فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ درمان تَرَکِ کَفِ پا
✍ گفت و گو با استاد خیراندیش
☜【طب شیعه】
🍏 @khorshidebineshan 🌿
12.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 «شهید عباس بابایی» خلبان ایرانی که در اتاق ژنرال آمریکایی نماز خواند!
🔹شهید بابایی خاطره این نماز را اینگونه تعریف کرده بود: به ساعتم نگاه کردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و میتوانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست، همین جا نماز را میخوانم. انشاءالله تا نمازم تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشهای از اتاق رفتم و روزنامهای را که همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز شدم.
🔹در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه کنم؟ نماز را ادامه بدهم یا بشکنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه میدهم، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد.
🌷۱۵ مرداد سالروز شهادت عباس بابایی
🔴به #کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان بپیوندید👇
Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 حتما حتما گوش کنید التماس دعا🌺
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
سلام شبتان مهدوی
🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید تا ان شاءالله قسمت جدید #کتابمرتضیومصطفی* تقدیم نگاه مهربانتان شود☺️👇👇👇
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 کتابِ مرتضی و مصطفی " قسمت۱۷ " |فصل هشتم : عملیات تدمر| سیدابراهیم طرح جالبی داد. او
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋
.• کتابِ مرتضی و مصطفی •.
" قسمت۱۸ "
|فصل هشتم : عملیات تدمر|
...💔...
رفتم بالای سرش، توی آن گرما یک چفیه مشکی را کامل بسته بود دور گردنش، یک چفیه هم برای جلوگیری از ورود خاک، کشیده بود جلوی صورتش. تاریک بود و چیزی معلوم نبود. یک نور ضعیف انداختم رویش. دیدم «ذوالفقار» خودمان، «علی احمد حسینی» است که شهید شده بود. یک تیر سرگردان خورده و مغزش از پشت کاسه سرش ریخته بود بیرون.
بالای تپه در سنگرها با دشمن جنگ تن به تن بود. آنها ملیت های مختلفی داشتند؛ فارسی صحبت می کردند، پشتو صحبت می کردند، عربی صحبت می کردند، تاجیکی صحبت می کردند. حجم آتش دشمن به حدی سنگین بود که با خودم گفتم حداقل پنجاه تا شهید روی شاخش است.
درگیری تا بعد از اذان صبح ادامه پیدا کرد. با روشن شدن هوا، از حجم تیراندازی کاسته شد. با مقاومت مردانه ی بچهها دشمن نتوانست خط را بشکند و عقب نشست. آن نیروهایی هم که از ابرویی ۲ و از طرف شیار آمده بودند را زدیم قلع و قمع کردیم.
دشمن آن قدر نیرو نداشت که آن ها را در کل منطقه پخش کند. اصل کارشان این بود که با یک آتش سنگین و ایجاد رعب و وحشت، ما را مجبور به عقبنشینی کنند. اما با مقاومت بچهها موفق نشدند. همه ی نقاطی که دست مان بود، دوباره برگشت دست خودمان.
کم کم از سنگر در آمدم و رفتم جلو. پیش بینی من حداقل پنجاه تا شهید بود. وقتی آمار گرفتم کلاً سه تا شهید بیشتر نداشتیم، یک تعدادی هم مجروح.
رفتم جایی که تیربار کار گذاشته بودند را دیدم. دریایی از پوکه ریخته بود روی هم. تیربار در جنگ یک سلاح خیلی کلیدی است. حجم آتش بالایی دارد و تلفات زیادی هم می تواند بگیرد. آنها با استفاده از این پتانسیل توانسته بودند ابتکار عمل را در دست بگیرند. به نحوی که چهار تا تیربار در چهار جای مختلف روی تپه کار گذاشته بودند با نوار فشنگ غیر قابل شمارش. تیربارچی دست از روی ماشه برنداشته و دشت را شخم می زد. پوکه ها را یک جا جمع کرده بودیم. نامردها تیربارها را برده بودند.
