eitaa logo
مجله تربیتی خورشید بی نشان
797 دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
5.8هزار ویدیو
355 فایل
ارتباط با مدیر کانال @mahdavi255
مشاهده در ایتا
دانلود
24.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بالایی، جواب زیبایی به این متوهم همه چیز دان پایینی داد👌😁 اگر برخی از ما مردم جهل نداشته باشیم امثال این یارو پایینیه توی جامعه، درب دکون و مغازه شون بسته میشه 😉 ‌‌‎📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇 ╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮ @khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
16.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🩸 بازی پرونده ای راز مرگ‌های دارالفنون 🩸 ⏳ سفر به دل تاریخ با یک بازی معمایی، برای کشف راز مرگ معلمان دارالفنون ❓ چه کسانی میخواهند مانع اقدامات امیرکبیر، برای پیشرفت علمی ایران شوند؟ 📰 در روزنامه وقایع اتفاقیه، خبری از قتل عمد نیست، اما وقتی نامه امیرکبیر به دست ماموران خفیه می‌رسد، راز مرگ معلمان برملا می‌گردد! 🔍 قاتل را شناسایی کنید تا تاریخِ استعمار، دوباره تکرار نشود. ❇️ این بازی برای دانش‌آموزان و طراحی شده‌است. 📍جزئیات بیشتر جهت دریافت بازی:👇 🆔https://eitaa.com/babazi_to/845 🔆 بابازی، باشگاه نوآوران بازی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📕رمان 🔻قسمت چهل و چهارم ▫️نورالهدی مضطرب به من نگاه می‌کرد و تمام قلب من پیش زینب بود که بلاخره آرام گرفته بود و مهدی که نمی‌دانستم خبر شهادت همسرش با جانش چه می‌کند. ▪️مقابل ادارۀ پزشکی قانونی، مثل بیمارستان چندان شلوغ نبود؛ شاید هنوز خانواده‌ها به اینجا نرسیده بودند و از همین میان خیابان، نفس مهدی گرفت که سرعت ماشین را کم کرد‌ و انگار جرأت نزدیک شدن نداشت. ▪️چیزی تا غروب نمانده بود؛ سرخی آسمان، غم پاشیده در هوای کرمان را بیشتر به رخ می‌کشید و می‌خواستم دست دلش را بگیرم که بلاخره لب از لب باز کردم:«می‌خواید من برم؟» ▫️ماشین را حاشیۀ خیابان متوقف کرد، به سمتم چرخید و تا دید زینب در آغوشم خوابش برده است، زیر لب پاسخ داد: «خودم میرم.» و شاید دیگر نمی‌توانست یک لحظه بی‌خبر بماند که در را گشود و با قدم‌هایی بی‌رمق به سمت ورودی اداره به راه افتاد. ▪️چند نفر مقابل در شیشه‌ای اداره ایستاده و مهدی انگار در حال جان دادن بود که مدام به سمت در می‌رفت و دوباره برمی‌گشت. ▫️نگاه من و نورالهدی با دلواپسی دور مهدی می‌گشت و حرفی که در دل من بود، بر زبان او جاری شد: «چرا الان باید اونو می‌دیدیم؟» ▪️انگار سرنوشت کاری جز کشتن دل من نداشت که دوباره او را سر راهم قرار داده بود و اینبار چه ملاقات تلخی که عشق او از دستش رفته و دخترش روی دستانم مانده بود و می‌دیدم برای یک لحظه دیدن همسرش، جانش به گلو رسیده است. ▫️نورالهدی پنجره را پایین کشیده بود تا بهتر ببیند و با دلشوره پیشنهاد داد: «ای کاش خودمون بهش بگیم، بدجوری داره عذاب می‌کشه!» و هنوز کلامش به آخر نرسیده بود که دیدم مهدی همانجا مقابل در، روی زمین نشست و با هر دو دستش سرش را گرفت. ▪️نورالهدی بی‌اختیار و بی‌ملاحظه زینب که در خوابی سبک فرو رفته بود، صدایش به گریه بلند شد و من بی‌هوا دلم از قفس سینه پرید که با عجله بچه را روی صندلی خواباندم و به سرعت در را گشودم. ▫️قلبم فرمان می‌داد به فریادش برسم و مغزم از کار افتاده بود که بی‌اراده به سمتش می‌دویدم و انگار جان از تن او رفته بود که کوچکترین تکانی نمی‌خورد. ▪️بالای سرش رسیدم و احساس کردم جان از کالبدش رفته است که رنگ دستانش سفید شده و شنیدم با هر نفس، نام "فاطمه" را زمزمه می‌کند. ▫️مردم پشت در جمع شده و لیستی که همان لحظه روی شیشه قرار گرفته بود، می‌خواندند و تازه دیدم این کاغذ، مشخصات شهدایی است که به پزشکی قانونی رسیده‌اند. ▪️تمام شهدا با ویژگی‌های ظاهری و رنگ لباس مشخص شده بودند و شاید از کلمات نوشته شده در ردیف ۱۸ همسرش را شناخته بود: "چادر و روسری مشکی، مانتوی سبز با گل‌های سفید، ژاکت طوسی دستباف، کفش مشکی سایز ۳۸" ▫️به سمتش برگشتم و دیدم از روی زمین بلند شده و به زحمت خودش را به سمت ماشین می‌کشد. ▪️انگار سنگینی تمام مصیبت‌های عالم روی دلش بود که شانه‌هایش خم شده بود، قدم‌هایش زمین را زخم می‌کرد و مثل کسی که تمام استخوان‌هایش شکسته باشد، به سختی سوار شد. ▫️به سرعت خودم را به ماشین رساندم و حالا که زینب خوابش برده بود، دیگر دلیلی نداشت همراهش باشیم که نورالهدی از ماشین پیاده شد و او از پشت شیشه با چشمانی بی‌جان فقط نگاه‌مان می‌کرد. ▪️نه نوری به نگاهش مانده بود، نه قطره اشکی می‌چکیدوفقط انگار به زحمت زنده بودکه آهسته شیشه راپایین کشیدولب‌های خشکش را به سختی تکان داد:«من تو این شهر کسی رو نمیشناسم جزشما.» ▫️ازنگاهش غربت می‌چکید و کار ناتمامی داشت که بانفس‌هایی بریده تمناکرد:«من امشب همینجامی‌مونم،می‌خوام فاطمه روببینم.