12.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوران پهلوی چگونه تحریف شد؟
پهلوی که در زمان خودش سلاخ ترین رژیم جهان بود
Join @khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
28.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
22 تیر 98
بدون تعارف با نعیمه اسلاملو
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
زیارت عاشورا - حسین حقیقی.mp3
16.55M
🏴 زیارت عاشورای زیبا
🎙 با صدای: حسین حقیقی
⏰ زمان ۱۱ دقیقه
🔴به #کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان بپیوندید👇
Join @khorshidebineshan
مستند صوتی شنود - 09.mp3
16.73M
🎙 مستند صوتی شنود، قسمت ۹
(تجربه نزدیک به مرگ یک مسئول امنیتی در بیمارستان بقیه الله تهران)
#هرشب_یک_قسمت
🔺 تجربهگر #کتاب_شنود در پی حذف برخی قسمتها توسط ارشاد، تصمیم به روایت صوتی تجربه خود گرفته است و استاد امینیخواه مستندات روایی مرتبط با تجربه را بیان میدارد.
مروری بر نکات جلسه نهم:
🔻 تا به چیزی توجه می کردم، به آن اشراف داشتم
🔻 شیطان پرخاشگری را به او القا می کرد
🔻 عصبانیت، زمینه فعالیت شیطان
🔻 نجاست، مورد علاقه شیطان
🔻 خانهای که سگ در آن تردد دارد ،جایگاه شیطان است
🔻 تاثیر نیت مورد رضایت خداوند در زندگی
🔻 تنها راه به دست آوردن اخلاص
🔻 شیطان از ناحیه تعلقات، انسان را می زند
🔻 لباسی که حصن است.
🔻 چه می شود که انسان با وجود حالات معنوی، سقوط می کند.
🔻 گناهی که هستی انسان را بر باد میدهد
🔻 تبعات گناه مسئولین
🔻 وای به حال کسانی که به اسم اسلام، خیانت کردند.
🔻 طهارت، عامل اتصال به خدا
🔻 شیطان، مجهز به تمام علوم و شگردها
🔻 راه ورود شیطان برای هر فرد
🔻 بلاهایی که در دفع آن خدا به دادم رسید
#مستند_صوتی_شنود
🔴به #کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان بپیوندید👇
Join @khorshidebineshan
سلام شبتان مهدوی
🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید تا ان شاءالله قسمت جدید #کتابمرتضیومصطفی* تقدیم نگاه مهربانتان شود☺️👇👇👇
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 .• کتابِ مرتضی و مصطفی •. " قسمت۱۵ " |فصل هشتم : عملیات تدمر| ...💔... به دلیل فاصله
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋
.• کتابِ مرتضی و مصطفی •.
" قسمت۱۶ "
|فصل هشتم : عملیات تدمر|
...💔...
ماه رمضان بود. با سیدابراهیم رفتیم مخابرات، باطری بی سیم بگیریم. وارد ساختمان فرماندهی شدیم. سفره افطار پهن بود. سیدابراهیم رفت باتری بگیرد. سردار «غفورپوش» فرمانده وقت «سپاه نصر» آنجا مهمان بود. بچهها گفتند: «ابوعلی، بیا بشین سر سفره.» گفتم: «بچه هامون هستن، باید برگردیم.» گفتند: «حالا بیا بشین.» هم چین تا نشستم سر سفره، چشمم خورد به «ابوجعفر»، مسئول اطلاعات سپاه نصر. تا آن موقع در منطقه ندیده بودمش. او در مشهد، فرمانده پایگاه بود. علاوه بر این، بچه محل هم بودیم.
به محض این که چشم در چشم شدیم، گفت: «به .... سلام، آقای عطایی!» گوش هایم قرمز شد. آنجا همه من را به اسم افغانستانی می شناختند. جواب سلام دادم. وقتی داشتیم روبوسی می کردیم، در گوشش گفتم: «حاجی! هیس! جون مادرت هیچی نگو!» گفت: «برای چی؟» گفتم: «بعدا برات میگم.» نشستیم سر سفره.
