eitaa logo
کلید خوشبختی
3.3هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
5.6هزار ویدیو
25 فایل
ناشناس صحبت کن وداستان زندگیتو برام بفرست 👇👇 https://harfeto.timefriend.net/17095372560219 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2 ⛔️کپی از داستان‌ها حرام حتی برای مادر یا خواهر⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 مردی نابینا زیر درختی بر سر دو راهي نشسته بود پادشاهی نزد او آمد از اسب پياده شد و ادای احترام کرد و گفت : قربان از چه راهی میتوان به پایتخت رفت ؟ پس از او وزیر پادشاه نزد مرد نابینا رسيد و بدون ادای احترام گفت : آقا راهی که به پایتخت می رود کدام است ؟‌ سپس سربازي نزد نابینا آمد ضربه ای به سر او زد و پرسید :‌‌ احمق راهی که به پایتخت می رود کدامست ؟ هنگامی که همه یه آنها مرد نابینا را ترک کردند او شروع به خندیدن کرد مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود از او پرسید : به چه می خندی ؟ نابینا پاسخ داد : اولین مردی که از من سووال کرد پادشاه بود مرد دوم وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود مرد با تعجب از نابینا پرسید : چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی ؟ نابینا پاسخ داد : فرق است میان آنها پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد طرز رفتار هرکس نشانه ی شخصیت اوست نه سفیدی بیانگر زیبایی است و نه سیاهی نشانه ی زشتی. 🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱 کانال مارو به دوستانتان معرفی کنید @khoshbakhtiii 🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱
هدایت شده از کلید خوشبختی
📚 میلتون اریکسون وقتی دوازده ساله بود دچار فلج اطفال شد ده ماه بعد شنید که پزشکی به مادرش گفت : پسرتان شب را تا صبح دوام نمیاورد اریکسون صدای گریه مادرش را شنید فکر کرد شاید اگر شب را دوام بیاورم مادرم اینطور زجر نکشد تصمیم گرفت تا سپیده دم صبح بعد نخوابد وقتی خورشید بالا آمد به طرف مادرش فریاد زد : من هنوز زنده ام ! چنان شادی عظیمی درخانه در گرفت که تصمیم گرفت همیشه تمام تلاشش را بکند که یک شب دیگر درد و رنج خانواده اش را عقب بیندازد ! اریکسون در سال ۱۹۹۰ در هفتاد و پنج سالگی در گذشت و از خود چندین کتاب مهم درباره ظرفیت عظیم انسان برای غلبه بر محدودیت هایش بجا گذاشت. 🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱 کانال مارو به دوستانتان معرفی کنید @khoshbakhtiii 🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱
💫 شخصی در بنی اسرائیل فاسد بود به طوری که او را بنی اسرائیل از خود راندند. روزی آن شخص به راهی می‌رفت به عابدی برخورد کرد که کبوتری بر بالای سر او پرواز می‌کند و سایه بر او انداخته است. . پیش خود گفت: من رانده شده هستم و او عابد است اگر من نزد او بنشینم امید می‌رود که خدا به برکت او به من هم رحم کند. این گفت و نزد آن عابد رفت و همانجا نشست. . عابد وقتی او را دید با خود گفت: من عابد این ملت هستم و این شخص فاسد است او بسیار مطرود و حقیر و خوار است چگونه کنار من بنشیند، از او رو گردانید و گفت: از نزد من برخیز! . خداوند به پیامبران آن زمان وحی فرستاد که نزد آن دو نفر برو و بگو اعمال خود را از سر گیرند. زیرا من تمام گناهان آن فاسد را بخشیدم و اعمال آن عابد را (به خاطر خودبینی و تحقیر آن شخص) محو کردم. 🌹 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱 @khoshbakhtiii 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