🌷امام على عليه السلام:
«المُواصِلُ لِلدُّنيا مَقطوعٌ»
🌷آن كه به خاطر دنيا پيوند برقرار كند، پيوندش گسستنى است.
📚غرر الحكم حدیث 628
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
♨️ هیچوقت زیر میز زندگیتان نزنید!!
🔶 هر چه قدر هم از همسرتان ناراحت و یا عصبی شدید، راهی برای بازگشت و جبران اشتباه برای همسرتان بگذارید.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
📌سوال کاربر:
🖊 مشکل با همسر
🌿سلام وقتتون بخیر من دقیقا یک سال هست که ازدواج کردم ولی با همسرم خیلی مشکل دارم سرچیزهای الکی هر دو سه روز یه بار دعوامون میشه، ایشون فحش و بد دهنی هم میکنند، حتی یکبار با هم رفتیم که همه چیزو تموم کنیم اما من نزاشتم... از حرف هایی که بهم میزنه خسته شدم. مثل امروز که بهم میگه من حالم کنار تو خوش نیست با تو حالم بده، یا مثلا دیروز که سالگرد عقدمون بود بهم گفت کاش هیچوقت عقد نمیکردم که بخواد سالگردش باشه..... دوستش دارم اما دیگه تحمل شنیدن این حرف ها رو ندارم.... دیگه داره ازش بدم میاد.... با اینکه خیلی معتقدم ولی گاهی انقدر حرفاش آزار میده که به خودکشی فکر میکنم
📚 پاسخ مشاور:
🌸عرض سلام خدمت شما
از حضورتون و اعتمادتون به ما تشکر میکنم
🍃از اینکه در همین اوایل ازدواجتون با مشکلات و ناسازگاریهایی مواجه شده اید حتما احساس بدی را تجربه میکنید، در کنار این سختی ها، تلاش شما جهت حفظ زندگی و پرهیز از جدایی بسیار قابل تحسین می باشد، این تلاش شما اگر چه لازم و مفید هست اما کافی نیست، زمانی این تلاش شما به ثمر میرسد و یا حداقل بهترین تصمیم را خواهید گرفت که در ادامه، برای حفظ زندگی، هر دو شما مهارتهای لازم برای زندگی را آموزش ببینید.
💠برای داشتن یک زندگی خوب و سازگار کنار همسر در چند مرحله باید تلاشهایی کرد، اولین مرحله هنگام انتخاب همسر است، خب خیلی مهمه که توی انتخاب همسر فرایند صحیح انتخاب همسر طی شود و بدانید که چگونه باید جلو رفت، بهترین کار برای این مساله اینه که با کمک یک مشاور و انجام مشاوره های پیش از ازدواج که معمولا در مراکز مشاوره انجام میشه دنبال کنید. در این مرحله خیلی از مسایل از جمله انگیزه ها، ارزشها، ملاکها و تناسبهای لازم از جهات مختلف شخصیتی، فرهنگی و... که همه و همه در سازگاری نقش دارند مورد توجه قرار میگیرد.
🌀اگر کسی این مرحله را با موفقیت پشت سر بگذارد تازه با نمره 10 وارد زندگی می شود و برای اینکه این نمره 10 را به بیست نزدیک کند و ازدواجش ازدواج موفق به همراه سازگاری و پایداری شود لازم است آموزش های لازم زندگی را ببیند.
◀️شما ببینید وقتی می خواهید گواهی نامه رانندگی بگیرید اول آموزش تئوری میبینید، با قوانین آشنا می شوید و بعد به صورت عملی رانندگی را یاد میگیرید و بعد از آن با تکرار و تمرین بر رانندگی تسلط پیدا میکنید. حال در مورد زندگی هم خیلی مهمه که گواهی نامه زندگی را بگیرید، یعنی آموزش مهارتها را به صورت تئوری، عملی و تکرار و تمرین بیاموزید؛ چرا که ورود در زندگی به مراتب مهم تر و ارزشمند تر از رانندگی است.