میشه زینب رو باخودتون ببرید؟» ▪️من و نورالهدی متحیرمانده بودیم و اوبه هوای رفاقت با ابوزینب به ما اعتمادداشت که بالحنی غرق غم سوال کرد:«امشب کجایید؟» ▫️باکاروانی از زائران عراقی آمده بودیم وبنابودامشب دریک حسینیه بمانیم امامی‌ترسیدم زینب دور ازپدرومادرش بی‌تابی کندونورالهدی می‌دانست مهدی چه حالی داردکه بلافاصله پذیرفت:«یه حسینیه هست،قرار بودبریم اونجا،زینب رو هم باخودمون می‌بریم.» ▪️همینکه فهمیدمی‌تواندامشب باعزیزدلش خلوت کند،نگاهش قرارگرفت وصدایش از سدبغض به‌سختی ردمیشد: «می‌رسونم‌تون.» ▫️هردوسوارشدیم امامهدی مثل اینکه تکه‌ای ازجانش جامانده باشد دلش نمی‌آمدحرکت کندکه با غصه به ساختمان پزشکی قانونی نگاه می‌کردوسرانجام با هزارحسرت به راه افتاد و تا رسیدن به حسینیه حتی یک قطره اشک ازچشمانش نچکید. ▪️زینب هنوزخواب بود،آهسته درآغوشم گرفتم وبه آرامی ازماشین پیاده شدم که لحن مصیبت‌زده مهدی درگوشم نشست:«فرداصبح میام..»ودیگرطاقت نداشت که منتظرپاسخ ما نماندونالۀ گریه‌هایش قلبم رامتلاشی کرد.. 📖 ادامه دارد.. ✍️ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇 ╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮ @khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🔴شنیدم که تومن ایران در برابر دلار به پایین‌ترین حد خودش رسیده، بخاطر همین خوشحال شدم و به همسرم گفتم: این فرصت خوبیه که نباید از دست داد؛ من میرم صرافی تا تو سفر بعدی به ایران سود ببریم! به صرافی که رسیدم شلوغ بود، صرافی رو می‌شناختم صدا زدم و گفتم: «عجله کن، تومن سقوط کرده و ناک‌اوت شده، اما اون با لبخندی آروم جواب داد: آره، ولی صبر کن نوبتت بشه! درحالی که منتظر بودم، پیرمرد پنجاه‌و‌چند ساله با ظاهری متین و باوقار ، با تسبیحی از تربت کربلا و چشم‌هایی پر از آرامش عمیق، رو به من کرد؛ ناگهان قطره اشکی روی صورتش جاری شد و با صدایی آهسته اما دردناک گفت: پسرم این حرفی که زدی دلم رو شکست.. خجالت کشیدم، با تردید ازش پرسیدم: چرا حاجی؟ با چشمایی که انگار همه حکمت زمان رو توی خودشون جا داده بودن بهم نگاه کرد، بعد ازم پرسید: تو شیعه هستی؟ سریع جواب دادم بله البته که هستم! سرش رو با ناراحتی تکون داد و گفت: گویا اونطور که باید به زیارت عاشورا فکر نکردی... چجوری می‌تونی از فروپاشی واحد پول کشوری که پرچم تشیع رو یدک می‌کشه و مردمش بخاطر موقعیتش در مقابله با استکبار و بی‌عدالتی دارن تاوان محاصره و دشمنی با ظالمان جهان رو میدن خوشحال باشی؟ یه لحظه سکوت کردم، بعد پرسیدم: ربط زیارت عاشورا به این موضوع چیه؟ لبخند غمگینی زد و گفت: مگه توی زیارت حسین علیه السلام نگفتی: إِنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ (من با هرکس که دوست شماست دوستم و با هرکس که در جنگ با شماست دشمنم و می‌جنگم)؟ پس چطور می‌تونی از تضعیف اقتصاد کشوری که در کنار مظلومان جهان ایستاده، و در دفاع از خون بچه‌های عراق و سوریه قیام کرده، خوشحال باشی؟ کشوری که خون سردار سلیمانی رو برای سرزمین ما فدیه داد تا زن و ناموس ما پایمال نشه! یهو سکوت تو جمع حکمفرما شد. بعد با صدایی پر از اراده ادامه داد: من فقط محصولات ایرانی می‌خرم و از حمایت از اقتصاد کشورهایی که با اسرائیل عادی سازی کردن امتناع می‌کنم، چون به ازای هر یک درهم که به اقتصاد اونا وارد بشه تبدیل به گلوله‌ای میشه که به سر بچه‌های یمن، سوریه و عراق و... شلیک میشه. سرم رو پایین انداختم، شرمنده از شادی بی‌جا... تومن سقوط نکرده، ما بودیم که تو امتحان افتادیم و تومن رو شرمنده کردیم..!» ✍صادق العسگری(بیش از سیصد هزار بازدید در شبکه ایکس، توییتر) 📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇 ╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮ @khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
سردار شهید قاسم سلیمانی: دست و بدانید اگر هم باشید ولی نیت شما مردم باشد، می بینید چقدر با و عظمت شما را در می گیرد. به وقت🥀 ❤️ 📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇 ╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮ @khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان 🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋 🌹 🌹 🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @khorshidebineshan
Farahmand-Doaa-Ahd_SoftGozar.com.mp3
9.72M
🌺 ═══✼🍃🌹🍃✼═══ دعای عهد کم حجم ✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
❣️ بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ ❣️ ⭐️اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ ⭐️و رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ ⭐️و رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُور ⭐️و مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ ⭐️و رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ ⭐️و مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ ⭐️و رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ ⭐️والْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ ⭐️اللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ ⭐️و بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ ⭐️و مُلْکِکَ الْقَدیمِ یا حَىُّ یا قَیُّومُ ⭐️أسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ ⭐️و بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ ⭐️یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ ⭐️و یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ ⭐️و یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ ⭐️یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ ⭐️یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. ⭐️اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ ⭐️صلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ ⭐️عنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ ⭐️فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها ⭐️سهْلِها وَ جَبَلِها ⭐️و بَرِّها وَ بَحْرِها ⭐️و عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ ⭐️و مِدادَ کَلِماتِهِ ⭐️و ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ ⭐️و أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. ⭐️أللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا ⭐️و ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً ⭐️و بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى لا أَحُولُ عَنْها وَ لا أَزُولُ أَبَداً. ⭐️اللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِه ⭐️والذّابّینَ عَنْهُ وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ ⭐️فى قَضاءِ حَوائِجِه ⭐️والْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ ⭐️والْمُحامینَ عَنْهُ والسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ ⭐️والْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. ⭐️اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ ⭐️الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً ⭐️فأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى ⭐️مؤْتَزِراً کَفَنى ⭐️شاهِراً سَیْفى ⭐️مجَرِّداً قَناتى ⭐️ملَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فى الْحاضِرِ وَالْبادى. ⭐️اللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ ⭐️و الْغُرَّةَ الْحَمیدَة ⭐️واکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ ⭐️و عَجِّلْ فَرَجَهُ ⭐️و سَهِّلْ مَخْرَجَهُ ⭐️و أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ ⭐️واسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ ⭐️و أَنْفِذْ أَمْرَهُ ⭐️واشْدُدْ أَزْرَهُ ⭐️واعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ⭐️و أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ ⭐️فإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ⭐️ظهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ🌷 ⭐️فأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ ⭐️وابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک ⭐️حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ ⭐️و یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ ⭐️واجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ ⭐️و ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ ⭐️و مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ ⭐️و مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ ⭐️و سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ⭐️واجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ. ⭐️اللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ ⭐️و مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ ⭐️وارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ. ⭐️اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ ⭐️و عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ ⭐️إنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً ⭐️برَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. 👈 آنگاه سه بار بر ران خود دست می‌زنی و در هر مرتبه می‌گویی: 🌷الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا