فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر بخواهید دائم در مورد
انسان ها قضاوت کنید
هرگز فرصت دوست داشتن
آنهارا نخواهید داشت.
پس بجای قضاوت
همدیگر را دوست داشته باشید
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗فرشته ای برای نجات💗
قسمت42
با گروه دخترایی که دورتادور نازی رو گرفته بودن، مواجه شدم و سر به زیر اخممو بیشتر کردم.
اما اونا از کنایه انداختن دست بردار نبودن.
--وااا حامد، مگه عصا قورت دادی؟
--بمیرم واسه نازی ناراحتی؟
--آخیییی چقدر رنگت پریده؟
با صدای بلندی داد زدم
--میشه برید بیرون؟ من با نازنین خانم کار دارم.
بعد از اینکه رفتن، روی صندلی کنار تخت نشستم.
--ببینید نازنین خانم، من از قبل هم بهتون گفته بودم، الانم میگم.
من از روز اولی که شمارو دیدم، نه علاقه ای بهتون داشته و نه دارم.
این کاریم که شما با خودتون کردین، خیلی...
صداشو بالا برد و شروع کرد داد زدن
--خیلی چی؟ هاااان؟ نه بگوووو؟
اصلا کی بهت گفته بیای اینجا؟ تو غلط کردی اومدی!
همینطور که داد میزد، بلند بلند گریه میکرد.
یهو در اتاق باز شد همه دوستاش ریختن تو.
یکی از همون دخترا که اسمش میترا بود نازی رو بغل کرد و شروع کرد دلداری دادن.
از اینکه نازی به خودش اجازه داده بود سرم داد بزنه، خیلی عصبانی بودم، اما نمیخواستم عصبانیتمو بروز بدم.
از روی صندلی بلند شدم وهولش دادم عقب، که باعث شد صدای بلند و خشنی ایجاد شه.
میترا از ترس جیغ خفیفی کشید و عقب رفت، ایستادم روبه روی نازی و همینجور که سعی در کنترل صدام داشتم، داد زدم
--ببینید خانم محترم، بین من و شما هیچی نبوده و نیست، امیدوارم که معنای حرفم رو خوب فهمیده باشین.
برگشتم طرف در اتاق و همین که خواستم در رو باز کن صدایی متوقفم کرد
--حامد!
برگشتم وبا دیدن نازی که در فاصله چند سانتی متریم ایستادبود تعجب کردم.
اما همین که دو قدم عقب رفتم چسبیدم به در اتاق و دیگه هیچ راهی نداشتم.
همین گه خواست دستمو بگیره، چشمامو بستم و دستمو گرفتم بالا
--خواهش میکنم از من فاصله بگیرید!
دوباره صداشو برد بالا
--بگیرید، بفهمید، باشید، حامد نمیفهممت، واقعا نمیفهممت! چرا بامن اینجوری میکنی؟
حامد.....من!
حامد....من!
حامد من دوست دارم!
این جملش همراه شد با افتادنش روی زمین.
تو اون لحظه داشتم دیدن اون دختر و دیدن نازی رو مقایسه میکردم، اما هیچ حسی جز خشم و عصبانیت در من نبود.
در اتاقو باز کردم و با شدت کوبیدم به هم.
به سرعت از بخش خارج شدم و رفتم طرف ماشین.
همین که نشستم توی ماشین، عرق سرد روی پیشونیمو پاک کردم و سرمو گذاشتم روی فرمون.
اون لحظه از شنیدن این جمله توسط نازی، عصبانی بودم!
اما انگار دلم میخواست اون جمله رو از زبون یه نفر دیگه میشنیدم.
رفتم خونه و ماشینو بردم توی حیاط.
در هال رو باز کردم و رفتم تو خونه.
سعی در کنترل عصبانیتی که کمتر شده بود داشتم و رفتم آشپزخونه و آب خوردم.
روی صندلی میز ناهار خوری نشستم و سرمو گذاشتم روی دستام.
بعد از چند دقیقه مامانم نشست روی صندلی کنار من.
--عه حامد، اومدی مامان جان. چرا انقدر دیر کردی؟
سرمو از روی دستام برداشتم و لبخند کمرنگی زدم.
--سلام مامان جان. با ساسان بودم.
با ناباوری هینی کشید
--حامد خوبی مامان؟
--اره مامان فقط یکم سرم درد میکنه.
--وا چرا صورتت رنگ گچ شده؟
از دست کسی عصبانی شدی؟ با ساسان دعوات شده؟
حالمو فهمیده بود و این منوخوشحال میکرد.
دستاشو گرفتم و لبخند زدم.
--نه مامان جان چیزی نیست.
--باشه. نمیخوای بگی لا اقل دروغ نگو.
شام خوردی؟
--نه مامان میل ندارم.
--نه دیگه میل ندارم و این حرفا رو بزار کنار، پاشو واست غذا بکشم بخور بعد بخواب.
دستامو شستم و نشستم سر میز.
--حامد.
--بله مامان.
غذارو گذاشت روی میز و خودشم نشست روی صندلی، با صدای آرومی حرف میزد
--حامد جان، راجب موضوعی که بهت گفتم فکر کردی؟
--بله مامان میرم باغ.
--وااای مامان جان، الهی خیر ببینی.
این مادر و پسرم یه چند روزی میتونن راحت باشن، تا ببینیم خدا چی میخواد.
یه تیکه مرغ بزرگ و با چنگال برداشتم و گذاشتم توی دهنم.
در همون حالت میخواستم حرف بزنم که یدفعه پرید تو گلوم.
مامانم دستپاچه شدو لیوان آبو گرفت جلوی دهنم و خودش بهم آب داد.
--حامد جان، خب یکم کمتر.
با صدایی که میخواست من نشنوم زیر لب گفت
--حالا خوبه آقا میل نداشتن.
از این حرفش مثل بم خنده منفجر شدم و شروع کردم به خندیدن.
مامانمم خندش گرفته بود.
همون موقع آرمان اومد توی آشپزخونه و با دیدن من با ذوق اومد طرفم.
--سلااام داداشی.
--سلااااام آرمان جون.
لپشو کشیدم و ادامه دادم
--چطوری تو؟
--خوب خوبم راستی من امروز با کامپیوترت یکم بازی کردم.
سرشو انداخت پایین
--اشکالی نداره؟
--نه دیگه شما که بازی کردی حالا خجالت واسه چیه؟
ظرفارو گذاشتم توی سینک و با آرمان رفتیم توی اتاقم.....
🍁 نویسنده حلما🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
May 11
نشانه های گرم مزاجی و سرد مزاجی«جنسی».mp3
8.64M
💫✨پاسخ
استاد کاظمیان«کارشناس ارشد مشاور خانواده»
#فایل_آموزشی
💫✨پرسش
موضوع : راههای تشخیص سرد مزاجی و گرم مزاجی«جنسی»
سلام استاد گرامی دیروز توی کلاس مرکز شهید ... بین درس به سردی و گرمی زن و مرد اشاره نمودید حالا باید ار کجا و چطوری مزاج سرد و گرم را تشخیص دهیم لطفا راهنمایی بفرمائید با تشکر
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
#مهم
💢معایب ازدواج فامیلی
_یکی از مشکلات ازدواجهای فامیلی عدم تحقیق درباره طرف مقابله. متاسفانه خیلی از مواقع خانوادهها تصور میکنن که چون سالها همدیگر رو میشناسن؛ خانواده خوبی هستن و نیازی به تحقیق ندارن.
_احتمال دخالت اطرافیان در زندگی بیشتره.
_یکی دیگه از مهمترین معایب این نوع ازدواج، بیماری های ناشی از ازدواج فامیلی مثل احتمال مشکلات ژنتیکی در فرزندان هستش.
_خطراتی برای زوجین به همراه داره؛ مثل سقط جنین و مرده زایی.
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
⭕از ابتدای ازدواج و آشنایی با خانواده همسر، احترامشون از جمله خواهر شوهرتون رو حفظ کنید.
⭕بدون چشم داشت و حس طلبکارانه بهم محبت کنید.
⭕از همسرتون در مقابل خواهر شوهرتون انتقاد نکنید.
⭕اگه با خواهر شوهرتون مشکل دارید، بدگوییش رو پیش مادر شوهرتون نکنید و ازش نخواید بین شما قضاوت کنه.
⭕رازهای شخصی و خصوصیتون رو به خواهر شوهرتون نگید.
⭕سعی کنید در برخی مناسبتها برای خواهر شوهر هدیهای بخرید.
⭕حرفهای خواهر شوهر رو به همسرتون منتقل نکنید، چرا که فقط مشکلات رو بزرگتر میکنه.
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
هدایت شده از کانال ܟܿࡐܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصمیم بگیر...
تصمیم بگیر که زندگیت رو خودت بسازی
تصمیم بگیر که تو تعیین کننده این باشی که در آینده چگونه زندگی کنی ؛
تصمیم بگیر که ثابت کنی ارزش تو زیاده و باید به زندگی هم به اندازه ارزشت برداشت کنی ؛
تصمیم بگیر از امروز تا ساختن یه زندگے
(آنطوری که خودت می خواهی)
دست از تلاش برنداری و با تمام وجود برای آنچه که می خواهی به دست آوری "بپاخیزی"
شبتون بخیر
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
سبدی از پر طاووس سفید
خرمنی سبز به پهنای جهان
گنجی انباشته از عشق نهان
دسته گلی از رنگ نیاز
همه تقدیم شما
دلتون شاد و لبتون پر خنده
سلام دوستان خوبم✋
صبحتون بخیر و شادی🌸
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
این دو تعریف را به خاطر بسپارید:
ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﯾﻌﻨﯽ:
ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ
ﮐﯿﻨﻪ ﯾﻌﻨﯽ:
ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ
حالا با درک این دو تعریف
از امروز به بعد رو زیباتر زندگی کنید...
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
لذت آنچه را که امروز داری
با آرزوی آنچه نداری خراب نکن
روزهایی که می روند
دیگر باز نمی گردند
یک روز بـدون خنـده
یک روز تلف شده است
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt