گفتی بگو از داس... من از گُل نوشتم
بی اختیار از غربت #کابل نوشتم
آنجا که حاشا غصهی ما را فزون کرد
داس تماشا چشم گل را شطّ خون کرد
#کابل، غزل... #کابل، غزال... اما پریشان
#کابل، چنان گیسوی دخترها پریشان
خورشیدهای شب زده، در خون دویدند
مُشتی یتیم از خیمهها بیرون دویدند
اینگونه شد که قصهای نیلی نوشتم
گفتی بگو از کوچه... از سیلی نوشتم
#احمد_بابایی
#شعر
خونِدلْ
🌹"جان" امانتی است که باید به "جانان" رساند. اگر خود ندهی، می ستانند. فاصله هلاکت و شهادت همین خیان
خامان، وطن را سفرهی کفتار کردند
ققنوسها با خون داغ، افطار کردند
#احمد_بابایی