eitaa logo
خُذْنیِ مَعَکْ🕊مرا با خودت ببر
871 دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
80 فایل
🌱﷽ تا کسی رُخ نَنماید نَبرد دِل ز کسی دلبر ما دل ما برد و به ما رخ ننمود. . . . 📍کپی با ذکر صلوات «وقف امام زمان عج» تأسیس:1400/1/25 مدیر کانال: @khadeem12w
مشاهده در ایتا
دانلود
قاسم سلیمانی خون بهای آرامش یک امت بود. وقتی همه آرام بودند او در قلب آتش بود. در مقابل دشمنان همانند کوه استوار بود. می‌دانست جهاد لباس عزت است. از امیرمؤمنان آموخته بود. غیرت در وجود قاسم و یاران او موج می‌زد. اورا همه جهان نماد قدرت ما می‌دانستند.
نمازیعنی غرق شدن درعظمت خدا،نماز روشنی روح وروان است. اذان مغرب به افق اهواز 20:41 التماس دعا🌹
سرمای شدیددرجهنم: شایدتعجب کنیدروایت ازحضرت محمد(ص)فرمودند:درجهنم نقطه ای وجودداردکه ازشدت سرمااعضای بدن گناهکاران ازهم متلاشی می شودوبه راستی این می تواندعذابی دردناک دیگربرای مجرمان ودوزخیان باشد. دوزخیان بهشتیان راصدامی زنندکه محبت کنیدومقداری آب یاازآنچه خداوندبه شماروزی داده به ماببخشیدآن هادرپاسخ می گویند:خداونداین هارابرکافران حرام کرده است دراین آیه به چندنکته بایدتوجه کردقرآن گفتگوبین دوزخیان وبهشتیان راباجمله نادی که معمولابرای سخن گفتن ازدوراست آورده واین نشان می دهدکه درمیان این دوگروه فاصله بسیارزیادی است،البته این موضوع هیچ بعیدی نیست که حتی تامیلیون هافرسنگ فاصله سخن یکدیگررابشنوند.حتی یکدیگرراباپاره ای ازاوقات ببینند،بهشتیان خداراشکرمیکنندومیگویندچه خوب شدکه دران دنیابه خودجفانکردیم وگناهی مرتکب نشدیم وبه دستورات خداوندعمل کردیم برگرفته ازکتاب اعمال انسان ها• 😊❤️اللهم عجل لولیک الفرج بحق مولاتناحضرت زینب(س)🤲 سلامتی وظهورمولا💚صلوات💚 @fi_sabile_allah
پارت4 عباس:از اشپزخونه اومدم بیرون رفتم سمت در اتاق زینب درو زدم بیدار بود داشت تست میزد.گفت:کیه گفتم:منم -بفرما. +درو باز کردم نگاهش کردم لبخند مصنوعی زد، بله! -سلام +سلام -میخوام برم کتاب تست بخرم نمی خوای برات بخرم!؟ +نه نیاز ندارم! -مطمئنی!؟اخه دیروز به مامان گفتی کتاب تست نیاز دارم پوزخندی زد و گفت +بنده برای جنابعالی جان فشانی کردم. من کتاب تست نیاز ندارم -کمی سکوت کردم و گفتمش ببین زینب جان خواهر من کاری که کردی درست نبود!خب +کدوم کار شما گفتی اشتباهم چی بود!؟ گفتی چرا یهو عصبی شدی رفتی!؟ گفتی چرا هی بهم برو برو میگفتی!؟ همه ی اینارو گفتی من بدونم کجای کار اشتباه بود!؟ -صداش رو کمی برد بالا بدم می اومد دختر صداش بره باالا گفتم:صدات رو من بلند نکن صدات رو بیار پایین زینب زشته +سکوت کردم.گفتم:ببخشید باشه من درس دارم کاری نداری کتاب هم نیاز ندارم! میخوام بخونم -نگاهش کردم چشم هاش پره اشک بود گفتمش زینب حالا عباست رو از اتاقت بیرون میندازی بابا من برادرتم هاا به ولله خوبی تورو میخوام اگه دیروز ازت ناراحت شدم میخواستم به اشتباهت خودت پی ببری تو بچه نیستی که من بیام بگم اشتباهت چی بود! نگاهش کردم دیدمش داره اشک هاش رو پاک میکنه +درست میگی اشتباه از من بود ببخشید دیگه تکرار نمیشه اما اما قول بده دیگه اینجوری بامن رفتار نکن، اینجور قهر نکن عباس بخدا یک روز پیشت نماز نخوندم پیشت نبودم حالم بد شد! تو فقط برادر من نیستی که تو همدم منی! -خندیدم بهش گفتم عادت کن! شهید شدم می خوای چیکار کنی!؟ +هاااا اوووو باز حرف شهادت زد الان شما جنگ میبینی جایی ،شهید و شهادت میکنه -مگه شهید شدن فقط تو جنگه!؟ +باشه بابا توخوبی ،. -خب من پس برم .فعلا زینب:حرف از شهید شدن زد نکنه راست راستکی این شهید بشه وایی خدایا من میمیرم بدون داداشم.واقعا هم شهادت بهش می اومد .عباس ویژگی یک شهید رو داشت نماز اول وقت-عاشق امام زمان-گناه نمیکنه اصلا حتی یکی-نماز شب میخونه-خیلی خوش اخلاق-خادم امام حسین ع-پاکیزه-امر به معروف میکنه -عاشق ولایت-خادم شهدا- مامان میگفت از کلاس سوم خادم مسجد شد ونماز میخوند- اصلا داد نمیزنه-عصبی بشه صداش نمیره بالا،دیگه چی بهتر از این نهی از منکر میکنه آیا ویژگی شهدا غیر اینه - محکم زدم رو سرم گفتم :خاک توسرت برادرت رو کشتی رفت یاد خواب اون شب افتادم که عباس گفت:داشتی گریه میکردی بازم اشکام جاری شد خواب دیدم. من و عباس داشتیم بازی میکردیم تو حیاط یکی خانم با چادر سیاه خمیده اومد دست عباس رو گرفت بهش گفت:بیا پسرم بیا بریم عباس با خوشحالی دستش رو گرفت و گفت:زینب خدانگهدار من دارم میرم به خانوم خمیده گفتم:برادر منو کجا میبری!؟ گفت:اسمت چیه دختر مومن گفتم:زینب گفت:این پسره منه عباس منه هرکی ازت پرسید عباس کجاست بهش بگو رفت برای مادر و بی بی خمیدش از رود فرات اب بیاره تا تشنه نمونه گفتمش :تو کی هستی؟ گفت:پشتت رو نگاه کن اونجا میفهمی من کی هستم با دستش اشاره کرد به پرچم سیاه امام حسین که روی دیوار حیاط زده بودیم سرم رو برگردوندم دیدم زیر یا حسین با خط سبز نوشته« کلنا عباسکی یا زینب» صورتم بر گردوندم دیدم کسی نیست عباس رو برد داخل اون تونل نورانی خواستم برم سمت تونل که عباس از خواب بیدارم کرده... نخواستم به عباس بگم دوهفته مثل یک خواب گذشتن! از اتاق اومدم بیرون با کلی استرس به عباس نگاه کردم دیدم راحت نشسته گفتم:-داداش تو کنکور میخوای بدی چرا اینقدر بیخیالی لبخند زد و گفت -خدا بزرگه من بخدا ایمان دارم استرس کجا بود!؟ دوما من هرچی بیارم به مامان و باباگفتم من دوست دارم سپاه مشغول به کار بشم سوما هرچی خوندم نتیجه اش رو خدا معلوم میکنه. + عه عه عه چه روان شناسی هستی شما بنده خبر نداشتم _ بیا دیگه بریم دیر میشه کنکور ها . +باشه اومدم صبر کن کفشم رو بپوشم زینب:کنکور دادیم تمام قول دادیم به هم بعد جلسه ازمون چیزی درمورد کنکور حرف نزنیم همینجوری از پنجره ماشین داشتم به بیرون نگاه میکردم که.... _زینب! +بله جان زینب _میخوای بریم مزار شهدا خیلی وقته نرفتیم زشته خیلی وقته نرفتیم به زیارت شهدا! +اهووم باشه بریم خودم خیلی دلتنگم فقط به مامان زنگ بزن بهش بگو زود نمیام نگران نباشه! _من دارم رانندگی میکنم خودت بزن +باشه چشم _روشن به ظهور آقا +ان شاءالله زینب:به مامانم زنگ زدم گفت خونه دایی دعوتیم نمیاین گفتم : مامان ما تازه کنکور دادیم بخدا خستمونه میذاشتی روز دیگه. باشه زینب جان برید به سلامت مشکلی نیست فقط غذا یخچاله اومدی گرم کنین بخورین +چشم کاری نداری!؟ _نه عزیزم برید به سلامت گوشی رو قطع کردم با تعجب به عباس خیره شدم عباس یک نیم نگاهی به من کرد و گفت: هاا چی شده!؟ بسم الله +مامان چعجب در مورد کنکور چیزی نگفت!؟ _نمی دونم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پارت 4خدمت شما☺️🌹
♥️ ائمه اطهار {ع}فرمودند: شما خود را اصلاح کنید ما خودمان به سراغ شما می آییم لازم نیست شما به دنبال ما باشید♥️
رمان رو بخونید حتما داره به جاهای قشنگ کشیده میشه😁🌹
اللهم صلی علی محمد وآله محمد و عجل فرجهم 🌹
6.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❁﷽❁ 🌷 💚لُطفے بِنِما ڪه خاڪِ پایَٺ گردَم 💫دامن بِتڪان ڪه تا گدایٺ گردَم 💚دلتنگـــ زیــارٺ تـوأم 💫من را بہ حَرم ببر گردَم