🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
زنان عنکبوتے 🕷🕸
قسمت9
- کمکم وقتی عکس و فیلم میذاشتم فقط منتظر بودم اون نظر بده.
اگه اولین نفر نبود حتما دومین نفر بود. خیلیا نظر میذاشتند، بعضی عکسام هزارتا پیام دریافت می کرد.
خب بعضیهاش فقط فحش بود و درخواستای بد. اما من یاد گرفته بودم از پس خودم بربیام. لذت می بردم که جواب این جور آدما رو بدم. شاید هم برام یه جور سرگرمی بود.
یعنی حداقل اوائل این طور بود که برای رفع تنهایی و باکلاس بودن همش کنار گوشی و لب تابم بودم... بعد دیگه عادت کرده بودم، عین یه معتاد تا لحظه ای که خوابم ببره یا اولی که از خواب بیدار میشدم مشغول اینا بودم.
تا اون پیام نداده بود من سرم گرم بود اما اون نوع حرف زدن و عکس العملش با همه فرق داشت. هم کلماتش پر بود از شخصیت ومحبت ، هم مثل یک جنتلمن برام می نوشت.
من رو هم توی پیجش به عنوان لیدی افسانه ای معرفی کرد...
با گفتن این جمله چشمانش برق زد.
برقی که زود خاموش شد. یاد استوری الیدی افسانه ای که افتاد، همان حال در وجودش زنده شد.
تا دیده بود از شدت دوقش یک موسیقی گذاشته بود و ساعت ها رقصیده بود!
افسانه بودن یک خط کشیده بود روی تمام شکست هایی که مثل نیش برجانش می نشست.
- بعد از اون استوری رابطم باهاش یه جور دیگه شد؛ اونقدری که برام از هر دوستی عزیزتر شد... پیشنهادهای هنری که بهم میداد فالورام رو بالاتر می برد و حالمو برای چند ساعتی خوب میکرد.
من اون روزا واقعا نیاز داشتم که یکی حال خرابم رو خوب کنه. چون شوهرم رفته بود سراغ یه دختر دیگه. تو پیجش میدیدم عکساشون رو.
خیلی به هم ریخته بودم. هنوز دوسش داشتم.
من به اولین عشق و این حرفا اعتقاد ندارم. کلا به هیچ چیز اعتقاد ندارم.
من میگم که آدم باید جایی باشه، کاری بکنه که دوس داره . هر چیزی که دوست داری رو باید بتونی بری سراغش و کسی و چیزی هم مانعت نباشه.
عوضی به من همین رو میگفت؛ «میگفت که من هم دوست دارم که راحت باشم.»
اما باید این رو می فهمید که روحیه من تحمل این برخوردش رو نداره...
حرف زور توی کت من نمی رفت!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
زنان عنکبوتے 🕷🕸
قسمت10
شب ساعت یازده سینا خبر داد که هم مؤسسه خالی شده است و هم هم زمان سه تا مرد و یک زن از خانه کناری خارج شده اند.
شهاب قید خانه رفتن را زد و خودش را رساند. هلی گم را زمان بیشتری توانستند در فضای حیاط مؤسسه پرواز بدهند.
سینا با توجه به تصویری که میدید گفت:
- شهاب برو سمت راست ، انگار یه کم پرده کنار رفته، شاید تصویر کامپیوترا مشخص بشه!
شهاب زیر لب غريد: - نزدیک تر خطرناکه سینا!
- نه! کسی توی اتاق نیست انگار. برو جلو از منتهی الیه پایین زوم کن. چند تا عکس می خوام !
- پس... گردن توا
- گردن من چرا! با صاحب کار که من و شما نوکرشیم. نادعلی مشهورتو بخون برو!
فضای اتاق خالی از افراد بود یا حداقل الآن که این طور پیدا بود.
شهاب سر دوربین را چرخاند که سایه ای در تصویر افتاد. سینا هنوز راضی نشده بود اما ناليد:
- شهاب بچسبون به زمین. هلی گم چسبیده به دیوار کف حیاط زمین گیر شد.
سایه آمد کنار پنجره و چند دقیقه ماند و سر چرخاند. تا برود، سینا یک بند وجعلنا خواند.
شهاب هلیکم را هدایت کرد به سمت بام ساختمان و اتاقک کوچکی که پنجره هایش مات بود و درونش تاریک و تنها نورهایی رنگی در آن خاموش و روشن می شد.
یک ربع بعد از عملیات، ساکنان خانه برگشتند و سینا در سایه درخت به زحمت توانست شماره ماشین را بردارد.
- بدتر از ما اینان.
شب کارن بدبختا. شهاب برم صحبت کنم یه قرارداد ببندیم ، روز کار کنن ما هم بتونیم بخوابیم؟
شهاب چشم غره رفت و سینا ادامه داد:
- آخه شبا بیرون می آن تواین تاریک و روشن صورتشون مثل آدم پیدا نیست.
شهاب ماشین را روشن کرد که در کمال تعجب دیدند دو تا ماشین مقابل و به ایستادند.
از یکی زن و از دیگری مردی پیاده شد و هر دو با هم وارد
سه شدند. شهاب ماشین را خاموش کرد. به چند دقیقه نکشید که چراغ طبقه سوم مؤسسه روشن شد.
