eitaa logo
مجله تربیتی خورشید بی نشان
796 دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
5.8هزار ویدیو
355 فایل
ارتباط با مدیر کانال @mahdavi255
مشاهده در ایتا
دانلود
13.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خواب عجیب سید حسن نصرالله در سال ۱۹۷۷ که محقق شد و ان شالله بقیه اش هم به زودی محقق خواهد شد سید اینجا فارسی از رویایی که می‌بیند حرف میزند چقدر زیبا تعریف میکند و چقدر زیبا از پیش بینی شوکه کننده ای که وقتی جوان بوده برایش گفته اند، میگوید و چقدر دقیق تا به اینجای کار هرچه سید در آن رویا در جوانی دیده بوده محقق شده است ان شالله بقیه اش هم محقق شود.... 📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇 ╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮ @khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗯من در آمریکا زندگی خوب و خوشی داشتم اما همه لذات آمریکا را سه طلاقه کردم 📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇 ╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮ @khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا ما عیدا خونه رو تمیز میکنیم؟🤔 😂😂 📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇 ╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮ @khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5825507015375458709.mp3
4.48M
🎙 👤 استاد 📝 اولویت بندی در زندگی زناشویی در دوران عقد و پس از عقد   📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇 ╭┅🍃🌺🌸🌺🍃┅╮ @khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
15.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به یاد سردار دلها... 📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇 ╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮ @khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عضویت یک دختر کلاس دهمی در گروهک تروریستی کردی پاک ... مستند 🔸دوشنبه 6 اسفند ساعت 22 از شبکه مستند 🔴 به زودی از سایر شبکه های سیما 📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇 ╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮ @khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ علائم نفوذ شیطان ⚠️ ⛔️ کلیپ بسیار مهم و توصیه شده ⛔️ 🎙 سخنرانی استاد مسعود عالی  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇 ╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮ @khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 بخدا ما صاحب داریم 🎙 خاطره جذاب و تکان دهنده از استاد قرائتی 📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇 ╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮ @khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
www.aeenzendegi.ir-mahdioon-jalaseh1.mp3
20.81M
. 🟣خانواده موفق 🌹 💠قسمت اول 📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇 ╭┅🍃🌺🌸🌺🍃┅╮ @khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🧠 محققان دانشگاه ویسکانسین: مغز بر اثر کم‌خوابی خودش را می‌خورد 🔸محققان دانشگاه ویسکانسین با مطالعه روی مغز موش‌ها نشان داده‌اند مغز حین خواب برخی حالت‌های خود را تغییر می‌دهد تا محصولات جانبی سمی فعالیت عصبی باقی‌مانده در طول روز را از بین ببرد اما اگر مغز با کم‌خوابی مزمن دست‌وپنجه نرم کند، این فرایند بازهم انجام می‌شود و ممکن است نورون‌ها و اتصالات سیناپسی را از بین ببرد. 🔸پیش‌ازاین تصور می‌شد این فرایند زمانی رخ می‌دهد که می‌خوابیم تا فرسودگی‌های عصبی روز را از بین ببریم اما تحقیق دانشمندان نشان داد همین اتفاق می‌تواند زمانی که شما با بی‌خوابی مزمن روبه‌رو هستید، نیز در مغز رخ می‌دهد؛ مسئله اینجاست که در این فرایند مغز اقدام به خودخوری و آسیب‌ به خود می‌کند. 📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇 ╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮ @khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
7.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ ابوموسی ✅ بوموسو اسم درست جزیره‌مون اینه! اینقدر تکرار می‌کنیم که امارات دیگه گنده گویی نکنه! 📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇 ╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮ @khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
📕رمان 🔻قسمت پنجاه و چهارم ▫️لحنش به‌قدری با محبت بود که بی‌اختیار به سمتش چرخیدم؛ شاید برای دلخوش کردن من به زحمت لبخندی زد و با مهربانی نجوا کرد: «خوشبختی حق شماست. نذارید این حق رو هیچکس ازتون بگیره، حتی به‌خاطر زینب، این حق رو از خودتون نگیرید!» ▪️سپس از کنارم بلند شد، با متانت چند قدم زد، دوباره روبرویم ایستاد و احساسش را بی‌ریا عیان کرد: «بدون در نظر گرفتن زینب، ببینید می‌تونید من رو قبول کنید؟» ▫️از نگاه سرگردانم اوج پریشانی‌ام را حس کرد و فهمیده بود نمی‌توانم به همراهی‌اش اطمینان کنم که با حالتی مصمم ضمانت داد: «می‌دونم شما تو زندگی قبلی‌تون تجربۀ تلخی داشتید اما من قول میدم نذارم تو زندگی با من اذیت بشید.» ▪️برای نخستین بار هر دو در چشمان همدیگر خیره مانده و من می‌دیدم برای گفتن هر کلمه چه عذابی می‌کشد که تلاش می‌کرد لبخند بزند و روی چشمانش را پرده‌ای از اشک گرفته بود. ▫️مرتب پلک می‌زد تا دربرابر هجوم گریه مقاومت کند و عوضِ اشک، عشق فاطمه از آسمان چشمانش بی‌دریغ می‌بارید. ▪️می‌فهمیدم تنها به خاطر زینب می‌خواهد عشقش را قربانی کند و برای راضی کردن دل من ناشیانه تقلا می‌کرد که کلافه از جا بلند شدم. ▪️نه محتاج محبتش بودم نه وجدانم قبول می‌کرد این دختر معصوم را رها کنم که قاطعانه تکلیفش را مشخص کردم: «شما هر وقت بخواید می‌تونید زینب رو بیارید پیش من، هر چند روز دلش بخواد می‌تونه اینجا بمونه اما من نمی‌تونم با شما ازدواج کنم.» ▫️دیگر منتظر پاسخش نماندم و زینب هم با من از جا بلند شده بود که دستش را گرفتم، سمت پله‌ها به راه افتادم و کلام بلند مهدی جانم را به آتش کشید: «گفتم فقط منو ببین! بازم که میگی زینب!» ▪️با عصبانیت به سمتش چرخیدم؛ در برابر آیینه دل‌شکستۀ چشمانش نشد صبوری کنم و غم مانده روی قلبم را با نفس‌هایی خسته نشانش دادم: «من فقط تو رو می‌بینم که هیچ احساسی به من نداری!» ▫️نگاه زینب به من بود که شاید تا این لحظه ناراحتی‌ام را ندیده بود و مهدی برای دخترش حاضر بود به هر آب و آتشی بزند که قدمی به سمتم آمد و مردانه تمنا کرد: «اگه خودم رو قبول داری، برای احساسم به من فرصت بده!» ▪️در تاریکی حیاط و نور ملایم مهتابی، چشمانش شبیه دریا شده و صداقت در کلماتش موج می‌زد: «انتظار نداشته باش انقدر زود بتونم با شرایط جدید کنار بیام ولی قول میدم یه کاری کنم که همیشه آرامش داشته باشی!» ▫️در برابر نجابت نگاه و حرارت لحن گرمش، برای گفتن هر حرفی کلمه کم آورده بودم و او برایم سنگ تمام می‌گذاشت: «من مرتب مأموریت میام عراق، بعضی‌وقتا هم میرم سوریه و لبنان اما بیشتر عراق هستم. برای اینکه شما راحت باشید منم میام همینجا زندگی می‌کنم، اینجوری خودم هم بیشتر پیش زینب هستم. تو بغداد خونه می‌گیریم که خیلی از پدر و مادرتون دور نباشید.» ▪️او می‌گفت و هر کلامش شبیه قطرات باران، زمین خشک قلبم را نرم می‌کرد و باز پای دلم می‌لنگید و می‌ترسیدم هرگز نتواند عاشقم شود. ▫️سفرشان برای زیارت عتبات، چند روز طول کشید و در تمام این مدت، او با زینب هر روز برای دیدارم تا فلوجه می‌آمد. ▫️ساعت‌هاصحبت می‌کردتاشخصیتش را بهتربشناسم و می‌دیدم چه زجری می‌کشدتا داغ مصیبت فاطمه راپشت لبخندهایی نیمه‌جان پنهان کندمبادا باز پشیمان شوم و خبر نداشت من هر بار که چشمانش را می‌بینم، عشق قدیمی در قلبم تازه‌تر می‌شود. ▪️شب نیمۀ شعبان دیگردست خالی به دیدارم نیامدوازبازارکربلا،چادرحریرسفیدی سوغات آورده بودوسرانجام من باهمین چادرتبرک،پای سفرۀ عقدش درحرم کاظمین نشستم. ▫️از آن روزی که عقدم باعامربه هم خورد،هربار واردحرم می‌شدم خاطرات تلخ عامر،حال خوش زیارتم را به هم می‌زدوحالامهدی باصورت جذاب وچشمان مهربان ونگاه نجیبش کنارم نشسته بودتازیباترین تصویر زندگی‌ام درهمین حرم جان بگیرد. ▪️ساعتی به اذان مغرب۲۵ماه شعبان،خطبۀ عقد ما در صحن باصفای کاظمین قرائت شدوتنهاخدامی‌داند در دلم چه غوغایی بودکه میان خطبه یک لحظه نگاهم درچشمان مهدی نشست ودیدم نگاهش جایی دور از من،گم شده وگرهِ گریه،تاروپودمژگانش رابه هم بافته است. ▫️می‌دانستم حسرت حضور فاطمه،جانش رابه آتش کشیده و اونمی‌خواست دل من بشکندکه به رویم خندیدوچه خنده‌ای که همزمان قطره اشکی ازگوشه چشمانش چکید. ▪️صوت صلوات که درفضا پیچید،باورکردم مَحرم مهدی شدم وهنوزبرای لمس احساسش آماده نبودم که دستم رامیان انگشتان گرمش گرفت تاحلقه ازدواج‌مان رادستم کند. ▫️نگاه مهربانش به چشمانم بودومی‌خواست فقط شریک شادی‌هایش باشم که ازبین هزارغم نهفته درنفس‌هایش،باکلام شیرینش کام دلم راطعم عسل کرد:«ممنونم که قبول کردی،ان‌شاءالله شرمندت نشم.».. 📖 ادامه دارد.. ✍️ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇 ╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮ @khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