#وابستگی_به_دیگران ۱
من یه خواهر دوقلو داشتم که یکسال زودتر از من ازدواج کرده بود شوهرش ادم پولداری نبود اما مرد خوب و مهربونی بود یه زندگی معمولی اما سرشار از ارامش داشتند. من هیچوقت دلم نمیخواست مثل خواهرم در فقر و نداری زندگی کنم.
تااینکه امیر اومد خاستگاریم ،پسر اول خانواده ش بود.
پدر و مادر پولداری داشت.همون شب امیر گفت من دلم میخواد مستقل از خونواده م باشم و هیچ کمکی رو ازشون قبول نکنم...تو دلم گفتم خودم درستت میکنم اقا امیر یعنی چی که توقع کمک ندارم ادم از پدرومادرش کمک نگیره پس چکار کنه؟
من دلم میخواست پولدار باشم اگه پدرشوهرم میخواست کمکمون کنه چرا نباید قبول میکردیم؟
ادامه دارد...
کپی حرام
#وابستگی_به_دیگران ۲
وقتی عقد کردیم تازه به عمق ماجرا پی بردم.
همونروزی که امیر زنگ زد و پرسید با موتورم بیام که باهم بریم دور دور یا با تاکسی؟
من گفتم وا یعنی چی؟ بابات شاسی داره اونوقت تو میگی موتور یا تاکسی؟
خندید و گفت من که از اول گفته بودم...تلفن رو قطع کردم با خودم گفتم اگه برام ارزش قایل باشه باید بفهمه با چی باید بیاد دنبالم.
نیمساعت بعد زنگ خونمون رو زد وقتی حاضر و اماده رفتم و کنار موتور دیدمش باورم نمیشد .
از همون روز سرناسازگاری گذاشتم.
هرروز بهش گیر الکی میدادم.
اون پدر پولداری داشت وباید از موقعیت پدرش بهترین استفاده رو میکرد اما معتقد بود پدرم بابت همه ی داراییهاش زحمت زیادی کشیده و من نباید سواستفاده کنم.
ادامه دارد..
کپی حرام
#وابستگی_به_دیگران ۳
بالاخره مجابش کردم یه روز با قهر یروز با دلبری یروز با دعوا...
خلاصه توجیح شد که استقلال تو این دوره زمونه خوب نیست و من با استقلالی که اون مد نظرش هست خیلی هم میونه ای ندارم.
بعد از مدتی پدرش براش یه ماشین خرید اولش امیر میگفت اقساطش رو خودم میدم بازهم محابش کردم سختگیری نکنه.
مادرش ادم فضولی بود که خیلی تو کارهای ما دخالت میکرد و هربار که به امیر اعتراض میکردم میگفت مادرمه چی بهش بگم...
یروز با خواهرم درد ودل میکردم بهم گفت
وقتی همه ی کمکهاشون رو قبول میکنی و استقلالت رو از بین میبری ناخوداکاه داری بهشون اجازه میدی در همه مسایل زندگیت دخالت کنند.
ادامه دارد...
کپی حرام
#وابستگی_به_دیگران ۴
گفتم پدرومادرا وظیفشونه زیر بال و پر بچه هاشون رو بگیرند اما بدون دخالت.گفت لابد امیر اخلاق اونهارو میدونسته که از اول دلش استقلال میخواسته وگرنه کدوم ادمیه بخواد از پول پدرش بگذره؟
موقع عروسی مادرشوهرم گفت من خیلی وابسته ی امیرم باید تو کوچه خودمون خونه بگیرین که هرروز ببینمش اولش راضی نبودم اما وقتی خونه ی مد نظرشون رو دیدم قبول کردم.
موقع خرید عروسی و روز چیدن جهیزیهم اونقدر مادرش فضولی کرد تا اشکم دراومد امیر همکه انگار نه انگار مدام میگفت مادرمه تحمل کن من برای جلوگیری ازین دخالتها قصد داشتم کاملا مستقل از خونواده م رشد کنم که خودت اجازه ندادی.
حالا هم باید تحمل کنی،،،
ادامه دارد..
کپی حرام
#وابستگی_به_دیگران ۵
دوسال گذشته بود و من دلم نمیخواست فعلا بچه دار بشیم اما مادرش هرروز به خونمون میومد و میگفت وقتشه بچه دار بشید
تا اینکه کوتاه اومدم وبچه دار شدم
دخترم نگار بیش فعال بود خیلی ازم انرژی میگرفت.
امیر هم با کمک پدرش یه نمایشکاه مستقل زد حسابی سرش شلوغ بود و کارش کرفته بود.
به تازگی خونه رو عوض کرده بودیم یه خونه ی بزرگتر و شیک داشتیم.
یه شب وقتی به خونه اومد مثل همیشه از دخالتهای بیجای مادرش گله میکردم که اب پاکی رو ریخت روی دستم.
گفت این زندگی انتخاب خودته.
من حاضر بودم پیک موتوری یه سوپر مارکت کوچولو باشم اما استقلال داشته باشم.ماشین و خونه ی لوکس و زندگی شاهانه نیخواستم اما استقلال میداشتم.
ادامه دارد...
کپی حرام
#وابستگی_به_دیگران ۶
گفت من دلم میخواست صبح به صبح دونفری برای هرروز وهفته مون برنامه بچینیم.
اما زیاده خواهی های تو باعث شد از همون اول بشم زیر دست اقام .
وقتی سرمایه اولیه ی زندگی رو از پدرومادرم میگرفتیم این روزهارو هم باید میدیدی.من خیلی بهت هشدار میدادم اما خودت قبول کردی بین پول و استقلال پول رو انتخاب کنی بین اسایش و ارامش اسایش رو انتخاب کردی پس دیگه تمومش کن اینقدر شب به شب با غر زدنهات اعصاب من رو داغون نکن.
اون راست میگفت من در رفاه و اسایش کامل بودم اما ذره ای ارامش نداشتم ...
کاش من هم مثل خواهرم کمتر بریز و بپاش داشتم اما خوشبخت بودم.
پایان.
کپی حرام