38.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان #حضـــرتصاحـــبالـــزمان(عج)🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋
🌹#سلام_بر_حسین_علیهالسلام 🌹
🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @khorshidebineshan
1203bc1277-5b22cbcec2fbb8f5008b7623.mp3
1.52M
═══✼🍃🌹🍃✼═══
دعای عهد کم حجم
✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
💥وصف پرهیزکاران
#نهج_البلاغه
🌸 إِنْ صَمَتَ لَمْ یَغُمَّهُ صَمْتُهُ، وَ إِنْ ضَحِکَ لَمْ یَعْلُ صَوْتُهُ، وَ إِنْ بُغِیَ عَلَیْهِ صَبَرَ حَتَّى یَکُونَ اللّهُ هُوَ الَّذِی یَنْتَقِمُ لَهُ
💠هر گاه سکوت کند سکوتش وى را غمگین نمى سازد واگر بخندد صدایش به قهقهه بلند نمى شود، و هر گاه به او ستمى شود (حتى الامکان) صبر مى کند تا خدا انتقامش را بگیرد»
📚#خطبه_193
🕊 #نهج_البلاغه ای شویم
@khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
#نهج_البلاغه
«مال با هزینه کردن کاستى مى گیرد در حالى که علم، با انفاق افزون مى گردد»
📚 #حکمت ۱۴۶
🕊 #نهج_البلاغه ای شویم
@khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
💢سفر به آینده تاریخ ۳۱💢
#داستان_مهدوی
#قسمت_سی_و_یکم
پیش به سوی کوفه
آیا تاکنون نام "سیدحَسَنی" را شنیده ای؟
او از فرزندان امام حسن (علیه السلام) است که در "خراسان" قیام می کند ومردم را به یاری امام زمان دعوت می کند.✊
سیدحسنی شنیده است که کوفه در تصرّف سُفیانی است برای همین با لشکر خود به سمت کوفه حرکت کرده تا سفیانی را شکست دهد وکوفه را آزاد کند.
او پرچم هایی به رنگ سیاه 🏴 برای لشکر خود انتخاب می کند و با دوازده هزار نفر به سمت کوفه به پیش می تازد.
وقتی این خبر به سفیانی می رسد از کوفه بیرون می رود واین شهر به تصرّف سیدحسنی در می آید.😊
فرار سفیانی از کوفه، یک تاکتیک نظامی است؛ زیرا هدف اصلی او جنگ با امام زمان است، برای همین او می خواهد قوای خود را برای آن جنگ اصلی نگاه دارد.😔
هنوز به کوفه نرسیده ایم که خبر فتح کوفه به دست سیدحسنی به ما می رسد.😊
حالا دیگر لشکر حق به راحتی می تواند وارد این شهر شود.
خیلی دلم می خواهد مسجد کوفه 🕌 را ببینم.
لحظه شماری می کنم تا هر چه زودتر وارد کوفه شویم؛ امّا لشکر متوقّف می شود.
به راستی چه خبر است؟
امام دستور داده اند که لشکر، همین جا بیرون کوفه متوقف شود.
آن طرف را نگاه کن❗️
سیدحسنی با یاران خود به سمت ما می آیند. او خدمت امام می رسد وعرض سلام وادب می کند🙏.
او به مولای خود، اعتقاد محکمی دارد؛ امّا برای اینکه یقین یاران او زیادتر شود، خطاب به امام می گوید: "اگر شما مهدی آل محمّد هستید، نشانه های امامت را به ما نشان بدهید".👌
شاید بگویی نشانه های امامت دیگر چیست؟
منظور سیدحسنی، عصای موسی (علیه السلام) وانگشتر وعمامه پیامبر اسلام است.
امام زمان تمام آنچه را سیدحسنی تقاضا کرده است به او نشان می دهد.😊
سیدحسنی فریاد می زند: الله أکبر، الله أکبر.
همه نگاه می کنند، او پیشانی امام را می بوسد❤️
وبعد چنین می گوید: "ای فرزند رسول خدا❗️ من می خواهم با شما بیعت کنم"🤝
سیدحسنی با امام بیعت کرده و پیمان یاری می بندد. وقتی یاران او این صحنه را می بینند، آنها نیز با امام بیعت می کنند✋
دیگر وقت آن رسیده است که امام وارد شهر کوفه شود.
یاران امام در مسجد کوفه مستقر شده و در جای جای این مسجد خیمه به پا می کنند.
امشب اوّلین شبی🌙 است که لشکریان امام به مسجد کوفه آمده اند، آنها تا صبح مشغول راز ونیاز با خدای مهربان می شوند.🤲
آیا می دانی خواندن نماز مستحبی در این مسجد به اندازه ثواب یک عُمره (سفر زیارتی خانه خدا) است.🤔
چند روز می گذرد...
خبردار می شویم که امام همراه با گروهی از یاران خود به سمت بیابان های اطراف کوفه می روند. پس ما نیز همراه آنان می رویم تا ببینیم چه خبر است.
بعد از مدّتی راه پیمایی، امام در وسط بیابان می ایستد وبه یاران خود دستور می دهد تا در زمین گودالی بکنند.
بعد از مدتّی، همه متوجّه چیز عجیبی می شوند. نگاه کن، دوازده هزار سلاح، آن هم در دل خاک❗️😳
آری، این ها اسلحه هایی است که خدا❤️ برای امام ویاران او آماده کرده است.
امام به یاران خود دستور می دهد تا این اسلحه ها را به شهر کوفه ببرند و در میان لشکریان تقسیم کنند. یاران همه اسلحه ها را برداشته وبه سوی کوفه باز می گردند.
✍تنظیم شده در واحد تحقیق و پژوهش
🔚#ادامه_دارد
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
✅#خورشید_بی_نشان را در ایتا دنبال نمایید👇:
@khorshidebineshan
💡 یه فرمول برا اینکه امام زمان به دیدنمون بیاد ‼️
🌷آیت الله مجتبی تهرانی(ره):
🔅پدرم از عبدالکریم کفاش پرسیده
بود چرا امام زمـان علیه السلام به
دیدن تو میآید؟
🔅سـید عبدالکریم جواب داده بود: حـضرت به مـن فرمود: چون تـو #نفـــــس را کنار زدهای من به دیـدارت میآیم.
🔸یوسف گمگشته هرگز سوی کنعان برنگشت
🔸همچو یعقوب از پی او باید از کنعان گذشت
⭕️ کاش کسی در دهن دولت میزد!
برای دولتمردان تنها ۳۰ درصد از متن برجام تفهیم شده بود.
افایتیاف بدون سر و صدا پذیرفته شده بود.
حالا بی سر و صدا برای "مشارکت فعال در اجرای برنامهها و تعهدات جهانی به ویژه اهداف توسعه پایدار و آموزش ۲۰۳۰" درخواست بودجه شده!
این ۷ ماه بخیر بگذره!
✍ •محمد/پاداش•
✍️بیداری ملت
@bidariymelat
مجله تربیتی خورشید بی نشان
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ #از_روزی_که_رفتی #فصـل_چهارم #قسمت_هفتاد_پنج مقابل پدرش نشست. حرفهایش را بالا و پای
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#فصـل_چهارم
#قسمت_هفتاد_شش
میدونی وقتی مهمون میاد چه شکلیه؟ میدونی اونها خدایی دارن که هیچ وقت نمیذاره کم بیارن؟ هیچ وقت پدر نبودی! وگرنه زینب سادات بهترین انتخاب برای همسری هست. کفش آهنی پوشیدم برای به دست آوردنش و هرگز نمیذارم جلوم رو بگیرید.
زینب سادات مشغول مرتب کردن پرونده ها بود که سرپرستار پرسید: امروز دکتر زند دیر کرده! نگفته کی میاد؟
زینب سادات متعجب به او نگاه کرد.بعد با دست خودش را نشان داد و پرسید: به من؟
سرپرستار: آره دیگه. یک زنگ بهش بزن بپرس.خوشش نمیاد بهش زنگ بزنیم هی.من یک بار زنگ زدم جواب نداد.
زینب سادات:خب چرا من زنگ بزنم.
پوزخند سرپرستار برایش عجیب بود اما حرفی که زد، عجیب تر.
سرپرستار: آقای دکتر گفتن که پسرخاله دختر خاله هستین. حالا بهش زنگ بزن.
زینب سادات لب گزید و کمی بعد گفت: شماره ایشونو ندارم.
نگاه سرپرستار عجیب شد و بعد از داخل موبایلش شماره را خواند و زینب سادات با تلفن همراهش شماره گرفت و به بوق هایش گوش داد.
احسان که عصبی از دفتر امیر بیرون زده بود، با اوقات تلخی، تلفن را از جیب کتش بیرون آورد و شماره ناشناس را نگاه کرد. اول خواست جواب
ندهد اما بعد تصمیمش عوض شد و عصبانیتش را سر کسی که نمیدانست کیست، خالی کرد: بله؟چیه هی زنگ میزنی؟
زینب سادات ترسید.لبش لرزید.صدایش آرام بود وقتی حرف زد: سلام آقای دکتر. ببخشید مزاحم شدم، کی بیمارستان تشریف میارید؟
اشک زینب سادات پشت پلکش بود. تمنای بارش داشت، اما جلوی همکارانش که نگاهشان میخ او بود، حفظ ظاهر کرد.
احسان با شنیدن صدای پشت خط،ایستاد. صدایی که حال خرابش مرهم بود.با شک گفت: زینب؟ یعنی زینب خانم شمایید؟
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 #کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان 🍒
@khorshidebineshan
⭕️ برای رفتن به پارت اول رمان 😍👇
https://eitaa.com/khorshidebineshan/13294
📗
📙📗
📗📙📗