eitaa logo
کلید خوشبختی
3.3هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
5.6هزار ویدیو
25 فایل
ناشناس صحبت کن وداستان زندگیتو برام بفرست 👇👇 https://harfeto.timefriend.net/17095372560219 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2 ⛔️کپی از داستان‌ها حرام حتی برای مادر یا خواهر⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
۵ بعد عروسی تا یک ماه مهمونی‌های مختلف دعوت بودیم بعد از یک ماه شروع کردم استارت زندگی رو که دلم می‌خواست داشته باشم و مهیار بهم قولشو داده بود رو زدم میخواستم هر کاری که دلم می‌خواد بکنم یادم نمیره که بابام شب عروسی بهم گفت مهیار مرد همه چی تمومی هست و هر کاری که بخواد بکنه من باهاش موافقم من اون شب فکر کردم بابام داره از مهیار تعریف می‌کنه متوجه نشدم که این یه اخطاره اولین روزی که شروع کردم به زندگی ایده آلم با دوستام رفتم بیرون تا آخرای شب برنگشتم وقتی اومدم خونه مهیار خیلی عصبی عین برج زهرمار جلوم ظاهر شد و گفت کجا بودی بهش گفتم از اولم قرار ما همین بود که من هر کاری دلم می‌خواد بکنم خیلی جدی نگاهم کرد و گفت نه عزیزم من اونجوری گفتم که جواب بله بدی من درستت می‌کنم و جمع و جورت می‌کنم اون شب دعوای بدی کردیم و مهیار پای منو شکوند وقتی رفتیم بیمارستان توی مسیر بهم گفت فکر نکن اگر بگی من پاتو شکوندم اتفاقی می‌افته نهایت دیه تو میدم و بعد میام سراغت بلاهای خیلی بدتری سرت میارم باباتم پشتت نیست یادته که شب عروسی چی بهت گفت همه در جریان کارایی که من می‌کنم هستن ادامه دارد کپی حرام
۶ از ترس مهیار چون تحت حمایت بابامم بود توی بیمارستان گفتم خوردم زمین هر چقدر ازم خواستن که راستشو بگم نگفتم پام باید عمل می‌شد و گفتن شکستگیش خیلی ناجوره. بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شدم بلافاصله مهیار باردارم کرد بلافاصله بعد از به دنیا اومدن بچه مون دقیقا ۶ ماه بعدش دوباره منو باردار کرد و اینجوری شد که من الان هفت تا بچه دارم بهم گفت تا زمانی که حجابتو رعایت نکنی و مقنعه و چادر نپوشی باید خونه بشینی و منم همیشه پاهاتو می‌شکونم که نتونی بری بیرون. من حتی توی خونه‌ام حق ندارم یه آرایش معمولی یا کوچیک بکنم چون مهیار بهم اجازه نمیده حتی برام لوازم آرایشی هم نمی‌خره از ترس اینکه پاهامو دوباره نشکنه هر کاری که بگه انجام میدم بابامم حامی مهیاره و میگه اون داره جمعت میکنه پایان کپی حرام
۱ وقتی که بچه بودم پدر و مادرم آدمهای خیلی مذهبی بودن ارزش های زندگیشون بر اساس ارزش ها و اولویت های مذهبی و سیاسیشون بود. با وجود اینکه اقواممون اصلا اینجوری نبودن و به قول معروف آدمهای بازی بودن ولی ما باهاشون متفاوت بودیم برای ما اصلا مهم نبود مخصوصا برای پدر مادرم که بقیه چه فکری راجعبه ما میکنن روش خودشونو داشتن و از موضعشون کوتاه هم نمیومدن گاها از بعضی جمع ها طرد می شدیم باهامون رفت و آمد نمیکردن فقط بخاطر اینکه ماها مثل اونا فکر نمی کنیم توی خانواده ما مثلا نماز روزه این چیز اولویت های زندگی بود که حتما باید انجام می شد پدر و مادرم تاکید خیلی زیادی روی انجامشون داشتن و همیشه به ما می گفتن واجبات و مستحبات رو حتما انجام بدید و کاری به حرف و فکر بقیه نداشته باشید شما راه درست رو برید این انقلاب، انقلاب امام زمانه این کشور، کشور امام زمان نباید نسبت به مسائل اطرافتون بی تفاوت باشید چون مدیون امام زمان میشید باید مراقب باشید حتی یک قدم ما توی جامعه اطرافمون بی تاثیر نیست ادامه دارد کپی حرام
من توی همچین فضایی بزرگ شدم وقتی که به سن نوجوانی رسیدم وقتی می دیدم دوستام با مانتو میان بیرون بعد من با چادرم خیلی ناراحت می شدم خیلی احساس سرکوب می کردم احساس می کردم از اونها پایین ترم یا صدام میکردن عقب مونده و بهم میگفتن تو املی بی کلاسی تو با چادر میای بیرون عین ننه بزرگهایی توی اون سن خیلی سرکوب میشدم و غصه میخیوردم از طرفی هم جو خونه جوری نبود که بشه این حرفها رو به کسی بگم یا ظاهرم رو عوض کنم شرایط بدی داشتم از طرفی خانواده ام زیر بار هیچ تغییری نمیرفتن و از طرفی دلم میخواست به مد روز بگردم ادامه دارد کپی حرام
۲ من با وجود این مسائل و بخاطر اون هورمون های نوجوانی احساس می کردم به چشم کسی نمیام کسی از من خوشش نمیاد یا زیبا نیستم و از طرفی رفتارهای دوستام باعث میشد توی روحیه ام تاثیر منفی بذاره و حسابی اعتماد به نفسم بیاد پایین و خودمو حسابی باخته بودم همین چیزا باعث می شد که من تمایل داشته باشم به مانتویی شدن دلم میخواست مثل دوستام باشم حس میکردم اونجوری باشم بهتره و بقیه منو بیشتر میخوان دقیقا مثل دوستام نماز نخونم روزه نگیرم حال خیلی بدی داشتم یه جور حالت دو شخصیتگی بهم دست داده بود نوجوون بودم و تازه میدیدم که منم میتونم همرنگ نوجوونای اطرافم باشم شروع کردم به حرف پدر مادرم گوش ندادم اون کاریو کردم که دوست داشتم اگه بیرون می رفتم سر خیابون که می رسیدم چادرمو می کردم تو کیفم با مانتو می چرخیدم بعد که می خواستم بیام خونه دوباره چادمو سرم می کردم ادامه دارد کپی حرام
اگه بیرون می رفتم سر خیابون که می رسیدم چادرمو می کردم تو کیفم با مانتو می چرخیدم بعد که می خواستم بیام خونه دوباره چادمو سرم می کردم این خیلی بد بود باعث می شد که من به مرور زمان یه آدم دو شخصیته بشم و از درون احساس فروپاشی میکردم چون نمیتونستم خودم باشم و برای خانواده و دوستام نقش بازی میکردم ولی یه احساسی هم از درون در وجود من انگار ارضا میشد گذشت تا اینکه من به واسطه یکی از دوستانم با یه آقایی آشنا شدم و این آقا طبق گفته خودش قصدش ازدواج بود و مدتی بعد واقعا اومد خواستگاریم وقتی اومد خواستگاریم اونم خانواده مذهبی داشت خانواده ام موافقت کردن ولی هیچ کس نمیدونست که شوهر منم مثل خودم فکر میکنه من اصلا تمایل نداشتم مثل مادرم اینا مقید به مسائل مذهبی دینی مذهبی باشم ولی مادر شوهرم تقریبا مثل مادرم بود اما به شدت مادرم نبود. ولی یه حس حیای خاصی تو وجودم بود که اجازه نمی داد مانتوهای خیلی کوتاه بپوشم ادامه دارد کپی حرام
شوهرم بعد عقد بهم گفت اگه دوست داری چادر سرت نکنی خب نکن منم همین کار رو انجام دادم مانتویی شدم ولی مانتویی پوشیده بودم شوهرم بهم می گفت شلوارهای کوتاه بپوش ناخناتو لاک بزن موهاتو مدل بده بذار بیرون آرایش کن اما اصلا قبول نمی کردم گفتم اینجوری درست نیست زشته آدم باید یه جوری بگرده که آبروی خانواده اش نره دیگه این اختلافات ما بود ولی خب منم حجاب آنچنانی نداشتم و یه حسی از درون بهم می گفت که داری اشتباه می کنی خودمم میدونستم که کارم اشتباهه ولی بازم انجامش دادم چون می خواستم همرنگ جماعت اطرافم باشم. گذشت و خدا بهم دو تا بچه داد یه دختر و یه پسر، وقتی که بچه دار شدم تازه دیدم به زندگی عوض شد اصلا داستان زندگیم انگار عوض شد متوجه شدم ادامه دارد کپی حرام
۴ بعد از کلی تحقیقات یه باشگاهی سمت خونمون پیدا کردم که موقعیتش خوب بود تحقیق کردم متوجه شدم که بهترین مربی شهرمون اونجاست منم خیلی خوشحال شدم بچه هام رو ثبت نام کردم خودمم ثبت نام شدم بخاطر اینکه نمی خواستم از بچه هام دور بشم از لحاظ آموزشی و فضایی که خیلی خوب بود ولی چون یکم دور بود و برام رفت و امد سخت بود ترسیدم بچه هام تو باشگاه اذیت بشن خودمم ثبت نام کردم یک ماه از رفت و آمدمون به اونجا گذشت و بچه هاهم حسابی به اون کلاس علاقه مند شده بودن یه روز که داشتیم از باشگاه خارج می شدیم دیدم دو تا دختر با ظاهر خیلی نامناسب وارد باشگاه شدن نگاه از بالا به پایینشون همه رو اذیت میکرد رک بهمون گفت کی میرید؟ چون من بزرگتر بودم گفتم الان لباس عوض کنیم میریم روبرگردوند و رفت سمت مربی و گفت میشه زودتر برید؟ اخه داداشم و دوستش میخوان بیان والیبال تمرین کنیم ادامه دارد کپی حرام
وقتی گفت والیبال تازه متوجه توپ تو دستش شدم اما همزمان اخم هام توی هم رفت یعنی چی منو دوستم با داداشم و دوستش میخوایم بازی کنیم؟ اونم با این سرو وضع ها؟ تو دلم گفتم برادرت و تو فقط بهمدیگه محرمید از باشگاه بیرون اومدم به بچه هام گفتم بریم تو پارک روبروی باشگاه بازی کنید منم یکم بشینم اونا هم از خدا خواسته رفتن و مشغول بازی شدن منم نشستم روبروی در باشگاه با چشمهای خودم دیدم دوتا پسر حدود ۲۵ ساله رفتن داخل چشمهام چهارتا شد فورا صدای مادرم تو سرم پیچید که میگفت نسبت به مسائل اطرافت بی تفاوت نباش بدون لحظه مفطل کردن گوشیم رو در اوردم و با ۱۱۰ تماس گرفتم ادامه دارد کپی حرام
۵ ماجرا رو براشون تعریف کردم و اوناهم گفتن خودمون رو میرسونیم از هیجان پلیس و اینکه ببینم چی میشه خونه نرفتم میخواستم ببینم واقعا پلیس میاد یا سرکارم گذاشتن و نمیان یکدفعه گوشیم زنگ خورد یه شماره غریبه بود جواب دادم که گفت خانم گزارش اون باشگاه رو دادید ما یکم دیگه میایم خیلی هیجان داشتم یکم دیگه گذشت که ماشین پلیس مقابل باشگاه متوقف شد خیلی میترسیدم که لو بره من تماس گرفتم از طرفی هم معتقد بودم کارم درسته و نباید به خودم استرس بدم وقتی پلیس در باشگاه رو که اون دختر و پسرها بسته بود زد و اونها باز کردن و سریع وارد شد و ازشون سوال پرسید خیالم راحت شد ادامه دارد کپی حرام
یکم بعد نمیدونم چی شد که یهو پسرها به پلیس حمله کردن و اونهام درگیر شدن و بعدش یه ماشین دیگه پلیس اومد و اونها رو بردن و باشگاهم پلمپ شد من نمیخواستم باشگاه باشگاه پلمپ بشه‌ اما این خبر مثل بمب تو منطقه ما منفجر شد و مربی هم اطلاع داد که چند روزی باشگاه تعطیله من اصلا قصدم این نبود که باشگاه رو تعطیل کنن به مادرم اطلاع دادم و اونم گفتم ایراد نداره مالک باشگاهم باید تنبیه بشه که دیگه باشگاه رو به اینجور ادمای بی نام و نشون اجاره نده یعنی از اونا نپرسبده این سانس رو میخواید چیکار کنید؟ اصلا خودتو ناراحت نکن تو این ماجرا کسی بی جهت درگیر نمیشه ادامه دارد کپی حرام
حرف مادرم درست بود یه مدتی باشگاه تعطیل شد اما وقتی بازش کردن سخت گیری ها بیشتر بود قبلا دخترهای بالغ و بزرگ بی حجاب میومدن و کسی کاریشون نداشت اما دیگه مدیر باشگاه سخت گیری میکرد و میگفت باید با حجاب درست بیاید اینجا من نمیدونم از نظر بقیه کارم درست بود یا نه اما بنظر خودم کارم درست بود چون بی تفاوتی همه ما باعث شد جامعه امروز لین شکلی بشه و خیلی راحت تو مملکت امام زمان بی حجابی رواج پیدا کنه اگر از روز اول همه با هم جلوی این موج بی حجابی ایستادگی میکردیم الان کشورمون خیلی زیبا تر بود و خیلی اتفاقات نمیافتاد خواهش میکنم بی تفاوت نباشید و از مسائل ساده نگذرید بعد از اون ماجرا منم دیگه ادم سابق نبودم خیلی مراقب حجابم بودم و تاثیرش روی دخترم عالی بود، با شوهرم صحبت کردم و چادری شدم از وقتی که چادر سرم میکنم احساس امنیت و ارامش بیشتری دارم و دخترمم خیلی بهتر شده الان رضایتم از زندگیم خیلی بیشتره پایان کپی حرام