بعد از افطار، به او گفتم: «حاجی! من اینجا به اسم افغانستانی اومدم.» گفت: «راست می گی؟» گفتم: «آره به جان خودم.» گفت: «من قضیه رو حل می کنم.» چون روی من شناخت داشت، گفت: «میای پیش ما کار کنی، بذارمت مسئول اطلاعات تیپ؟» کمی من و من کردم و گفتم: «حاجی! من با سیدابراهیم صحبت کردم. شما دیگه خودت می دونی، با حاج حیدر صحبت کن.» او رفته بود با حاج حیدر صحبت کرده بود که: «ما ابوعلی رو برای اطلاعات لازم داریم.» از این طرف شیخ محمد راضی نمی شد و می گفت: «فقط ابوعلی واسه تبلیغات خوب کار می کنه.» موضع سیدابراهیم فرق می کرد. او گفت: «خودت می دونی.» به او گفتم: «سید! تو که می دونی من هر جا هم بشه، تو رو ول نمی کنم. ما از اول با هم بودیم.» در نهایت جور نشد بروم💕.
از محل استقرار ما تا ورودی شهر تدمر حدود ۲۰ کیلومتر فاصله بود. از آنجا یک جاده مستقیم می رفت تا تدمر. در حاشیه جاده، باغات و آب موتورهای زیادی بود که با فرار مردم و عدم آبیاری، رو به خشکی می رفت. طبق طرح عملیات قرار شد از سه محور پیش روی کنیم و خودمان را به حاشیه تدمر بچسبانیم. بعد در عملیاتی دیگر، شهر تدمر را آزاد کنیم. گستردگی و وسعت منطقه، باعث شد این عملیات با حضور فاطمیون، جیش السوری و حزبالله انجام شود. محور سمت راست جاده که بعد از دشت، کوهستانی می شد، بر عهده فاطمیون بود. محور وسط که به دلیل حضور داعش در باغ ها، بیشتر درگیری داشت با حزبالله و محور سمت چپ هم که کلا دشت بود با جیش السوری. هر سه محور باید به طور هم زمان آفند کرده و پیش روی را آغاز می کردند. اگر یک محور عقب یا جلو می رفت، احتمال دور خوردن بقیه بود😥.
بعد از ریختن آتش تهیه سنگین بر سر دشمن، فرمان آغاز عملیات توسط حاج قاسم صادر شد.
پیش روی ما که در محور سمت راست جاده حرکت می کردیم، خوب بود. جیش السوری هم هم زمان با ما پیش روی کرد. بعد از گذشتن از ابرویی ۱ و ۲، در ابروی ۳ دستور توقف آمد. به علت وجود تله های انفجاری مختلف که کنار جاده اصلی و داخل باغ ها و منازل بود، سرعت حزبالله کند و عملا زمین گیر شد. با متوقف شدن بچههای حزب الله، دو محور شرقی و غربی مجبور به توقف شدند.
قرار شد نقاطی را که گرفتیم، تثبیت کنیم و منتظر بمانیم تا مرحله بعدی عملیات. تثبیت مناطق و تشکیل خطوط پدافندی، چهار روز طول کشید.
چله ی تابستان بود و هوا فوقالعاده گرم و طاقت فرسا. هیچ درخت و سایه بانی هم وجود نداشت. همه زیر نور مستقیم آفتاب بودیم. وقتی بطری آب معدنی می آوردند، یک ساعت اول خنک بود. بعد یک ساعت، بطری های خنک آب معدنی، به حدی داغ می شد، که نمی توانستی روی دست بریزی و وضو بگیری، چه رسد به این که بخوری😕.
ما در ابرویی ۳ مستقر بودیم. منطقه ای دشت مانند که بین تپه ماهورهای ۳۰، ۴۰ متری و کوه های صعب العبور قرار داشت. همه ی استحکامات، تانک ها و ماشین ها را پشت تپه مستقر کرده بودیم. روی کوه هم سنگر کمین زده بودیم تا دشمن نتواند از آنجا به ما ضربه بزند. سیدابراهیم تعدادی از بچهها را فرستاد آنجا. تردد در آن منطقه خیلی سخت بود. کمی از راه را با ماشین و بقیه را باید پیاده می رفتیم. نیرویی که در سنگر کمین بود، باید ۱۲ یا ۲۴ ساعت آنجا مستقر می شد. بعد به نیروی جدید آذوقه و آب می دادیم و این می رفت جایگزین می شد.
به دلیل گرم بودن هوا و شرایط سخت بیابان، هر ۴۸ ساعت نیروی جدید می آمد. با آمدن نیروی جدید، نیرویی که در خط تثبیتی مستقر بود، کلا عقب می کشید و کار را تحویل نیروی جدید می داد.
در این چهار شبانهروزی که آنجا بودیم، هر چهار شب داعش به ما حمله کرد؛ البته نه به قصد گرفتن. او دم و دستگاه و تجهیزات ما را دیده بود. می دانست محکم آمدیم پای کار.
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 .• کتابِ مرتضی و مصطفی •. " قسمت۱۶ " |فصل هشتم : عملیات تدمر| ...💔... ماه رمضان بود
سیدابراهیم رفت بالای سر یکی از آنها، رجز خواند و گفت: «این سرنوشت همه داعشی هاست که توی تدمر هستند، توی عراق هستند. از دست شیعه های مرتضی علی نمی تونند فرار کنند. هر کجا باشید، می گیریم پوست تون رو می کنیم. شما بچههای معاویه اید، بچههای ابن ملجم اید، بچههای شمرید. ما بچههای مرتضی علی ایم. از زیر تیغ امیرالمومنین نمی تونید فرار کنید😊. اینو یادتون نره🤨.» بعد ادامه داد: «بگو یا زینب✌️🏻.»
از جمله شهدای آن شب، برادران «مصطفی» و «مجتبی بختی» بودند. این دو به اسم افغانی آمده بودند. نام مستعار یکی شان « بشیر زمانی» و دیگری «جواد رضایی» بود. آنها خود را به عنوان پسرخاله های هم معرفی کرده بودند. تازه بعد از شهادت شان، خبردار شدیم با هم برادرند. این دو برادر داخل سنگر در بغل هم به شهادت رسیدند. یکی از آنها وکیل پایه یک دادگستری بود و دیگری فوقلیسانس حقوق می خواند.😔 پیکر آنها را با ماشین به عقب منتقل کردیم.
کمی آن طرفتر چند تا جنازه ی دشمن افتاده بود. رفتم بالای سرشان. به کمر یکی از آنها کلت ماکاروف روسی بود. کلت کوچک و جمع و جوری که خیلی طالب دارد. کلت را با غلاف از دور کمرش باز کردم و غنیمت گرفتم😄. چون باید همه یک کارها را با هماهنگی انجام می شد، رفتم پیش فرمانده لشکر، حاج حیدر و گفتم: «حاجی! این کلت رو غنیمت گرفتم.» نگاهی کرد و گفت: «باریک الله.» کلت را بهم برگرداند و گفت: «بده حفاظت نامه شو بنویسه، برو بده به فرمانده گردانت.» (یعنی سیدابراهیم).😊
بعد از گرفتن نامه، آمدم پیش سید ابراهیم و گفتم: «بیا سید! این کلت رو گرفتم دادم به حاج حیدر، حاج حیدر گفت بدم به تو. اینو ببند کمرت، فرمانده گردان هم هستی، دیگه کلاست میره بالا.😉» آنجا خیلی کلاس می دانند که طرف کلت به کمرش باشد. چون در منطقه کلت نیست، همه کلاش است. حتی خیلی از فرمانده ها هم کلت ندارند. کسانی که سلاح کمری دارند، خیلی معدود هستند. سید گفت: «نه عزیزم! باشه دست خودت.🙃» احساس کردم خوشش نمی آید کلت کمرش باشد. گفتم: «حاج حیدر گفته بدم به تو.» گفت: «خب، منم میدم به تو دیگه، هدیه از طرف من داشته باش.» هر چه اصرار کردم، قبول نکرد که نکرد. خودم آن را برداشتم و هر جا می رفتم، همراهم بود.
شب دیگر پشت بی سیم اعلام کردند دو تا از ماشین های محمول را در ابرویی ۲ زدند. بین ابرویی ۳ (محل استقرار ما) و ابرویی ۲ حدود ۲ کیلومتر فاصله بود. یکی گفت: «کی این ماشینها رو زده؟» یکی گفت: «نه، دشمن زده.» معلوم نبود چه اتفاقی افتاده بود.
ما به سمت دشمن آمده بودیم. هر آن ممکن بود دشمن از هر طرف نفوذ کند؛ از روبه رو، از سمت چپ، از سمت راست و پشت سر😥. در این گونه موارد ضریب خطا بالا می رود. معلوم نیست آن که به طرفت می آید، خودی ست یا دشمن. اینجا هم بچهها مانده بودند ماشین محمول، خودی بوده یا دشمن. اگر خورده، باز خودی زده یا دشمن. آنجا دشت بود و ما تازه وارد منطقه شده بودیم. جاده ی خاصی نداشت که راه مشخص باشد. هر کس از یک مسیر تردد می کرد. چون در عملیات های قبلی، خیلی از بچهها راه را اشتباه رفته جاده اصلی را گم می کردند، ما با بچههای تبلیغات، مسیر حرکت را هر ۱۰۰ متر به ۱۰۰ متر پرچم کوبی کرده بودیم. اگر کسی شب هم تردد داشت، با استفاده از این پرچم ها راه را گم نمی کرد.
حدود ۲۰ دقیقه پشت شبکه شلوغ شد. بلبشویی راه افتاده بود. ما نتوانستیم تشخیص بدهیم ماشین محمول را خودی زده یا دشمن، سر دوراهی گیر کردیم که چه تصمیمی بگیریم. اگر می دانستیم دشمن است، گارد می گرفتیم و آماده می شدیم، اما بدی کار اینجا بود که نمی دانستیم از کجا خوردیم😐.
به سیدابراهیم گفتم: «سید! باید یه تدبیری بکنیم و بفهمیم دشمن هست یا نه! حداقل بفهمیم اگه دشمنه، ببینیم از کدوم سمت نفوذ کرده، جلوشو بگیریم. اگر هم خودیه که بریم بگیم اونهایی که اشتباه زدن، حواسشونو جمع کنن. از این وضعیت دربیایم😕.»
...💔...
⚪️ ادامہ دارد ...
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🍃
سلام وقتتون بخیر
🔸️امام حسين عليه السلام فرمودند: نياز مردم به شما از نعمت هاى خدا بر شما است ؛ از اين نعمت افسرده و بيزار نباشيد.
مثل همیشه؛ جهت خرید بسته های معیشتی برای چند خانواده نیازمند؛ نیازمند دستان یاریگر شما هستیم »☘️
🌺💚🌺💚🌺💚🌺
از دیگر کارهای مجموعه میتوان به این موارد اشاره کرد:👇👇👇
۱. #صندوق_قرض_الحسنه_خورشیدپنهان جهت ایجاد اشتغال و توانمندسازی خانواده های نیازمند
۲. تهیه لوازم التحریر برای این عزیزان
۳. تهیه جوایز فرهنگی با طرح ایرانی اسلامی برای دانش آموزان فعال قرآنی
۴.تهیه و توزیع کتابهای مفید و انجام مسابقات فرهنگی
۵. آموزش رایگان فرزندان این خانوادهها در زمینه های قرآنی، چرتکه، زبان و کارهای هنری و توانمندسازی ایشان.
و....
🌺💚🌺💚🌺💚🌺
💚شما عزیزان میتوانید در این راه با کمکهای نقدی،نذرهای فرهنگی و یا معرفی موسسه به دیگران یاور ما باشید و لبخند بر لب امام زمانمان بنشانید💚
💚حتی فقط نفری ۱۰هزارتومان قطرههایی میشود به وسعت دریا💚
👇👇👇👇👇
۶۰۳۷۹۹۷۹۵۰۴۰۰۱۷۷
#6037997950400177
#مؤسسهنیکوکاریخورشیدپنهان را به دوستانتان معرفی کنید
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/573636754Cdcec2736d0
⚪ اطلاعات بیشتر ازطریق ایدی 👇
🆔@mahdavi255
✋پخش این بنر صدقه جاریست
سلام و عرض ادب
💝💚💝
مخاطبین باصفایی داریم که مطالب کانال را به کانالها و گروههای خودشون بازنشر میکنند. لذا بازدید برخی مطالب به هزارنفر هم میرسد.
ان شاءالله شما هم به جمع باصفاها بپیوندید و پس از مشاهده، اول پست ها رو فوروارد و سپس به سراغ دیگر کانالهاتون برید.
🌺💐🌺
این کانال را دلی زدیم و تاحالا تبلیغ وسیعی هم برایش نکردیم. تا الان هم که علیرغم مشغله فراوان مان پابرجاست بخاطر پیگیری شما مخاطبین است . پس خودتان تبلیغش کنید.