یک جنازه جا مانده بود. از رد خون معلوم بود بقیه را کشیده اند عقب. با سیدابراهیم رفتیم بالای سر جنازه. مدارک را از جیبش درآوردیم. هویت پاکستانی داشت. بی شرف همراه خودش دستبند زیپی پلاستیکی دنده ای آورده بود. این دستبندها مخصوص گرفتن اسیر است. از دیگر لوازم همراهش یک پَکِ امدادی بود. داخل این پک، گاز استریل وکیوم شده و یک قوطی کوچک پودر سفید انعقاد خون وجود داشت. پودر انعقادی که حتی در بهداری ما هم پیدا نمی شد، چه رسد به تجهیزات انفرادی. آن را غنیمت برداشتم. وقتی به بهداری نشان دادم، گفتند از بهترین تجهیزات پزشکی است. روی تمام اینها هم آرم پرچم ترکیه خورده بود.
این بی سیم سرِشانه سید ابراهیم بود. در حال غلت زدن، با فشاری که به شاسی گوشی آمده بود، صفحه دیجیتال روی بی سیم روشن شده و به راحتی در آن ظلمات قابل رویت بود. همین طور که غلت می زدم، به سید گفتم: سید...سید... چرا بی سیمت روشنه؟ نگاهی انداخت، بی سیم را گرفت دستش و بر عکس کرد.
۵۰،۴۰ متر غلت زدیم تا افتادیم توی شیار. هیچ اتفاقی برای مان نیفتاد. بلند شدیم و شروع کردیم به دویدن. آن دو کیلومتری را که با ماشین آمده بودیم، دویدیم.
ماشین ماند همان جا. سید بی سیم اش را درآورد. او معمولا کم عصبانی می شد. اما آنجا کمی جوش آورد و پشت بی سیم داد زد: لا مصبا! کی می گه این خودیه؟ دشمنه! خط رو بگیرین. دشمن نفوذ کرده. هوشیار باشین.
بین راه خوردیم به ماشین محمول. سید رفت سراغ محمولچی و گفت: نامرد! مگه تو قرار نبود پشت سر ما بیای؟ چی شد؟
با عجز گفت: آقا سید ابراهیم! به خدا ماشینمون اینجا گیر کردتو خاک.
اول: این ماشین ها و کمک دارد و به راحتی زمسن گیر نمی شود.
دوم: بر فرض که ماشین در خاک گیر کرده بود. آنها می توانستند با بوق زدن یا تیراندازی به ما علامت بدهند که ما گیر کردیم. آن موقع ما هم توقف می کردیم و بعد از رفع مشکل ادامه می دادیم.
اما آنها بدون اعلام، ما را قال گذاشته بودند. به هرحال جای بحث نبود. من گفتم: ولش کن سید! بی خیال. همراه محمولچی و کشمکش به منطقه محل استقرارمان در ابرویی۳ آمدیم. طی مسیر، سید مرتب بی سیم می زد و به بچه ها می گفت: آقا! حواس تون باشه، محکم بگیرین که دشمن نفوذ کرده. هوشیار باشین.
حالا چه اتفاقی افتاده بود؟ دشمن با نفوذ به ابرویی ۲ طی یک عملیات ایذایی، تعدادی از بچه های مستقر در آنجا را شهید کرده و خط را دست گرفته بود. دو تا از ماشین های ما که داشتند از آنجا رد می شدند، هدف قرار می گیرند. بچه ها حق داشتند بگویند اینها را خودی زده. چرا که ابرویی ۲ خط ما بود و کسی خبر نداشت دشمن آنجا را گرفته است. لذا همه به اشتباه افتاده بودند.
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 .• کتابِ مرتضی و مصطفی •. " قسمت۱۸ " |فصل هشتم : عملیات تدمر| ...💔... رفتم بالای سر
بین ابرویی ۲و۳ تپه هایی به هم پیوسته بود. این پیوستگی در یک نقطه تمام می شد. اینجا یک شیار و آبراه بین دو تا تپه وجود داشت که زمان بارندگی، آب در این شیار جاری می شد. وقتی ما منطقه را گرفتیم، برای جلوگیری از نفوذ احتمالی ماشین دشمن و یا حمله انتحاری، بچه های مهندسی جلوی این شیار را خاکریز زدند.
