#بازیچه
رفتم مدرسه دوستم تا منو دید
شروع کرد به فحش دادن گفت به شهرام گفتم این رفته یه بلایی سر خودش بیاره و نگرانشم بهش گفتم بلایی سرت بیاد به همه میگم تقصیر تو بوده شهرامم حسابی ترسیده بود
اون روز نفس کشیدن برام عذاب بود به قدری حالم بد بود منی که شر و شیطون بودم اون روز سرم پایین و ساکت بودم معلم ریاضیم برگشت گفت عاشق شدی؟ این چه قیافه ایه برا خودت درست کردی؟
دو هفته با شهرام حرف نزدم خودشو به آب و آتیش زد. باهاش حرف بزنم به دوستام پیام میداد انقد این خیانت شهرام تو روحیه ام تاثیر منفی گذاشته بود که حوصله هیچی رو نداشتم و دلم نمیخواست با بقیه حتی کلامی حرف بزنم
تا اینکه قبول کردم ببینمش و بیرون رفتیم حس میکردم اون دستش که تو دست دختره بوده کثیفه شهرام توی حرفهاش گفت از لج تو رفتم با دختری که از خودم بزرگتر بود دوست شدم
ولی چت های عاشقانه اش و عکس هاشون رو بهم نشون داد و گفت ببین با اون انقدر خوب بودم که تو مدت کوتاهیی به ارامش رسیدم منم ندید گرفتم
یه چند وقت شهرام باهام خوب بود
ادامه دارد
کپی حرام
#بازیچه
حتی یکی دو بار قرار گذاشتیم و همو دیدیم اون روز شهرام خیلی باهام شوخی کرد و منو خندوند حتی یه گردنبند هم بهن هدیه داد و اون بهترین هدیه ای بود که به عمرم گرفته بودم تتزه داشتم رنگ ارامش و دلخوشی رو میچشیدم از اینکه شهرام رو داشتم خیلی خوشحال بودم
همه چیز خوب بود تا اینکه دوباره باهام بد شد همش دعوا میکردیم منم دوس نداشتم اذیتش کنم چون سال کنکورش بود نمیخواستم اذیتش کنم هر چی میگفت کوتاه میومدم نمیخواستم از دستش بدم
آذر ماه بود که بابا بزرگش فوت کرد و ما باهم نبودیم ولی تا دیدم عکس اعلامیه گذاشته سریع بهش تسلیت گفتم.
شهرام خیلی اذیت شد از درس فاصله گرفت بعد از اون هر وقت یاد پدر بزرگش میوفتاد عصبی میشد و هرچی از دهنش در میومد به من میگفت و من فقط سکوت میکردم و تو خلوت خودم گریه میکردم در حدی کوتاه میومدم که بعدها خود شهرام گفت اگر تو اینقد صبور نبودی رابطه ما به اینجا نمیکشید گذشت تا یکماه قبل کنکورش گفت بزار کنکورمو بدم بعد هرجا خواستی برو فقط یکم صبر کن
من هیچ جا نمیخواستم برم خیلی دوسش داشتم روز کنکور وقتی از سر جلسه اومد گفت نمیخوام باهام باشی تو خیلی نچسبی و اصلا ازت خوشم نمیاد هر چی میگم کوتاه میای و اصلا غرور نداری
انقدر لحنش سرد بود خیلی اذیت شدم دلم شکست من عاشق شهرام بودم اما اون بهم میگفت از زندگیش برم؟ کجا برم؟ مگه جاییو داشتم که برم؟ از سر یه لجبازی بچگانه با پدرم خودمو وابسته یه ادم دمدمی مزاج کرده بودم و شده بودم کیسه بوکس روانیش که اعصاب خوردی هاش رو روی من خالی کنه
ادامه دارد
کپی حرام
#بازیچه ۸
منم کم کم شروع گردم به درس خوندن میخواستم کنکور بدم درسته که دوری از شهرام برام سخت بود ولی باید خودمو جمع و جور میکردم و به زندگیم میرسیدم هر لحظه دلم میخواست یه پیام بده یا زنگ بزنه تا اینکه یه روز دیدم ازش چندتا پیام دارم باز کردم و دیدم عکس بود عکسهایی که توی دانشگاه انداخته بود و با دخترهای مختلف نشسته بودن مشخص بود که یک گروهن اما یکی از دخترها خیلی به شهرام نزدیک بود
دلم میخواست بمیرم ولی این صحنه ها رو نبینم زیر یکی از عکس ها نوشته بود بدون تو خیلی خوشحال ترم.
اشک از چشمم سرازیر شد چی فکر میکردم و چی شد من تو دنیایی زندگی میکردم که شهرام پدر بچه هام بود و اون حالا میگفت که بدون من خوشحالتره
هر جوری بود خودمو جمع و جور کردم و چسبیدم به درسم
مدتی گذشت و بالاخره روز کنکور فرا رسید با اینکه اصلا اماده نبودم اما رفتم و کنکور دادم دلم برای خودم سوخت هر لحظه زندگیم به پای شهرام بی لیاقت سوخته بود بالاخره جواب کنکور اومد و با یه رتبه داغون قبول شدم چیزی که هیچ کس انتظارشو نداشت چون من خیلی درس خون بودم میخواستم وقتی رفتم دانشگاه کارهای شهرام رو تلافی کنم و دلم خنک شه میخواستم ازش انتقام بگیرم و مصمم بودم که کوتاه نیام اما یک دفعه یادم اومد علت اصلی ورود شهرام به زندگیم و اینهمه عذاب من انتقام مسخره ام از پدرم بود که میخواستم ثابت کنم من پاک بودم و بخاطر حرفهای اون اینکارو کردم
ادامه دارد
کپی حرام
#بازیچه
دوماه از ورودم به دانشگاه گذشت سرم با درس گرم بود بعضی از همکلاسی هام بهم پیشنهاد دوستی میدادن اما قبول نمیکردم با خودم میگفتم تا الان زندگیمو خراب کردم ولی از حالا به بعد رو باید درست کنم
دیگه دوره ای که پامو حطا بذارم تموم شده بود ترم دانشگاهم تموم شد و برگشتم خونه متوجه شدم بابام توی یکی از سایت ها ثبت نام کرده و ماشینش رو گذاشته برای فروش دو سه روز گذشت که شهرام بهم پیام داد میخوایم بیایم خونتون
جوابشو دادم و نوشتم به چه مناسبت؟
پیام داد بابتگات ماشینتونو گذاشته برای فروش میخوایم بیاین بخریم البته من به بابام پیشنهاد دادم که بیارمش اونجا شماها رو ببینه و همسرم ایندمم ببینه و بهونه ای بشه بیام خواستگاری
با اینکه باورم نشد ولی دلخوشی خوبی بود رفتم از مامان پرسیدم که کسی قراره بیاد خونه؟
گفت اره یه مشتری ماشین پیدا شده میخواد بیاد ببینه اما یکی دو ساعت دیگه میان
منم سریع رفتم یه تیپ خیلی خوب زدم و اماده نشستم تا بیان وقتی اومدن خیلی سرسنگین و خانمانه رفتار کردم با اینکه از شهرام ناراحت بودم
ادامه دارد
کپی حرام
#بازیچه
با اینکه از شهرام ناراحت بودم و دلم شکسته بود ولی دلم میخواست زنش بشم
خلاصه اخر شب شهرام گفت با پدرم در مورد تو صحبت کردم و گفتم از تو خوشم میاد و بیایم خواستگاریت
منتظر موندم تا بهم بگه جواب پدرش چی بود نفس عمیقی کشید و لب زد بابام مخالفه میگه ما شناختی از هم نداریم و من نباید بهت فکر کنم بابام میگه اینهمه دختر بهتر از اون دورمون هست یکیو بپسند برات برم خواستگاری ولی این دختره رو نخواه چون من اینارو نمیشناسم
بغض سنگینی توی گلوم نشست چرا منو شایسته شهرام ندونسته و گفته که منو براش نمیگیرن؟ مگه من چیکار کرده بودم من فقط میخواستم یه زندگی اروم با مرد رویاهام داشته باشم
زندگیم هر لحظه برام سیاه تر میشد و عذابی که میکشیدم تمومی نداشت تلفن رو قطع کردم و بلافاصله بغضم ترکید سه روز عزا گرفتم و از اتاقم بیرون نرفتم دلم میخواست پدرش قبول میکرد و میومدن خواستگاریم
بعد از سه روز بالاخره برام یه پیام اومد وقتی بازش کردم دیدم دوست شهرام برام نوشته یه ویدیو میفرستم ببین
ادامه دارد
کپی حرام
#بازیچه
بدون هیچ جوابی ویدیو رو باز کردم تو ذهنم هر چیزی بود با خودم گفتم شاید شوخیه شایدم نه شایدم از این کلیپ های ترسناک هست هیچ ایده ای تو ذهنم نبود اما یه صدایی مدام توی سرم میگفت چرا دوست شهرام باید به من پیام بده و برام ویدیو بفرسته در صورتی که من کلا اونو دوبار دیدم و در حد یک سلام علیک باهم حرف زدیم نه بیشتر، یه احساسی هم از درون بهم میگفت شاید شهرام ازش خواسته به من نزدیک بشه تا ببینه وقتی نیست بهش خیانت میکنم یا نه شایدم میخواد خودشو بهم نزدیک کنه که رابطه منو شهرام برای همیشه خراب بشه
سرم پر از صدا بود و هر فکری میکردم اما به نتیجه ای نمیرسیدم دست اخر با خودم کنار اومدم و ویدیو رو باز کردم اولش یه چیزای نامفهمومی بود ولی بعد فهمیدم که یواشکی فیلم گرفته زاویه دوربین از پایین بود که صدای شهرامو شنیدم گفت این همه بازیش دادم بازم تا میرم سمتش مثل سگ برام دم تکون میده
ناباور به صفحه گوشی خیره شدم یعنی داشت منو میگفت؟ صدای دوستش اومد که گفت این حرفو نزن اون دختر با تمام وجود عاشقته
دوباره صدای شهرام اومد و گفت غلط کرده عاشقه اخه کدوم ادم عاقلی میره با دختری ازدواج میکنه که باهاش دوست بوده
ادامه دارد
کپی حرام
#بازیچه
اخه کدوم ادم عاقلی میره با دختری ازدواج میکنه که باهاش دوست بوده همه دنبال دختر افتاب مهتاب ندیده هستن نه این دخترهای بی حیا که راحت با یه پسر دوست میشن
دوباره صدای دوستش اومد که گفت بنظرم اینجوری حرف زدن درست نیست اون دختر تمام سالهای نوجوونیش رو گذاشته پای تو بعد داری اینجوری میگی؟
شهرامم گفت میخواست نذاره مگه من زورش کردم؟ امشبم میخوام داغونش کنم بگم از بابام خواستمبریم خواستگاریش بابام قبوب نکرده یه مدت بعد دوباره دوست میشم باهاش و طرح ازدواج میریزم و دوباره اذیتش میکنم این وضعیت انقدر ادامه داره تا زن بگیرم و دست از سر این بردارم دنیا دور سرم چرخید واقعا این همون شهرام بود؟ شهرامی که میگفت عاشقمه؟
دوستش بلافاصله پیام داد سلام ابجی توروخدا سوتفاهم نشه من این فیلمو فرستادم
ادامه دارد
کپی حرام
#بازیچه
که بفهمی برای اون فقط یه اسباب بازی هستی و اهمیتی بهت نمیده انقدر خودتو عذاب نده و درگیرش نشو لطفا این فیلمم بهش نشون نده و نگو که این فیلمو دیدی حتی نگو من بهت پیام دادم شماره ات رو به سختی پیدا کردم چون دلم برات سوخت اما نمیخوام رفاقت منو شهرام خراب بشه
نوشتم خیلی خیلی ممنونم خیالتون راحت به شهرام چیزی نمیگم
اون شب خیلی برام سخت بود انگار صبح نمیشد تا خود صبح گریه کردم و شاید هزار بار اون فیلمو دیدم اما صبح وقتی که صورتمو شستم و از اتاقم بیرون رفتم با خودم عهد کردم که تحت هیچ شرایطی دیگه به شهرام اجازه ورود به زندگیم رو ندم و یه ادم جدید بشم دیگه وقت تغییر رسیده بود
از اتاق بیرون رفتم و سعی کردم عادی رفتار کنم وقتی مامانم در مورد چشمهام پرسید خونسرد گفتم دیشب تا دیر وقت داشتم روی یه پروژه کار میکردم و وقتی به خودم اومدم دیدم صبح شده
بعد از صبحانه به اتاقم رفتم و با اینکه خیلی برام سخت بود اما سعی کردم بخوابم شاید اینجوری کمی اروم میشدم
روی تختم دراز گشیدم که دیدم شهرام پیام زد سلام صبح بخیر عزیزم بابت دیشب هنوز ناراحتی؟ غصه نخور خودن حلش میکنم
برای اولین بار تو چند سال گذشته جواب پیامشو ندادم و بی اهمیت نسبت به پیامش خودمو به خواب سپردم
وقتی چشم باز کردم دیدم ظهر شده کش و قوسی به بدنم دادم و گوشیمو برداشتم در کمال تعجب دیدم ۲۵ تماس بی پاسخ از شهرام دارم خواستم بهش زنگ بزنم اما نه اینبار کاملا جدی هستم و هر کاری میکنم که دیگه نتونه منو بازی بده و فکر کنه برنده ماجراست
ادامه دارد
کپی حرام
#بازیچه ۱۲
بعد از اینکه صبحانه خوردم مشغول گوشی بازی شدم که دوباره شروع کرد به تماس گرفتن وقتی چشمم به اسمش افتاد یاا اون کلیپ افتادم و اعصابم بهم ریخت منم ادمم چی شد که فکر کرد میتونه باهام بازی کنه؟ وجدانش چطور قبول کرد بدون هیچ واکنشی گوشیمو کنار گذاشتم وقتی به گذشته فکر کردم دیدم من چقدر بی غرور و شخصیت بودم هر بار اون با کلی تحقیر و توهین منو ولم میکرد و چند روز بعدش که چراغ سبز نشون میداد من با سر میرفتم پیشش
بعد از اون روز چسبیدم به درسم شهرامم مدام در تلاش بود که یه ارتباطی با من بگیره ولی اصلا دلم نمیخواست ببینمش یا حتی صداشو بشنوم مدام پیام میداد باید باهات حرف بزنم اخه چیشده که جوابمو نمیدی منم هیچ جوابی نمیدادم
توی دانشگاه خودمو با ددس سرگرم کردم بالاخره چندماهی گذشت و شهرامم انگار بیخیالم شده بود زندگیم به حالت عادی برگشته بود و روزهام به سختی اون اوایل نمیگذشت که مامانم تماس گرفت و گفت برات یه خواستگار خوب اومده و شروع کرد از خواستگارم تعریف کردن
گفتم مامان من نمیخوام ازدواج کنم
اروم گفت ولی دخترم اینا خیلی خوبن شانس یه بار سراغ ادم میاد
گفتم نه از طرف من بگو نه
تماس رو قطع کردم و از ته دلم برای خودم زار زدم نمیخواستم دوباره درگیر یه رابطه بشم حتی ازدواج زندگیم تازه اروم شده بود
یکدفعه شهرام پیام داد که چرا به خواستگاریم جواب رد دادی؟
ادامه دارد
کپی حرام
#بازیچه
خطمو خاموش کردم نمیخواستم دیگه هیچ اثری از اون ادم تو زندگیم باشه
توی دانشگاه یکی از استادها از همه جوون تر بود یه روز مدیر گروه صدام کرد و بهم گفت استاد محمودی ازم خواسته ازتون خواستگاری کنم و اگر جواب مثبت دادید با خانواده تون مطرح کنید
خشکم زد به تنها کسی که هیچ وقت فکر نکرده بودم همین بود نمیدونستم چی بگم و چیکار کنم خیره نگاهش کردم که گفت شما برو فکراتو بکن من سه روز دیگه صدات میکنم و باهم دوباره صحبت میکنیم خوبه؟ اگرم میخوای استاد رو صدا کنم اینجا با هم حرف بزنید
هول شده گفتم نه بذارید همون سه روز دیگه صحبت میکنیم
مدیر گروه خندید و بعد از خداحافظی از اتاقش خارج شدم که با استاد محمودی روبرو شدم با لبخند محو و ریزی نگاهم کرد خجالت زده سرمو پایین انداختم و با سرعت از اونجا دور شدم
سه روز گذشت و من مدام فکر کردم به خودم شهرام و حتی استاد محمودی و در نهایت تصمیمم رو گرفتم که مدیر گروه دوباره منو خواست اینبار وقتی وارد اتاقش شدم استاد محمودی هم اونجا بود با خجالت مقابلش نشستم مدیر گروه گفت دخترم فکراتو کردی؟
گفتم بله استاد من مشکلی ندارم فقط نمیتونم به خانواده ام بگم میترسم برام مشکل درست شه اخه پدرم خیلی اخلاق های خاصی داره
با ارامش گفت اون با من شما دوتا فعلا تنها با هم صحبت کنید پدرتو من راضی میکنم
ادامه دارد
کپی حرام
#بازیچه
استاد محمودی به محض خروج مدیر گروه گفت من از روز اول توی دانشگاه شمارو زیر نظر داشتم شکر خدا حیلی با حجب و حیا بودید و سرسنگین رفتار میکردید
سر به زیر نشسته بودم و صدام در نمیومد شروع کرد از تحصیلاتش و شغلش گفت و دست اخر به این رسید که دلش میخواد همسرشم مثل خودش درس بخونه و به مراتب عالیه برسه و از وعده های مختلف و فکرهایی که برای اینده داره حرف زد و من فقط گوش میدادم یکدفعه گفت شما حرفی ندارید؟
اروم گفتم نه من هیچی به ذهنم نمیرسه
اون روز استاد محمودی کلی برای من حرف زد نمیدونم چقدر گذشت که مدیر گروه وارد اتاق شد و رو بهمون گفت دیگه بسه باقیش بمونه برای بعد عقد
من سرخ شدم و استاد محمودی تکخندی زد شماره پدرم رو به مدیر گروه دادم و ازش خواهش کردم به بابام نگه گه منو استاد محمودی با هم حرف زدیم و اونم قبول کرد
همون شب مامانم زنگ زد و گفت یکی از استاداتون با بابات تماس گرفته گفته یکی از استادها ازت خواستگاری کرده و توام گفتی باید با پدرم حرف بزنید
گفتم اره چی شده
ادامه دارد
کپی حرام
#بازیچه
بالاخره شب خواستگاریم رسید از شدت استرس متوسل شدم به حضرت زهرا میخواستم همه چیز درست پیش بره و استاد قضیه شهرام رو متوجه نشه اون ی اشتباهی بود که نباید اینده ام رو تحت الشعاع قرار میداد، صدای زنگ رز بلند شد و استاد به همراه پدر و مادرش وارد شدن شکرخدا همه چیز خوب پیش رفت و قرارها رو خیلی سریع گذاشتن
الان چند سال میگذره و ما تازه تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم اون روزهای اول زندگیمون شوهرم بهم گفت هر کسی گذشته ای داره و مسلما یه اشتباهاتی کرده که تموم شده مهم اینده است بیا سعی کنیم از حالا به بعد رو درست زندگی کنیم اون روز بهش قول دادم که هیچ وقت بهش دروغ نگم و نگفتم
از شهرام خبری ندارم و برامم مهم نیست همینوه خدا متو بخشید و اون اشتباهم رو نادیده گرفت و همچین زندگی خوبی را برام ساخت کافیه
تنها خواسته ای که شوهرم داشته و داره اینه که درس رو کنار نذارم حتی میگه بعد از بدنیا اومدن بچه بازم درست رو بخون و کمکت میکنم که موفق بشی روزی هزاران بار خداروشکر میکنم که یه مرد خوب و یه زندگی خوب بهم داد که تا این خوشبخت باشم
دخترای گلم داستان زندگیم رو خوندید و متوجه شدید که من بخاطر یه ادم اشتباه توی زندگیم چقدر بها دادم و چقدر عذاب کشیدم خودتون خوندید که من چه اشتباهات بزرگی انجام دادم من اینکارارو کردم اما خواهش میکنم شما نکنید باور کنید که دخترها برای پسرها اسباب بازی هستن و لاغیر ادمی که واقعا عاشقتون باشه اینجوری وارد زندگیتون نمیشه بلکه میاد خواستگاریتون، خودتون رو اسیر و بیچاره یه ادم اشتباه نکنید
پایان
کپی حرام