فقط می دیدم که گریه میکند..
من از گریه ی او گریه می کردم
دست پدرانه یی ندیدم
در عوض مادری خداوند داد که پدر بود.
خداوند همه ی اموات شما رو غریق رحمت کند.
و مادران و پدران مون رو حفظ کنه برامون
کمترین ادای احترام و دین به پدر مرحومم این بود که از شما مومنین بخواهم برای او و تمام رفتگان مومنین و مومنات فاتحه یی همراه صلوات بفرستیم.
خدایا ما را عاق والدین از این دنیا نبر
#دغدغه_های_یک_طلبه