🌐حال برای اینکه بتوانید زندگی تان را نجات بدهید توصیه ما این است که حتما به مراکز مشاوره و زوج درمانگر مراجعه نمایید. شما اگر هم برای جدایی اقدام کنید قبلش شما را به مراکز مشاوره برای مشاوره ارجاع می دهند، آن وقت شاید دیگر دیر شده باشد چرا که وقتی پای زوجین به دادگاه باز شد و حریمها شکسته شد دیگر ایجاد سازگاری به مراتب سخت تر خواهد شد. بنابراین تا دیر نشده همسرتان را قانع کنید تا با هم به مراکز مشاوره مراجعه نمایید و با یادگرفتن تکنیکهای مورد نیاز بتوانید به صمیمت میان خود بیافزاید.
⚜برای اینکه بتوانید همسرتان را قانع کنید باید در یک فضایی به دور از تنش و عصبانیت مراجعه به زوج درمانگر را مطرح کنید و از او بخواهید تا با هم به آنجا مراجعه کنید. در صورت مقاومت و عدم همکاری میتوانید از این مساله استفاده کنید که بگید شما از ازدواج راضی نیستی و می خواهی جدا شوی خب بریم مشاوره تا بررسی کند.
🌸موفق باشید.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
🌸امشب
💫از خدایی که از همیشه
🌸نزدیکتر است برایتان
🌸عاشقانهترین
💫لحظات را میطلبم
🌸زیباترین لبخندها
💫را روی لبهایتان و
🌸آرام ترین لحظات را
💫برای هر روز و هر شبتان
شبتون در آغوش امن خدا💫✨
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
هدایت شده از کانال ܟܿࡐܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
من خوشبخت ترین انسان روی زمینم
چون خدا این افتخار را نصیبم کرده
که هر روز صبح اولین سلامم
را تقدیم بهترین انسانهای روی زمین کنم
سـ🌸ـلام خـوبـان
سلام به این روز شاد
سلام به این روز خوب
سلام به قلبهای پاک
سلام به گلهای باغ زندگی
سلام به دوستان مهربان
صبحتون بخیر و شادی
روزتون به عافیت و تندرستی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
هدایت شده از کانال ܟܿࡐܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
با چه رویی بنویسم که بیا آقا جان
شرم دارم خجلم من ز شما آقا جان
با چه رویی بنویسم ز غم دوری تو
که گناهان من آزرده تو را آقا جان
مهربانانه به یاد همه ی ما هستی
آه از غفلت روز و شب ما آقا جان
صحن چشمان ترم منتظر مقدم توست
قدمی رنجه نما ، بهر خدا آقا جان
صبح آدینه قلم کوی تو را می پوید
می شود همسفر باد صبا آقا جان
قلم و دست غلامانه ی من می لرزد
با چه رویی بنویسم که بیا آقا جان
#مرتضی_روح_افزا
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
هدایت شده از کانال ܟܿࡐܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
يک سبد عشق ،
يک دنيا زیبایی،
يک آسمان لطف خداوند،
یک لب همیشه خندان،
یک دل پر از شادی،
یه خونه ی پر از مهروصفا،
آرزوی ما برای شما
سلام دوستان خوبم✋
صبحتون بخیر و شاد🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
زنان عنکبوتے🕷🕸
قسمت 29
امیر سری تکان داد و گفت:
- این فروغ چند تا هم اعزام مدلینگ به کشور دبی داشته. دخترا رو به اسم فشن شو می برده بعد هم فضا رو طوری براشون فراهم می کرده که سراغ کارای دیگه برن بی دغدغه!
سکوت اتاق از روی استیصال نبود، تأسف مشترک وقتی به درد می رسد که تو بیداری و بینایی؛ اما کسانی هستند که خودشان را در سیلاب می اندازند و به
۶۹۰ زنان عنکبوتی روی غریق نجاتشان چنگ می کشند. می روند تا غرق شوند.
الآن در جامعه ای افراد و کارهایشان برای زن ها نماد تمدن هستند و امیر و یارانش نماد...؟
فضاه مجازی که پر شده است از بدگویی به همین پاسداران امنیت!