وقتی به سیدابراهیم جواب مثبت دادم، گفت: «خوبه، حالا گوش کن ببین چی میگم. موقعیت دکتر درویش رو بلدی؟» «دکتر درویش» روز قبل در خاکریز شیار بین دو تپه مجروح شده بود. اسم آنجا را گذاشته بودیم موقعیت دکتر درویش. گفتم: «ها! روبه رومه، دارم می بینم.» سید گفت: «دشمن از توی شیار نفوذ کرده، داره از اون جا نیرو وارد می کنه، از بچههای خودی هم هیچکس اونجا نیست. شما یه خشاب رسام بزن توی دهنه شیار، متوجه میشی چی می گم؟ منم پشت بی سیم اعلام می کنم ابوعلی به هر طرف تیراندازی کرد، همه به همون طرف تیراندازی کنن.» سیدابراهیم جهت دشمن را تشخیص داده بود و در نظر داشت آتش خودی را روی آنجا هدایت کند. به این کار «هدایت آتش» می گویند.
ما نمی دانستیم دشمن از کدام طرف آمده و سمت خودی کدام است، به همین خاطر هیچ کس تیراندازی نمی کرد. با تشخیص به موقع و تدبیر سید، ما از آن مخمصه و بهم ریختگی خارج می شدیم.
بچهها صدای سیدابراهیم را از پشت بی سیم شنیدند. ترس برشان داشت. آتش دشمن سنگین بود و ما پشت خاکریز به نوعی مخفی شده بودیم. می گفتند: «نه ابوعلی! تیراندازی نکنی، موقعیت مون لو می ره.» گفتم: «بابا! موقعیت چی مون لو می ره؟ ما الان با دشمن درگیر شدیم.» گفتند: «نه! تیراندازی نکن.»
فقط ۴ نفر با من همراه بودند. بقیه فاز منفی می دادند. هی می گفتند: «ابوعلی! دور خوردیم! تا اسیر نشدیم، بیا از این پشت بریم!» بدجوری روی اعصاب بودند. می گفتم: «بابا، پدرت خوب، مادرت خوب، بچهها جلو درگیرند، دارن تیکه پاره می شن. ما اینجا باید دشمن رو بزنیم.» هر چه گفتم فایده نداشت. با حالی که آنها داشتند، احساس کردم اگر الان تیراندازی کنم، ممکن است از پشت من را بزنند. تاریک بود و این همه تیر و گلوله. در آن شلوغ پلوغی چیزی مشخص نمی شد. همچین ماجراهایی توی منطقه خیلی نادر بود، ولی بود.
پشت بی سیم صدای سیدابراهیم درآمد و گفت: «چی کار می کنی ابوعلی؟ بزن دیگه!» گفتم: «چند لحظه صبر کن.» اسلحه را برداشتم، خودم را از سر خاکریز انداختم پایین. بیرون آن خاکریز U شکل ۱۰، ۱۵ متر غلت زدم، رفتم پشت خاکریز کوچکی که کمی آن طرف تر بود و نیم متر ارتفاع داشت. به سید گفتم: «سید! آماده ای؟» گفت: «آره، بزن.» پشت بی سیم اعلام کرد: «الان ابوعلی می خواد با رسام رگبار بزنه به طرف دشمن. هر کس رگبار رسام و علائم رو می بینه، به همون سمت تیراندازی کنه.»
...💔...
⚪️ ادامہ دارد ...
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
Farahmand-Doaa-Ahd_SoftGozar.com.mp3
9.72M
🌺
═══✼🍃🌹🍃✼═══
دعای عهد کم حجم
✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان #حضـــرتصاحـــبالـــزمانعج🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋
🌹 #سلام_بر_حسین_علیهالسلام 🌹
🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @khorshidebineshan