eitaa logo
خدایی در همین نزدیکی
1.8هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
5.5هزار ویدیو
42 فایل
سعی ما بر این است که بشرط توفیق جرعه ای از نور قرآن، جامی از نهج البلاغه و رقعه ای از صحیفه سجادیه را با اهداء به اهلبیت در روح و جان خود تثبیت کنیم به انضمام یادآوری اوقات نماز و کلیپ های مذهبی ارتباط با ادمین @Ya_mahdii40 @khodaye_man313
مشاهده در ایتا
دانلود
سفر عشق ، قسمت چهارم : رویای صادقه : خواب می دیدم در حرم امام حسین ع هستم ، خودم و همسرم و چند نفری که نمی شناختم ، فقط مرد مسنّی از محله قدیمی امان هم در بین آنها بود و با شور عجیبی مداحی می کرد( البته این مرد واقعا روضه خوان مسجد محل کودکی ام بود ) او را می دیدم مطالبی در مدح امام حسین ع می خواند ، نمی دانم شاید هم روضه بود ، درست متوجه نبودم . فقط از لابه لای سخنانش فهمیدم امروز ششمین روزی است که در کربلا هستیم و فردا باید حرکت کنیم و برویم ، گویا داشتیم از حضرت خداحافظی می کردیم ، حالم خراب بود و دستم به حرم بود . در گوشه ای از حرم خیمه های کوچکی بسته شده بود که همگی به رنگ سفید بود . حرم ساده بود و بی آلایش ، مثل امامزاده های معمولی که در ایران زیاد نمونه آنها را داریم . برایم هم عجیب بود هم از آن همه سادگی و غربت دلم به درد آمده بود ، کنار خیمه ها رفتم ، دستم به خیمه بود و اشک می ریختم و مولا را صدا می زدم . همسرم را دیدم که به ضریح چسبیده وگریه می کند . مرد مسنّ مداح هم مرتب تکرار می کرد امروز روز آخر سفر است و من هق هق گریه می کردم و برای آمرزش پدر ومادرم دعا می کردم خیلی هم با عجله یک یک افرادی که یادم بود نام می بردم ، مثل اینکه در آن شش روز هیچ دعایی نکرده بودم ! آنچنان هق هق می کردم و همراه همسرم اشک می ریختم که گویا دیگر مهلتی نبود... بوی عطر حرم مستم کرده بود و از خود بیخود شده بودم . وقتی با صدای گریه خودم از خواب پریدم تا لحظاتی نیز بوی عطری که استشمام کرده بودم در فضای اتاق احساس می کردم ...😥 @khodaye_man313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تلنگر قرآنی : سوره لقمان - آیه ۷ وَإِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِ ءَايَٰتُنَا وَلَّىٰ مُسْتَكْبِرًۭا كَأَن لَّمْ يَسْمَعْهَا كَأَنَّ فِىٓ أُذُنَيْهِ وَقْرًۭا ۖ فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ و هنگامی که آیات ما بر او خوانده می‌شود، مستکبرانه روی برمی‌گرداند، گویی آن را نشنیده است؛ گویی اصلاً گوشهایش سنگین است! او را به عذابی دردناک بشارت ده! @khodaye_man313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سفر عشق ، قسمت پنجم : انتظاری شیرین : صبح روز پنج شنبه بود و من با خوابی که دیده بودم حالم دگرگون بود ، آنقدر خدا را شاکر بودم که لااقل توفیق خواب حرم مطهر حضرت سیدالشهدا را عطا کرده بود آن هم در کنار همسرم ، چرا که همیشه از خدا خواسته بودم که زیارت ها را نصیب هر دوی ما کند ، گرچه برای همسرم بیشتر دعا می کردم و او را مستحق تر از خودم می دانستم و پاک تر ، ولی گوشه و کنار ، حسرت و آرزوی با هم مشرف شدن را هم داشتم . یکی دو هفته قبل هم خواب می دیدم در حرم دو طفلان مسلم هستم و آنچنان با شور و ولع زیارتنامه می خواندم که وقتی بیدار شدم وقتی بیدار شدم فکر نمی کردم خواب دیده باشم و باورم شده بود که واقعا رفتم و زیارت کردم و این نیز موهبتی الهی بود. تا ظهر پنج شنبه راه رفتم و ذکر گفتم ، کارهای خانه را انجام می دادم و خدا را شکر می کردم و با خودم می گفتم حتما حکمت و بزرگی و لطف خداوند شامل حالم شده ، به هر حال با افکاری از این دست ، خدا را سپاس می گفتم و شاکر بودم . ظهر بود و وقت نماز ، پسرم غذا خورد وبه مدرسه رفت . پسر کوچکم مشغول بازی بود و من هم با حالی منقلب تر از قبل ، مشغول نماز و تعقیبات شدم و باز هم سوره نبآ ، عمّ یتساءلون عن النباء العظیم ... و سوره قدر به نیابت از امام زمان و حضرت زهرا ‌‌‌... دخترم از مدرسه آمد . او هم غذا خورد و من با تمام دلضعفه ای که داشتم منتظر همسرم شدم ، مشغول بقیه کارها بودم و بی صبرانه در انتظار ... ساعت دقیقا یک و نیم ظهر بود که همسرم وارد خانه شد ، سلام کردم و خسته نباشید گفتم مثل همیشه ، ولی این بار دوست داشتم بِدوَم جلوش ، دستی بر پیشانیش بکشم و بگویم زیارت قبول !!! @khodaye_man313