سفرعشق ؛ قسمت سوم : عطری روحانی :
صبح حدودای ساعت هشت و نیم بود که با صدای هق هق گریه خودم از خواب پریدم در حالی که مشامم پر شده بود از عطری روحانی !!!
هاج و واج از خوابی که دیده بودم ؛ بهت زده و هیجان زده ، هم خوشحال بودم هم گریان ، صورتم خیس اشک بود و بدنم در حال لرزش ، بوی عطری که حس می کردم برایم غریب نبود ، بوی عطری روحانی که در حرم امام رضا نیز به مشام می رسد ...
بوی عطر در اتاق هم پیچیده بود ... ماتم برده بود ، خواب می دیدم یا بیدارم ؟!! نگاه می کردم دیدم پسرکوچکم در کنارم خوابیده... تازه به خودم آمدم ، هراسان بلند شدم دویدم توی سالن پذیرایی ، بعد آشپزخانه ، دیدم آنجا دیگر بویی جز بوی خورشی که صبح برای ناهار بار گذاشته بودم ، چیزی به مشام نمی رسد .
دویدم به طرف اتاق ، هنوز اندکی از بوی روحانی به مشام می رسید ، زبانم بند آمده بود ، دخترم مدرسه بود و پسر بزرگترم هم توی اتاق خودش خواب بود .
از خوشحالی می خواستم جیغ بکشم و بیدارش کنم ولی نتوانستم و فقط مات و مبهوت خوابی که دیده بودم ، خشکم زده بود ، چندین بار آن را در ذهنم زیر و رو کردم تا فراموشم نشود ، خواب می دیدم ...
#سفر_عشق3
@khodaye_man313
سفر عشق ، قسمت چهارم : رویای صادقه :
خواب می دیدم در حرم امام حسین ع هستم ، خودم و همسرم و چند نفری که نمی شناختم ، فقط مرد مسنّی از محله قدیمی امان هم در بین آنها بود و با شور عجیبی مداحی می کرد( البته این مرد واقعا روضه خوان مسجد محل کودکی ام بود ) او را می دیدم مطالبی در مدح امام حسین ع می خواند ، نمی دانم شاید هم روضه بود ، درست متوجه نبودم .
فقط از لابه لای سخنانش فهمیدم امروز ششمین روزی است که در کربلا هستیم و فردا باید حرکت کنیم و برویم ، گویا داشتیم از حضرت خداحافظی می کردیم ، حالم خراب بود و دستم به حرم بود . در گوشه ای از حرم خیمه های کوچکی بسته شده بود که همگی به رنگ سفید بود .
حرم ساده بود و بی آلایش ، مثل امامزاده های معمولی که در ایران زیاد نمونه آنها را داریم . برایم هم عجیب بود هم از آن همه سادگی و غربت دلم به درد آمده بود ، کنار خیمه ها رفتم ، دستم به خیمه بود و اشک می ریختم و مولا را صدا می زدم .
همسرم را دیدم که به ضریح چسبیده وگریه می کند . مرد مسنّ مداح هم مرتب تکرار می کرد امروز روز آخر سفر است و من هق هق گریه می کردم و برای آمرزش پدر ومادرم دعا می کردم خیلی هم با عجله یک یک افرادی که یادم بود نام می بردم ، مثل اینکه در آن شش روز هیچ دعایی نکرده بودم !
آنچنان هق هق می کردم و همراه همسرم اشک می ریختم که گویا دیگر مهلتی نبود... بوی عطر حرم مستم کرده بود و از خود بیخود شده بودم .
وقتی با صدای گریه خودم از خواب پریدم تا لحظاتی نیز بوی عطری که استشمام کرده بودم در فضای اتاق احساس می کردم ...😥
#سفر_عشق4
@khodaye_man313
تلنگر قرآنی :
سوره لقمان - آیه ۷
وَإِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِ ءَايَٰتُنَا وَلَّىٰ مُسْتَكْبِرًۭا كَأَن لَّمْ يَسْمَعْهَا كَأَنَّ فِىٓ أُذُنَيْهِ وَقْرًۭا ۖ فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ
و هنگامی که آیات ما بر او خوانده میشود، مستکبرانه روی برمیگرداند، گویی آن را نشنیده است؛ گویی اصلاً گوشهایش سنگین است! او را به عذابی دردناک بشارت ده!
@khodaye_man313