امیر رو به سید گفت:
- این آقای وزارت خونه ای منصبش چیه؟
سید نگاهی به جمع کرد و گفت:
- ... وزيرا
- چی؟ ... وزير؟
- ... قلابی یا رسمی؟
- ... یا ... سید؟
سید دست گذاشت زیر چانه اش و گفت: - متأسفانه ... وزارت خونه ی...
امیرهمان طور که نگاهش مات بود لب زد:
- به گذشته ای داره و به دلیل برای ارتباط حالاش با دار و دسته فروغ. هر دوتاش و البته میزان ارتباط با فروغ!
رو کرد سمت آرش
- ارتباط ماهوارهای اینا رو ردگیری کن و ذره ای از کارشون دیگه ازت پنهان نمونه !
بلیط هم بگیر برای من. برای ساعت چهار فردا؛ شیراز؛
بلند شد تا برود که دوباره برگشت سمت آرش
- نقشه کامل از مسیر رفت و آمد این نه زن، نقشه محل مسکونی و محل کارشون، میزان ارتباط کاری هر شهرستان در خود اون شهر با موسسات همسوشون رو می خوام !
حامد رو توجیه کن تا کمکت کن!
قبل از این که در را باز کند، سید گفت:
- مشکل من رو حل کنید.
امیر تمام صورت برگشت سمت سید:
- به ما سخت اجازه میدن که روی این مسئول سوار باشیم .
امیر سری به تأسف تکان داد و گفت:
- تا می رم گزارش تیم خانم سعیدی رو بگیرم برات بیارم، نامه رو تنظیم کن خودم پیگیر میشم ... برای تو دو روز هم کافیها به طول زمان فکر نکن به داده ها و دریافت ها و توان خودت فکر کن.
نمیشه کاری کرد. ایمیل هاشو هم با دقت بررسی کن.
ایمیل های فروغ رو هم همین طور. شبکه ای کنترل کنی اتصالات رو پیدا میکنی.
همه اینا تا فردا!
برو سمت سفارت خونه ها! کمک شهاب کن!
هنوز اسم شهاب کامل از دهان امیر بیرون نیامده بود که صدرا سراسیمه
رسید:
- آقا سید این برای یه ساعت دیگه مچ شده !
سرهمه خم شد روی برگه ای که صدرا آورده بود.
اول از همه شهاب واکنش نشان داد و بدون آنکه توضیحی بدهد از اتاق بیرون رفت.
سید در نگاه امیر خیره شد و گفت:
- قرار تمام عوامل با فروغ!
مکان رو نگفته اما!
شهاب که رفت امیر برگشت و نشست پشت صفحه مانیتور.
نگاه همه خیره به صفحه بود و مسیر شهاب را دنبال می کردند. برای امیر مهم بود قبل از آنکه عملیاتی در کشور رخ بدهد، شناسایی و پیشگیری کند.
اما این هم مهم بود که به دشمن حالی کند هر جایی باشند، نیروهایش مثل عقاب بالای سرشان
هستند.
این چند پرونده ای که در سال های اخیر کار کرده بودند همه اش مقابله با افرادی بود که در همین آب و خاک بزرگ شده بودند؛ اما به خاطر پول و شهرت و شهوت ، خیانت های وحشتناکی در حق مردم ایران کرده بودند.
سینا همیشه می گفت: «نگویید خیانت بگویید جنایت.»
امیر مردم
کشورش را دوست داشت.
ایران را می پرستید؛ آن قدری که با وجود رتبه دو رقمی کنکور و بورسیه شدن در کانادا و دعوت نامه داشتن از چند دانشگاه برتر دنیا، باز هم دلش خواسته بود که همین جا بماند و از دیدن همین آب و هوا و مردمش در کوچه و خیابان، لذت ببرد.
این فقط حال خودش نبود، شهاب هم برگزیده جشنواره خوارزمی بود و تیم آرش که بچه های برگزیده ریاضی بودند و برترین هکرها و رمز شبکه های دنیا!!
زیر لب برای سلامتی شهاب دعا خواند و چشم دوخت به صفحه ها که مسیر حرکت شهاب و آنها را نشان میداد.
شهاب با موتور خودش را رساند به آخرین محلی که فروغ مستقر بود.
تا رسید، فروغ در ماشین شاسی بلند کنار مردی سوار شد که راننده اش اولین بار دیده می شد. شهاب گزارش حرکت را به آرش داد.
بچه ها پشت سیستم مستقر بودند و مسیر وقتی برایشان پرسوال شد که حرکت شد به سمت پیست آب علی، سینا متأسف گفت:
- شهاب لباس مناسب اونجا تنش نیست؟
امیر صلاح نمیدید تیم ارسال کند.
باید موقعیت را در نظر میگرفتند. شهاب از تیررس دوربین های شهری دور شده بود و تنها راه ارتباطی خودش بود:
- تمام دوستان شاسی بلند اون خونه این جان و من!
آقا اگر سوار شدند برن پشت کوه منم میرم ارتباط قطع شد نگران نشید!
صدای شهاب کمی می لرزید و سینا دوباره غرزد:
- لباسش کمه .
سرده اونجا! ومشت کوبید روی میز.
شهاب تماس گرفت و گفت:
- آقا من شارژ موبایلم رو نیاز دارم. شاید نتونم مدام تماس بگیرم. اما تصاویر رو میفرستم
به فاصله نیم ساعت آخرین تصویر از شهاب رسید و ارتباط قطع شد.
امیر رو به سید گفت:
- صدرا! بگو صدرا بیاد!
صدرا تصاویر تمام دوربین ها را در صفحه بالا آورد اما اثری از شهاب نبود.
امیر گفت:
- اونجا کافی شاپ و رستوران هم داره!
صدرا دوربین های موجود در پیست را هم باز کرد.
آخرین تصویر از شهاب را وقتی دیدند که سوار بر تله کابین شد و دیگر هیچ!
امیر به شهاب و توان و توکلش ایمان داشت و توسلی که در این لحظات تنها پناهگاه بود.
این وقت هفته و این ساعت آبعلی خلوت بود و هر شلوغی پر معنا می شد.
غیر از سید که از پشت سیستم و از مقابل صفحه ها عقب کشید همه در تلاطمی سرد نشسته بودند.
اذان مغرب بچه ها را کشاند سمت نمازخانه و ساعتی بعد امیر همراه سینا راهی شده بود سمت آبعلی و سید کار را بر عهده
گرفته بود.
تاریکی پوشاننده خیلی چیزهاست. اما نه الآن که هیچ خبری از شهاب نداشتند. سه ساعت از شب گذشته بود و سید خبر داد که ماشین ها در تیررس دوربین قرار گرفته اند و اما خبری از شهاب نیست.
هشت بود که موتور شهاب را پیدا کردند. نزدیک آبعلی میان برف ها بنزین تمام کرده بود.
شهاب با فاصله از آن در تاریکی داشت قدم می زد. سینا صبر نکرد تا امیر ترمز کند. وقتی شهاب را در آغوش کشید یک قندیل متحرک بود.
شهاب کنار جاده منتظر یک منجی بود:
- آقا موتور بیت المال بود.
دلم نیومد بذارمش. گفتم فرج میشه!
حالش خوب نبود اما برای گزارش باید می آمد اداره:
- همشون اینجا بودن ... اون ماشینایی که اون شب توی خونه دارآباد بودن،
این جا جمع بودن با چند تا از آدمای سفارت خونه ها. عکس همه رو گرفتم آقا!
اما آقا اینا برای به طرحی برنامه ریزی دارند که گسترش خرابی دخترای ما نیست.
گسترش استفاده از خود ما برای نابودی خود ماست. ما رو برای کشتن ما دارن آماده میکنن!
برنامشون آموزش نظامی و جنگ خیابونی هم هست...
شهاب تا انتهای راه را با آنها رفته و برگشته بود. سینا شهاب را در حالی که در تب می سوخت به خانه اش رساند.
بین راه کمی میوه خرید و یک کیلو آش آبادانی. شهاب چشمانش بسته بود اما زیر لب زمزمه کرد:
- هروقت آش آبادانی می خرم خانمم فکر میکنه یه ماموریت براش دارم!
سينا لبخند زد و گفت: - از تو بعید نیست الانم که رو به قبله ای توی ذهنت بیست تا نقشه نکشیده باشی!