درد در وجود مریم میپیچید،
شماتتها دردناکتر و جانکاهتر بود.
_خواهر هارون بارداری بیهمسر؟!
_مادرت پارسا و عفیف بود
و پدرت را به نجابت و پاکی میشناختیم.
_تردامنیات را با کدام آب خواهی شست؟
_این داغ ننگ تا همیشه بر پیشانیات خواهد بود که زیستگاهت معبد بود و
معبد برا به گناه آلودی!
مریم میگریست و خاموش و آرام ندبه میکرد و درد را تاب میآورد و از آن سوی پرده اشک، چشم به آسمان داشت و
شکوه و آه بر لب. پناهی و راهی میجست.
همهمهی بال جبرئیل خلوت و اندوه
مریم را شکست.
_خدایت فرمان میدهد دمشق را رهاکنی و به کربلا بروی. آنجا در دور دست، مسیحِ تو به سلامت زاده خواهد شد. راه دور است ما همراه و همسفر توایم! از این شهر طعنه و تمسخر و شماتت به آرامش کربلایت میرسانیم.
#مسیح_پیامبر_نوروپاکی۱
#روایت_شیعه_ازمحل_تولدمسیح
فرازی ازکتاب #حواریون_حسین
به قلم#محمدرضا_سنگری
@khodaye_man313
مریم برخاست.
باردار و اشکبار و داغدار به سرزمین
دوردست کربلا راهی شد.
هرچه نزدیکتر می شد،
آرامشی اندوه رنگ وجودش را پر میکرد.
اینک در کربلا، تنها و غریب و چشم
به لطف کریمانهی محبوب، کنار نخلی
خشکیده رسید. ایستاد.
دردی سنگین در آوندهایش پیچید
و صدایی که خوش آمدی مریم.
به سرزمین حسین،
فرزند آخرین پیامبر خوش آمدی.
مریم زمزمه کرد: حسین، حسین، حسین
درد آرام شد و نخستین نفس گریه در
گستردهی آرام کربلا پیچید. مریم گرسنه بود و خسته باکودکی که شیر میطلبید.
صدایی با پژواک در گوشش پیچید، مریم نخل را بتکان تا خرمای تازهات ببخشد.
نخل خشکیده است. چگونه خرماییم ببخشد؟ یاحسین بگو و درخت را بتکان!
#مسیح_پیامبر_نوروپاکی۲
#روایت_شیعه_ازمحل_تولدمسیح
فرازی ازکتاب #حواریون_حسین
به قلم #محمدرضا_سنگری
@khodaye_man313