کسب تکلیف که از امیر کردند: - بمونید تا هر وقت که رفتند. اگر شدت.م سوار کنید. یک ساعت بود که چراغ روشن بود. - تو گرسنه نیستی؟
سینا این را گفت و نگاهش را دوباره داد به ساختمان سه طبقه ته کوچه، شهاب داشبورت را باز کرد، نگاه سینا که به کیک افتاد غرزد:
- بابا گذاشتی برای ورثه . زودتر میدادی.
از عصر فسیل شدیم اینجا بی آب و غذا
شهاب خودش هم دل ضعفه داشت اما چیزی که باعث می شد تکان نخورد
از این کوچه لعنتی، چراغ روشن طبقه سوم بود. طبق حدس شان زن مسئول مؤسسه بود و مرد ناشناس، کسی غیر از آن سه مرد کادر مؤسسه !
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
May 11
بعضی چیزهادرجهان
خیلی مهم تر از دارایی هستند
یڪی ازآنهاتواناییِ
خوش بودن با چیزهای ساده است
امیدوارم همه مون
توانایی لذت بردن از
چیز های ساده زو داشتہ باشیم
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
هر رفتار مانند یک نخ نازک است
نخ های نازک( رفتارهای تکراری)
تبدیل به طناب(عادت) می شوند
و آن طناب برای همیشه
دور زندگی ما میپیچد!
مواظب نخ های نازک
زندگیمان باشیم!
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
001.mp3
2.06M
✅ رابطه صحیح زن و شوهر
💠 بخش اول
🔺 احساس مالکیت یا امانت؟
🎙دکتر حمید #حبشی
👌حتماً گوش بدید عالیه👌
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
✨﷽✨
✅ وظایف همسران
✍استاد علی صفایی حائری :
در روايت است: " لو عَلِم الخلق كيف خلق اللّه الخلق لم يَلُم أحدٌ أحداً ؛ اگر مخلوقات خدا مىدانستند كه خدا چگونه آنها را آفريده، ملامتها كم مىشد. "
اگر اندازه و توانايى در نظر بيايد، تحميلها و پرخواهىها كمتر خواهد شد.براى حرث و بهره بردارى، كاشتن و پيراستن و برداشتن لازم است. حوصله داشتن ، انتظار كشيدن ، ايجاد فرصت كردن و از فرصتهاى موجود بهره گرفتن ، لازم است. اينها وظيفههايى است كه از هدفها و از خواستههاى تو منشأ مىگيرد.
هر چه بيشتر بخواهى بايد بيشتر اقدام نمايى. كسى كه در سطح غريزه است، غريزه كارگزار اوست و او وظيفهاى ندارد.ولى آدمى كه از اين سطح بالاتر آمده،بايد با مروّت و محبّت،به عمل روى بياورد و با معرفت و محبّت از طرف خود توقع داشته باشد.
و با توسل و توجه به حق، بخواهد كه نهال وصلت آنها زير پاى شياطين خرد نشود و در محدودهى دنيا نپوسد و براى همين چند روزه نباشد، كه مىتوان با همسر مهربان به آرامش و پوشش و بهرههاى بسيار رسيد. و مىتوان تمامى دين و يا دو سوم دين و يا نصف دين و يا ثلث دين را حفظ كرد.
📚 روابط متکامل زن و مرد، ص20
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
📌 چگونه عشق به مرور
كمرنگ مي شود يا از بين ميرود؟
🍂مشكلات شخصيتي
و انتظارت غير واقع:
توقعات بيجايي
به لحاظ مسائل شخصيتي خود
از همسرمان داريم
كه بر آورده شدني نيست
و برآورده نمي شود.
مثلا يك نفر
با اختلال شخصيت وسواسي
زياد نكته سنجي مي كند
و معيارهاي زيادي در ذهنش دارد
و با ريزبيني بيش از حدي كه
به همسرش نشان مي دهد
و او را در چهارچوب خشك
و در قالب معيارهايي كه تعيين مي كند
حبس کرده
و عرصه را بر او تنگ مینماید.
يا كسي كه
اختلال شخصيت پارانوئيدي دارد
و بدبين است
با سوءظن ها و بدبيني های خود
و حسادت و توهم
توطئه هايي كه در ذهن خود
آنها را مي بافد
همسرش را هميشه در نقش يك دشمن
و جاسوس مي بيند
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
🖍 از مردی پرسیدند بچهات را بیشتر دوست داری یا همسرت را، پاسخ جالبی داد :گفت: بچهام را عاشقانه و زنم را عاقلانه دوست دارم!! گفتند یعنی چه ؟
🌻 گفت من عاشق بچهام هستم؛ همه کارهاش رو دوست دارم٬ همه افکارش، حرکاتش و همه چیزش برایم زیباست حتی اگر برای دیگران بد باشد
🌸 ولی همسرم را عاقلانه دوست دارم...
دختر زیبای رویاهای من وقتی با من ازدواج کرد
زیباترین موها رو داشت؛ بنابرین الان که بین موهای زیبایش موهای سفید می بینم من آن موهای سفید را میپرستم.
وقتی با من ازدواج کرد صورتش بسیار زیبا بود. حالا که چروکهای صورتش را میبینم من آن خطهای صورتش رو سجده می کنم.
🌼 وقتی از دست من عصبانی می شود و سکوت می کند من آن سکوت را دوست دارم.
وقتی به خاطر من چندین سال با ناملایمات ساخته، من آن ساختنش را دیوانهوار دوست دارم.
پس من نسبت به همسرم عاقلانه عاشق هستم.
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt