{💚🐇}
فکر میکردیم...
چون گرفتاریم؛ از خدا دوریم/:
ولی شهدا♡ ثابت کردند!
چون از خدا دوریم؛ گرفـتاریم/:
❬اللّٰھمصَلِّعَلۍمُحَمـَّدوآلِمُحَمـَّد!❭
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
❣#سلام_آقای_من❣
💚باز دلم هوای جمکران دارد
✨هوای آن گنبد بیکران دارد
💚به یاد حرم سبز و زیبایت
✨اشک در چشمان من مکان دارد
💚چه درد غریبی ست درد دل تنگی!
✨دل تنگم هوای صاحب الزمان دارد
#سه_شنبه_های_جمکرانی
#امام_زمان ارواحنا فداه ❤️
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
.
دل مردهایم و یادِ تو جان میدهد به ما
قلبیم و بودنت ضربان میدهد به ما..🫀
#السلامعلیكیابقیةالله🌱
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
الهی
دل نمیداند چه خواهد ...
هرآنچه مصلحت است تو آن ده
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
|♡•🕊•♡|
📜🖋گوشهاۍازوصیتنامهنابشهــــــید
#عبــاسدانشگر
~•[خدایاتوهوشیارمانڪن،تومرابیدار
ڪن،صداۍالعطشمیشنومصداۍحرم
مۍآیدگوشعاݪمڪراستــــ
خیاممیســوزدامادلمانآتشنمۍگیرد،
مرضۍبالاترازاین ؟؟
چرادرمانۍبرایشجستــجونمۍڪنیم
روحمانازبینرفتهسرگرمبازیچهدنیاییم
✰|•اݪَّذینَهُمْفِۍخَوضٍیَلعَبٌونَ•|✰
ماهستــیم،مردهامتومرادوبارهحیاتــ
ببخش،خوابمتوبیدارمڪن،
💔|خدایابهحرمتپاۍخستهرقیه«س»
بهحرمتنگاهخستهۍزینب«س»بهحرمتـــ
چشماننگرانحضرتولۍعصر«عج»|💔
#بهماهحرڪتبده
#شهــــیدمدافعحرمعباسدانشگر
━━━━⪻✿⪼━━━━
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
وقتی صبرت سر اومد
و طاقتت کم شد…☘️
رو به خـــدا مدام در دلت بگو:
اراده تو٫ نه اراده من🍃
به طریق تو٫ نه به طریق من
به وقت تو٫ نه به وقت من✨️
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
Γ🍇☘•°
يااللّـہ،لاتحرمنيمنسعادةالحلمالذي
أنتظره !
خدایامــرا،ازخوشبختیِرویاییکـہدر
انتظارشهستممحرومنکن !
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
🌿
کار ما اونجایی خراب شد که
گفتیم چراخونه رو ول کردی به
امون خدا چراماشینو ول کردی
به امون خدا چرا بچه رو ول
کردی به امون خدا به امون
خدا ول نکنی به امون کی ول
کنی؟؟؟؟؟؟!
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
”پیرمرد با پسر، عروس و نوهاش در خانهای زندگی میکرد.
چشمهای پیرمرد ضعیف شده بود و خوب نمیدید، گوشهایش ضعیف شده بود و خوب نمیشنید، زانوهایش هم موقع راه رفتن میلرزید.
وقتی سر میز غذا مینشست از ضعف و پیری قاشق در دستش میلرزید و غذا روی میز می ریخت، حتی وقتی که لقمه در دهانش میگذاشت غذا از گوشهی دهانش بیرون میریخت و منظرهی زشتی بوجود میآورد.
هر بار پسر و عروسش با دیدن غذا خوردن او حالشان بد میشد، تا اینکه روزی تصمیم گرفتند پدربزرگ درگوشهای پشت اجاق بنشیند و آنجا غذایش را بخورد.
از آن روز غذای پیرمرد را در یک کاسهی کوچک سفالی میریختند.
غذای او آنقدر کم بود که هیچوقت سیر نمیشد، در نتیجه وقتی که غذایش تمام میشد با حسرت به میز نگاه میکرد و چشمهایش از اشک پر میشد.
روزی لرزش دست پیرمرد به حدی بود که کاسه از دستش افتاد و شکست.
عروس جوان ناراحت شد و حرفهای زشتی به او زد؛ ولی پیرمرد چیزی نگفت و فقط آه کشید.
بعد برای پیرمرد یک کاسهی چوبی خریدند، پیرمرد شکایتی نکرد و هر روز توی آن غذا میخورد.
روزها آمدند و رفتند تا اینکه روزی زن و شوهر نشسته بودند و با هم حرف میزدند، پسر کوچک آنها تکه چوبی روی زمین گذاشته بود و با چاقوی کوچکی روی آن میکوبید.
پدر پرسید: «چکار میکنی پسرم؟»
پسرک جواب داد: «میخواهم یک کاسه چوبی درست کنم تا وقتی که تو و مادر پیر شدید برایتان غذا بریزم و جلویتان بگذارم.»
روز بعد، پدر بزرگ پیر را سر میز آوردند تا همه با هم غذا بخورند.
از آن روز به بعد، اگر دست پیرمرد میلرزید و غذا را می ریخت، کسی به او حرفی نمیزد.“
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
8.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠معامله با خدا
حجتالاسلام#عالی
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛
#استغفار_امیرالمومنین
#بند_۲۰
⭐️۲۰- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ قَدَّمْتُ فِیهِ شَهْوَتِی عَلَى طَاعَتِکَ وَ آثَرْتُ فِیهِ مَحَبَّتِی عَلَى أَمْرِکَ وَ أَرْضَیْتُ نَفْسِی فِیهِ بِسَخَطِکَ إِذْ رَهَّبْتَنِی مِنْهُ بِنَهْیِکَ وَ قَدَّمْتَ إِلَیَّ فِیهِ بِأَعْذَارِکَ وَ احْتَجَجْتَ عَلَیَّ فِیهِ بِوَعِیدِکَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.
✍️بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که شهوت خود را بر طاعتت مقدم داشتم، ودوست داشتن خود را بر امر تو ترجیح دادم، و نفس خویش را با خشم تو راضی ساختم، زیرا با نهی از آن مرا ترسانده بودی و پیشاپیش راه عذر را بر من بسته بودی وبا وعده ی عذابت حجت را بر من تمام کرده بودی؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و اینگونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
❀
┏━━━━━━┓
⠀@khodemaani
┗━━━━━━┛