eitaa logo
کانال ܟܿࡐ‌ܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
2.3هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5هزار ویدیو
92 فایل
🌺خوشبختی یافتنی نیست ساختنی است. 🌺 خوشبختی وابسته به جهان درون توست. ✅برداشت با صلوات حلال ♥️ما را بدیگران معرفی کنید @khoshbghkt @GAFKTH
مشاهده در ایتا
دانلود
9.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📩 چگونه زندگی با صفا می شود؟ 📺 پاسخ به این سوال را با بیان استاد ملکی در کلیپ بالا ببینید👆 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗فرشته ای برای نجات💗 قسمت22 وسط سالن وایساده بودم و دستامو دو طرف بدنم ول کرده بودم. دلم نمیخواست اون دختر بمیره! از خدا میخواستم کمکش کنه‌! همین که قدم از قدم برداشتم، پرده سیاهی جلوی چشمام کشیده شد و دیگه نفهمیدم چی شد...... چشمامو باز کردم، نور زیاد لامپ چشمامو میزد. چند بار پلکامو باز و بسته کردم. حس سوزشی که توی دستم پیچیده بود، مانع میشد دستمو بالا بیارم. به دستم که سرم توش بود نگاه کردم و مات و مبهوت به اطراف نگاه کردم. تازه ذهنم داشت اتفاقات امروز رو مرور میکرد که در اتاق باز شد و یه پرستاراومد تو اتاق -- خب آقای رادمنش. به سلامتی به هوش اومدین. --بله میتونم بپرسم واسه چی من اینجام؟ --توی سالن CCUضعف کرده بودین و این باعث شد تا از حال برین. ذهنم شروع به بازسازی اتفاقات کرده بود. یادم افتاد لحظه آخر امیدی به اون دختر نبود و آرمانم توی اورژانس بود. با سرعت از روی تخت بلند شدم،که پرستار مانعم شد. --کجااا آقا؟ شما هنوز فشارت تا ۱۰ نیومده کجا با این عجله؟ --ببینید خانم، من الان همراه دوتا بیمارم. خواهش میکنم اجازه بدین برم. --با اینکه چشمم آب نمیخوره بتونی راه بری ولی باشه با دکترت صحبت میکنم. لباسام رو مرتب کردم و از اتاق رفتم بیرون. از بخش خارج شدم و به بخش CCUرفتم. اولش میخواستم حال اون دختررو از پرستار بپرسم ولی بعدش پشیمون شدم. خودم باید قضیه رو میفهمیدم.... به طرف اتاقش حرکت کردم و پشت شیشه ایستادم اینبار دیگه ترس خجالت توی وجودم نبود‌، انقدر از فهمیدن حالش کنجکاو بودم که به خودم اجازه دادم به داخل اتاق نگاه کنم‌. با دیدن تختی که خالی بود تعجب کردم. به شماره اتاق نگاه کردم، درست بود، یادم بود که پرستار همین شماره اتاق رو بهم داد. با دقت به اتاق نگاه کردم، تخت که خالی بود و هیچ کس روی اون نبود‌. تو اون لحظه حس میکردم، یه سطل آب یخ روم خالی کرده بودن. هرچی توی سالن میگشتم هیچ پرستاری نبود تا ازش بپرسم واسش چه اتفاقی افتاده. حیرون و سرگردون توی بخش میچرخیدم و ترسی توی وجودم ریشه کرده بود، همینطور که به اطراف نگاه میکردم چشمم افتاد به جسدی که توی کاور بود. اولش ترسیدم ولی حسی که میگفت شاید اون جسد همون دختر باشه منو به طرف کاور کشوند آروم آروم قدم برمیداشتم. روبه روی نایلون سیاه ایستاده بودم و داشتم واسه باز کردن در نایلون با خودم کلنجار میرفتم. دستامو آروم ، آروم به طرف نایلون دراز کردم و درش رو باز کردم. همین که نایلونو پایین کشیدم چهرش جلو روم نقش بست، یه ترسی تموم وجودم رو گرفته بود که باعث شد دستمو عقب بکشم. خواستم برگردم عقب که یهو..... چشمامو باز کردم و خودمو تو حالت نشسته روی تخت بیمارستان دیدم. با پشت دست عرق پیشونیم رو پاک کردم. نگاهم به اطراف افتاد. تازه یادم اومده بود که توی بیمارستانم ولی خوابی که دیده بودم باعث هجوم ترسی توی دلم شده بود. به سرم خالی توی دستم نگاه کردم. با دستم سوزن سرمو درآوردم و از روی تخت پایین اومدم. از بخشی که توش بودم خارج شدم و به طرف بخش CCUدویدم. بدون اینکه از پرستار اجازه ای بگیرم وارد سالنی که اتاقش اونجا بود شدم. دوییدم طرف اتاق، چیزی که میدیدم رو نمیتونستم باور کنم‌. یه حسی میگفت خوابم تعبیر شده ولی نه! حتما بازم خواب میدیدم، چند بار پشت سر هم پلک زدم و چند تا ضربه به صورتم زدم، ولی من خواب نبودم! درست بود، تختش خالی بود و این یعنی؟............ نه نباید اینطوری میشد! اون امروز حالش خوب بود! حس میکردم پاهام تحمل وزنمو نداره، همونجا کنار دیوار سر خوردم و سرمو بین دستام گرفتم. همش خودمو مقصر میدونستم و با خودم میگفتم اگه زودتر به پرستارا خبر داده بودم این اتفاق نمی افتاد. گوشیمو در آوردم! ساعت ۳ونیم نصف شب بود! تماسای بی پاسخی که از مامان بابام بود رو چک کردم ولی میدونستم اگه صدای هرکدومو میشنیدم، گریم میگرفت. تو اون لحظه به نسبتی که بین من و اون دختر وجود نداشت فکر میکردم ولی هرچی بود تهش به سرزنش خودم توسط خودم ختم میشد! نمیدونستم باید چیکار کنم! نه میتونستم بلند بشم و نه میتونستم بشینم. فکر آرمان منو از جا کند و با سرعت به طرف اورژانس برد. با سرعت خودمو به تختش رسوندم. از اینکه آروم و بی صدا خوابیده بود خیالم راحت شد و کنارش نشستم. ولی فکر اون دختر ولم نمیکرد.... --سلام وقتتون بخیر. --سلام آقای رادمنش. واقعا متاسفم! غم آخر....... انگار گوشام نمیشنید. همون جمله متاسفم کافی بود! ولی چطور میتونست اینجوری بشه؟ با اینکه منظورش رو فهمیده بودم ولی سوال کردم. --متاسف؟ واسه چی؟ اتفاقی افتاده؟ با حالت شرمندگی سرشو پایین انداخت --بله. متاسفم اینو میگم ولی.......... 🍁نویسنده حلما🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌹هر دو بدانیم 👈 برخی از زن و شوهرها، شیوه‌ی نامناسبی را برای مدیریت امور شخصی و حتی خانوادگیشان اتخاذ می‌نمایند!!! 👈 آنها پنهان کاری را در صدر اداره امور زندگیشان قرار می‌دهند. این شیوه تا زمانی که موضوع، از دید طرفین مخفی بماند، مسئله‌ای در پی نخواهد داشت. 👈 ولی به محض افشا و برملا شدن آن بر طرف مقابل و یا حتی احساس روزنه‌ای در وی، برای کشف پنهان کاری و موارد مشکوک، اثر بخشی‌اش را از دست خواهد داد... ❎ شک، بدگمانی و سوءظن، محصول این بذر گندیده‌ای خواهد بود که به دست خویش، با سهل انگاری و بی مبالاتی پرورانیده‌ایم. 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
♥️ در مواقعی که باهم مشکلی ندارید، برای همدیگر جملات عاشقانه بنویسید. آنها را نگه‌داری کنید برای روزهایی که از هم دلخورید؛ به درد خواهند خورد...! 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
☺️بی خیال نداشته هایت بیخیال غصه هایت بی خیال هر چه که تو را ناآرام میکند. ☺️به من بگو ببینم امروز نفس میکشی؟ پس خوش به حالت! عمیق نفس بکش 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
خیلی از مشکلات خانواده‌ها به خاطر جدل ایجاد میشه جدل نه تنها ایمان رو از بین میبره بلکه زندگی رو پوچ و بی روح میکنه باکمی گذشت وسکوت زندگی رو شیرین کنیم 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
💙 مردها دوبار تربیت می‌شوند؛ یک‌بار توسط والدینشان، بطور‌ی که بتوانند فرزند خوبی باشند و بار دوم توسط همسرشان به‌نحوی که شوهر خوبی برای همسرشان باشند، 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
🔴 ! 💠 زمان برای مردها به سرعت می‌رود ولی برای زنها خیلی کند جلو می‌رود. دقیقاً مثل این است که مردی برای یک کاری می‌رود بیرون پنج شش ساعت بعد برمی‌گردد،برای خانمش این چند ساعت خیلی طول کشیده ولی برای مرد انگار فقط چند دقیقه طول کشیده است!!! 💠 کلمه‌ی (تازه) برای آقایان از چند دقیقه تا چند سال قبل، مورد استفاده قرار می‌گیرد: 🔸مثال: مگه تازه فرش نخریدیم؟ (۵سال قبل) مگه تازه مامانت اینجا نبود؟ (۳ماه قبل) مگه تازگیا باهم نرفتیم بیرون؟ (۶هفته قبل) 💠 توصیف کلمه‌ی(زیاد) برای آقایان از یک چیزِ زیاد تا چیزهای خیلی کم متغیر است. 🔸مثال: چرا گله می‌کنی من که وقتی بیرون یا سرکارم خیلی بهت زنگ میزنم (حداکثر ۱ بار در روز) 💠 این تفاوت بین زن و مرد ممکن است باعث سوءتفاهم و ناراحتی بین زن و شوهر شود. پس تفاوت‌های یکدیگر را بشناسیم! ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
💙 در گفتگوهایتان شوهر خود را حلال مشکلات بدانید!!! 💙 مشکل را به او بگویید و از او بخواهید آن را حل کند؛ 💜 و تاکید کنید که تنها او قادر به حل این مسئله است 💜 با این کار مردانگی اورا تثبیت می کنید و خواهید دید که همیشه برای براورده کردن خواسته های شما مشتاق می شود. 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt